ترنج موبایل
کد خبر: ۹۱۶۲۴۹

نقد و بررسی مستند «آقای اسکورسیزی»

نقد و بررسی مستند «آقای اسکورسیزی»

مستند پنج‌قسمتی «آقای اسکورسیزی» ساخته ربکا میلر، نگاهی عمیق و صادقانه به زندگی و ذهن خلاق یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان معاصر دارد.

تبلیغات
تبلیغات

فرارو- این مستند با واکاوی جنبه‌های شخصی و حرفه‌ای زندگی مارتین اسکورسیزی، از دوران کودکی‌اش در لیتل ایتالیا تا نبرد با خشم، جاه‌طلبی و ایمان در سال‌های پایانی عمر، چهره‌ای چندلایه از کارگردانی را ترسیم می‌کند.

به گزارش فرارو به نقل از واشینگتن پست، در مستند تازه‌ای به کارگردانی ربکا میلر، زندگی و آثار مارتین اسکورسیزی، کارگردان بزرگ سینما، با نگاهی عمیق و شخصی بازخوانی شده است؛ روایتی که همان‌قدر که ستایش‌گر نبوغ اوست، بی‌پروا به ضعف‌ها و زخم‌هایش نیز می‌پردازد.

میلر در مجموعه مستند پنج قسمتی اپل تی‌وی با عنوان Mr. Scorsese، کوشیده است تا داستان مردی را روایت کند که سینما برایش هم مذهب بود و هم پناهگاه. در دومین قسمت این مستند، دوره ساخت فیلم «نیویورک، نیویورک»  با بازی رابرت دنیرو و لایزا مینلی به تصویر کشیده می‌شود؛ زمانی که اسکورسیزی در رابطه‌ای پرتنش با هنرمند و نویسنده، جولیا کامرون، قرار داشت. فیلمنامه‌نویس و دوست نزدیک او، جی کاکس، در روایت خود می‌گوید شخصیت جیمی دویل،  نوازنده ساکسوفون وسواسی که دنیرو نقشش را بازی می‌کند،‌ تا حد زیادی بازتابی از خود اسکورسیزی در آن دوران است.

میلر برای تقویت این ایده، صحنه‌ای را نشان می‌دهد که در آن جیمی با خشم از فرانسیس (با بازی مینلی) می‌پرسد آیا می‌خواهد او سازش را بشکند؟ دنیرو فریاد می‌زند: «این تنها چیزی‌ست که بعد از تو برایم مهم است. اگر نتوانم این کار را بکنم، نه برای تو خوبم و نه برای هیچ‌کس دیگر.» در پس این کلمات، میلر تصویری از اسکورسیزی روی صحنه فیلمبرداری نشان می‌دهد که با عینک آفتابی در ماشین نشسته و به ساکسوفون جیمی خیره شده است.  گویی در آن لحظه، واقعیت و خیال در هم تنیده‌اند.

اسکورسیزی در مستند تأیید می‌کند که بسیاری از آثارش رنگ و بوی زندگی شخصی‌اش را دارند. او می‌گوید جذب شخصیت‌های تنها و گناهکار شده، همان‌هایی که در فیلم‌هایش می‌بینیم. درباره فیلم «نیویورک، نیویورک»  توضیح می‌دهد: «ما دو انسان خلاق بودیم که با هم زندگی می‌کردیم و  در آن زمان چنین وضعی داشتیم. بنابراین گفتم این همان موضوع فیلم است.»

اما وجه احساسی ماجرا در گفت‌وگوی بعدی با دخترش، دومنیکا کامرون-اسکورسیزی، آشکار می‌شود؛ دختری که هنگام فیلمبرداری همین اثر به دنیا آمد. او با نگاهی آرام عکسی را در دست می‌گیرد و می‌گوید: «این از معدود عکس‌هایی‌ست که از من با پدر و مادرم دارم. مادرم مرا مستقیم از بیمارستان به صحنه فیلمبرداری آورد.»

در ادامه، او با صدایی تحلیلی اما بی‌کینه، از پیوند میان زندگی و هنر پدرش سخن می‌گوید: «این فیلم به‌وضوح از زندگی خودش الهام گرفته بود، از ازدواجی که در میان موفقیت در حال فروپاشی بود و از مرزی محو میان هنر و واقعیت.» میلر سپس صحنه‌ای را می‌گنجاند که در آن جیمی با خشم بر سر فرانسیس فریاد می‌زند: «من گفتم بچه‌دار شو؟» و او می‌گرید. در این لحظه، لبخند آرام دختر اسکورسیزی معنایی دیگر پیدا می‌کند؛ شاید نشانه‌ای از سال‌ها سازگاری و سکوت در برابر آشوب.

