در خاطر داشتن آنچه آزار میدهد: خاموش کردن پژواک زخم روحی
خاطرات تروما و فقدان هرگز کاملاً محو نمیشوند، اما میتوان با کمک از برخی روشهای روانشناختی، تأثیرات آزاردهنده آنها را در لحظه کاهش داد.
فرارو- برخلاف تصور رایج، افراد هرگز کاملاً از یک ضربه روحی یا فقدان عبور نمیکنند، اما تحقیقات جدید نشان میدهد که راهکارهای شناختی و مقابله با انتظارات فرهنگی، برای کاهش رنج ناشی از پژواک خاطرات گذشته، حیاتی است.
به گزارش فرارو به نقل از سایولوژی تودی، اگرچه ما هرگز نمیتوانیم به معنای واقعی کلمه از یک ضربه روحی (تروما) یا فقدان عبور کنیم و آن را پشت سر بگذاریم، اما قطعاً میتوانیم از شدت تأثیرات آن بکاهیم و پژواک آن را در زندگی روزمره خاموش کنیم. این واقعیت که ما نمیتوانیم خودمان را از شر خاطرات و تأثیرات آنها بر تجارب عاطفی کنونی خلاص کنیم، دلیلی است که چرا فراموش کردن یا عبور کردن به معنای پاک کردن کامل، امکانپذیر نیست.
با این حال، اگر خاطرات به طور مداوم در ذهن ما بازپخش نشوند، ممکن است در زیر لایههایی از خاطرات متعاقب و جدید محو شوند، مگر اینکه یک نشانهی فراخوانی موجب یادآوری آنها شود. از این منظر، گذر زمان میتواند پناهگاهی برای استراحت خاطرات دردناک فراهم کند و اجازه دهد تا زخمها در لایههای عمیقتر ذهن آرام بگیرند.
یادآورهای خودانگیختهی فقدان و تروما
افرادی که تجارب ترومای بینفردی داشتهاند، ممکن است به دنبال یادآورهای خودانگیخته یا درگیر شدن عمدی در یادآوری رویدادهای آسیبزای خود باشند. این مکانیسم خودتحریکی ممکن است ناشی از درک این باشد که تروما در هویت فرد محوری است. اما نکتهی قابل تأمل اینجاست که اگر تکرار این یادآوریها نقش برجستهای به تروما بدهد، آن آسیب خود به خود به بخش مهمتری از هویت فرد تبدیل میشود.
یک فرد ممکن است با انگیزهی تلاش برای درک و مفهومسازی رویداد آسیبزا یا برای کنترل و پیشبینی احساساتش، دست به خودتحریکی بزند. به عنوان مثال، یک لحظه غم یا ترس ناگهانی ممکن است تصویری از یک ترومای گذشته را در ذهن تداعی کند که نتیجه آن تجربهی دوباره آن رویداد است. این چرخه میتواند بسیار مخرب باشد، چرا که فرد برای کسب حس کنترل، عملاً کنترل خود را به خاطرهای دردناک واگذار میکند. این رویکرد، در نهایت، به جای کاهش درد، آن را تثبیت کرده و به بخشی از واقعیت روزمرهی فرد تبدیل میکند.
بازنگری خاطرات دردناک و کنترل شناختی
مواقعی وجود دارد که ممکن است مجبور باشیم پیش از آنکه بتوانیم یک خاطرهی ناراحتکننده از نظر عاطفی را سرکوب یا کنترل کنیم، ابتدا آن را بازنگری کنیم. در واقع، تشخیص آنچه در یک لحظه معین احساس میکنیم و درک چگونگی ارتباط این احساس با تصاویر و افکار مرتبط با خاطرات دردناک، حیاتی است. این شناخت به ما کمک میکند تا راههایی برای مهار یا انحراف ذهن پیدا کنیم و بر میل به بازگشت به گذشته از طریق افکاری که تنها آزاردهنده هستند، کنترل داشته باشیم.
