حواستان به نتایج نتایج افکارسنجیها هست؟/ صدای جامعه باید شنیده شود
در بسیاری از نظامهای سیاستگذاری، افکار عمومی به یکی از پرکاربردترین ارجاعات تصمیمگیران تبدیل شده است؛ عبارتی که اغلب برای توضیح، توجیه یا تثبیت تصمیمها به کار میرود بیآنکه همواره روشن باشد این افکار چگونه سنجیده شده و چه بخشهایی از جامعه در آن دیده یا نادیده گرفته شدهاند.
سعید خادمی در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت: در بسیاری از نظامهای سیاستگذاری، افکار عمومی به یکی از پرکاربردترین ارجاعات تصمیمگیران تبدیل شده است؛ عبارتی که اغلب برای توضیح، توجیه یا تثبیت تصمیمها به کار میرود بیآنکه همواره روشن باشد این افکار چگونه سنجیده شده و چه بخشهایی از جامعه در آن دیده یا نادیده گرفته شدهاند.
افکار عمومی پدیدهای ایستا، یکدست و قابل تقلیل به چند شاخص کمی نیست. جامعه ترکیبی از تجربههای زیسته، فشارهای اقتصادی، نگرانیهای سیاسی، حافظه جمعی و تأثیرپذیریهای رسانهای است. سنجش افکار عمومی اگر از این بستر اجتماعی و روانی جدا شود بهجای آشکار کردن واقعیت، آن را سادهسازی و گاه تحریف میکند.
یکی از چالشهای کمتر گفتهشده در افکارسنجی، «هزینه ابراز نظر» است. در شرایطی که شهروندان نسبت به پیامدهای بیان دیدگاه خود اطمینان ندارند، پاسخها الزاماً بازتاب باور واقعی نیستند. آنچه در قالب عدد، نمودار و درصد ثبت میشود ممکن است، نه تصویر جامعه، بلکه تصویری تعدیلشده، محافظهکارانه یا مصلحتسنجانه از آن باشد.
بدون تحلیل اجتماعی، چنین دادههایی میتوانند تصمیمسازی را به خطا ببرند. در کنار این مسئله باید به سوگیریهای ساختاری افکارسنجی نیز توجه کرد، از انتخاب جامعه آماری و ابزار پرسش گرفته تا جایگاه نهادی سفارشدهنده نظرسنجی. افکار عمومی حتی زمانی که صادقانه سنجیده میشود، همواره محصول یک چارچوب طراحیشده است و بیتوجهی به این چارچوب، دادهها را به واقعیت مطلق تبدیل میکند. چالش مهمتر اما جایگاه افکارسنجی در فرآیند سیاستگذاری است.
در عمل، نظرسنجیها اغلب پس از اتخاذ تصمیمها وارد میدان میشوند، نه برای شنیدن جامعه، بلکه برای توضیح یا اقناع افکار عمومی. در این وضعیت افکارسنجی از ابزار شناخت به ابزار تثبیت روایت رسمی بدل میشود. تداوم این رویه بهتدریج اعتماد عمومی را فرسایش میدهد. برخی تجربههای نهادی نشان میدهد که میتوان مسیر متفاوتی را آزمود.
در مواردی، افکارسنجی نه برای تأیید تصویر درونسازمانی، بلکه برای سنجش فاصله میان برداشت نهادی و نگاه بیرونی ذینفعان بهکار گرفته میشود. چنین رویکردی اگر صادقانه دنبال شود، میتواند شکافهای ارتباطی پنهان را پیش از تبدیلشدن به بحران آشکار کند. دراینمیان، نقش رسانهها تعیینکننده است. رسانهها فقط بازتابدهنده افکار عمومی نیستند آنها با انتخاب موضوعات، اولویتبندی مسائل و نحوه روایت، میدان توجه جامعه را شکل میدهند.
غیبت یک مسئله در فضای رسانهای الزاماً بهمعنای بیاهمیتی آن نیست؛ گاه نشانه محدودیت در امکان طرح آن است. مسئله امروز، کمبود ابزار یا داده نیست، بلکه نحوه مواجهه با نتایج افکارسنجی است؛ بهویژه زمانی که این نتایج با انتظارات تصمیمگیران همراستا نیستند. افکار عمومی تنها زمانی میتواند راهنمای حکمرانی باشد که نارضایتی، مخالفت و حتی سکوت معنادار جامعه بهرسمیت شناخته شود.
اگر تولید روایت رسمی، جایگزین شنیدن صدای جامعه شود، افکار عمومی از ابزار فهم به ابزار توجیه تقلیل مییابد. در این نقطه، عددها دیگر راهنما نیستند بلکه به مانعی برای واقعیت اجتماعی تبدیل میشوند و این همان لحظهای است که سیاستگذاری، بیآنکه متوجه شود از جامعه فاصله میگیرد.