بنابراین، از طریق سرکوب جنبههای حسی خاطره (به ویژه با توجه به اینکه رویدادهای آسیبزا در ابتدا به شکل حسی به یاد آورده میشوند) و از طریق تمرین مکرر و تقویت کنترل شناختی بر یادآوریهای فرد، میتوان خاطرات را تا حدودی مدیریت و کنترل کرد. این فرآیند مستلزم تلاشی آگاهانه و مداوم برای بازنویسی واکنشهای ذهنی ما به محرکهای گذشته است و نشان میدهد که مغز ما قابلیت انعطافپذیری و بازسازی مسیرهای عصبی مرتبط با خاطرات را دارد.
معنایابی از دل رنج
به گفته برخی محققان، تسلط شناختی بر تروما، نشاندهنده تلاشهای قربانیان برای ایجاد یک نظریه در مورد رویداد آسیبزا و خلق معنا از آن است. با این حال، برای بسیاری از افراد، تصور یافتن معنا در یک تجربه آسیبزا ممکن است مضحک به نظر برسد. برخی افراد ممکن است از اینکه به آنها گفته میشود بر مثبتها تمرکز کنند، گلهمند باشند، در حالی که خوشبینی اندکی در تجربه خود میبینند، و این اصرار دیگران میتواند حتی منجر به این باور شود که مشکل در درون خود آنهاست.
این امر، بار روانی فرد را تشدید میکند، زیرا علاوه بر درد ناشی از تروما، باید با حس نقص درونی نیز دست و پنجه نرم کند. علاوه بر این، همانطور که برخی مطالعات نشان دادهاند، سرزنش و خودسرزنشی میتواند شامل تلاشهایی برای ایجاد نظری درباره یک رویداد و جستجوی وسیلهای برای کنترل آنچه فرد احساس میکند، باشد. این مکانیسمهای شناختی، گرچه ممکن است در کوتاهمدت حس کاذب کنترل به فرد بدهند، اما اغلب فرآیند التیام واقعی را به تعویق انداخته و مسیرهای ذهنی دردناک را تقویت میکنند. بنابراین، لازم است در رویکردهای حمایتی، از تحمیل مفهوم معنایابی اجباری پرهیز شود.
روایتهای رهاییبخش و فشار فرهنگی
یک هنجار فرهنگی ناخوشایند و شاید رایج در جامعه غربی، ترجیح برای روایتهای رهاییبخش (Redemptive Stories) است؛ یعنی زمانی که یک تجربه به گونهای روایت میشود که رشد، معناسازی یا راهحل را منتقل کند. این هنجار فرهنگی تلویحاً بیان میکند که راویان نباید در مورد پریشانی خود نشخوار فکری کنند و باید پایانهای رضایتبخش و معانی رهاییبخش از رنج خود ارائه دهند.
با این حال، تروما و فقدان لزوماً قابل رهاییبخشی نیستند. متأسفانه، هنگامی که افراد داستانهایی را به اشتراک میگذارند که با ترجیح شنونده برای «رهاییبخشی» تروما همخوانی ندارد، ممکن است احساس شنیده نشدن، انزوا یا کمارزش شدن کنند، حتی در حالی که به دنبال حمایت هستند.
این امر یک تضاد عمیق را به وجود میآورد: فرد به دنبال حمایت است، اما به دلیل عدم انطباق داستانش با انتظارات فرهنگی، حمایت لازم را دریافت نمیکند و احساس انزوای بیشتری میکند. جامعه باید بیاموزد که به روایتهای غیرقابل حل و نامتجانس با رشد نیز با احترام و همدلی گوش دهد.
تابآوری و انتظارات گمراهکننده
مفهوم محبوب تابآوری (Resilience) به توانایی برخی افراد برای پاسخ مثبت به سختی، بازگشت از مشکلات و اعتماد به آیندهای بهتر اشاره دارد. تابآوری با عوامل شناختی و شخصیتی مرتبط است که به افراد اجازه میدهد در طول شرایط دشوار به دنبال معنای مثبت باشند یا آن را به رویدادهای عادی تزریق کنند.
انتظار اینکه افراد بتوانند در شرایط نامطلوب معنای مثبت بیابند یا هنگام مواجهه با تروما «سود» ببرند، ممکن است در مواقعی گمراهکننده باشد. این فشار اجتماعی برای مثبت بودن اجباری، میتواند بار جدیدی بر دوش فرد آسیبدیده بگذارد. مفهوم تابآوری همچنین نشان میدهد که چالشهای عاطفی، توانایی برای بازگشت را تقویت کرده و انعطافپذیری به عملکرد مثبت دامن میزند.
کسانی که سختیهای ماندگار را تجربه میکنند، ممکن است به جای تبدیل شدن به قربانیان منفعل که تنها رنج میبرند، خلاق و باهوش شده و حس عاملیت بیشتری پیدا کنند. رویکردهای شناختی، که شامل بازسازی چارچوب تجربه، منحرف کردن توجه از آن یا یافتن حمایت به کمک اطرافیان است، ممکن است در برخی موقعیتها و برای برخی افراد مؤثر باشند.
یک توجیه مشابه، اما افراطی، برای سختیها، این ضربالمثل است که «آنچه تو را نکشد، قویترت میکند». این شعار، گرچه گاهی اوقات الهامبخش است، اما درد و فرسودگی ناشی از تروما را نادیده میگیرد. با وجود آنکه تابآوری به عنوان یک صفت شخصیتی یا یک نگرش در مواجهه با موقعیتهای دشوار در نظر گرفته میشود، اما یک سازهی چندبعدی است.
فرض بر این است که عوامل متقابل متعددی در توسعه تابآوری نقشهای حیاتی ایفا میکنند، از جمله عوامل ژنتیکی، رشدی، روانی-اجتماعی، نوروشیمیایی، مدارهای عصبی عملکردی و سایر متغیرهای اختلاف فردی انتخابی. این پیچیدگی نشان میدهد که تابآوری یک انتخاب ساده نیست، بلکه محصولی از تعاملات پیچیده بیولوژیکی و محیطی است.
یادآوری یا سرکوب: کدام بهتر است؟
این سؤال مطرح است که آیا بهتر است سعی کنیم خاطرات عاطفی آسیبزا را به یاد بیاوریم یا تلاش کنیم آنها را از ذهن خود پاک کنیم؟ در گذشته، درمانگران به یادآوری تروما به عنوان راهی برای دستیابی به ادغام کاملتر تجارب درونی ناشی از آن، ارزش میدادند. با این حال، یادآوری خاطرات آسیبزا ممکن است با نیاز فرد به کاهش پاسخهای عاطفی از طریق سرکوب خاطرات مزاحم در تضاد باشد.
ظرفیت برای بیرون راندن تجارب ناخوشایند گذشته از ذهن ممکن است به راحتی توسط قدرت اراده، تفکر هدایتشده یا فعالیتهای احساسی مانند «تلاش برای فراموش کردن تروما» کنترل نشود. چنین سرکوبهای مبتنی بر عقل سلیم، خاطره و هیجان منفی را در محدوده آگاهی ما باقی میگذارند، بنابراین فعالسازی خودبازتابی حافظه ممکن است ادامه یابد و حتی قویتر شود.
ما لزوماً نمیتوانیم خاطرات را پاک کنیم، اما میتوانیم از آنها بیاموزیم، پاسخهای خود را به موقعیتهای کنونی بر اساس آنچه آموختهایم تغییر دهیم، یا وقتی متوجه میشویم که نشخوار فکری، وضعیت کنونی را بهبود نمیبخشد یا به ما در یادگیری از آن کمکی نمیکند، آن را مهار کنیم.
گاهی اوقات، سرکوب خاطرات ممکن است سالمتر از کند و کاو در آنها باشد، به ویژه از آنجایی که میتوانند درک یا تفسیر ما از یک موقعیت کنونی را تحریف کرده و در توجه ما در زمان حال اختلال ایجاد کنند. اگرچه نمیتوانیم خاطرات را پاک کنیم، اما میتوانیم سعی کنیم مدیریت کنیم که چقدر به آنها فکر کنیم و چه نقشی در هدایت زندگی کنونی ما داشته باشند. این مدیریت آگاهانه، کلید رسیدن به آرامش نسبی در مواجهه با پژواکهای گذشته است.