با وجود صراحت مستند، برخی جزئیات حذف شده‌اند. میلر به اعتیاد کوکائین اسکورسیزی می‌پردازد، اما از رابطه عاشقانه‌اش با مینلی در دوران ازدواج با کامرون سخنی نمی‌گوید. بااین‌حال، این مستند نه مدح‌نامه‌ای است و نه افشاگری؛ بلکه تلاشی متعادل برای درک پیچیدگی‌های نابغه‌ای است که سینما را با زندگی‌اش درآمیخت.

میلر در ترسیم پرتره‌ای انسانی از اسکورسیزی، از قضاوت پرهیز می‌کند. او همان روشی را به کار می‌گیرد که خود اسکورسیزی در آثارش درباره ضدقهرمانانش به کار بسته بود: نشان دادن انسان‌هایی آسیب‌دیده و گم‌گشته که با وجود گناهانشان هنوز رگه‌ای از رستگاری در آن‌ها باقی است.

در نخستین قسمت، مستند به دوران کودکی اسکورسیزی در محله لیتل ایتالیا در منهتن بازمی‌گردد؛ روزهایی که او از آسم رنج می‌برد و پناهش سالن‌های تاریک و خنک سینما بود. تصاویر آرشیوی، مصاحبه‌های تازه با دوستان دوران کودکی و فیلم‌های خانوادگی در کنار هم قرار می‌گیرند تا جهان کودکی او را زنده کنند. حتی نقاشی‌های او از فیلم‌های خیالی دوران کودکی‌اش با انیمیشن بازسازی شده‌اند.

میلر با نشان دادن عکس‌هایی از اسکورسیزی در لباس شاگرد کلیسا و یاد کردن از کشیش جوانی به نام پدر فرانسیس پرینسیپ، که بر تربیت فرهنگی و معنوی او تأثیر گذاشت، به جنبه مذهبی شخصیت او می‌پردازد. اسکورسیزی در روایتش از همان دوران، میان ایمان و جاه‌طلبی در نوسان است. او خاطره‌ای از مرگ یکی از دوستانش بر اثر سرطان بازگو می‌کند و می‌گوید دیدن تابلو کارخانه کنسروسازی در بالای گورستان باعث شد تصمیم بگیرد هرگز کارمند هیچ شرکتی نشود.

او با صراحت می‌گوید: «آدم باید به اندازه کافی بی‌رحم باشد تا بتواند هنرمند شود.»  مستند سپس سال‌های دانشگاه نیویورک را مرور می‌کند؛ دوره‌ای که اسکورسیزی زیر نظر استاد فیلم‌سازی، هایگ مانوگیان، پرورش یافت و آثاری چون It’s Not Just You, Murray! و The Big Shave را ساخت. در این میان، رابطه‌اش با تدوینگر برجسته، تلما شون‌میکر، اهمیت ویژه‌ای می‌یابد. روایت شون‌میکر از تصمیم‌های هنری او در Raging Bull و دیگر آثار، از دقیق‌ترین تحلیل‌هایی است که تاکنون از سبک اسکورسیزی ارائه شده است.

در طول مستند، او با صراحت درباره شکست‌ها، تردیدها و پروژه‌هایی که از نتیجه‌شان راضی نبوده سخن می‌گوید. فراز و فرود همکاری‌اش با دنیرو و لئوناردو دی‌کاپریو، درگیری‌هایش با استودیوها و نبردش با اعتیاد، همه با لحنی انسانی و بدون اغراق بازگو می‌شود.

میلر در قسمت پایانی،  به تضاد میان ایمان، خشم و پیری می‌پردازد. اسکورسیزی در این بخش صادقانه اعتراف می‌کند که سال‌ها گرفتار خشم بوده است. او با یادآوری روزهایی که وسوسه شده بود مدیران استودیو را تهدید کند یا وسایل را از پنجره پرت کند، می‌گوید: «خشم می‌تواند تو را ببلعد. سال‌ها همین شد. معجزه است که از آن بیرون آمدم.»

ایزابلا روسلینی، همسر سابقش، در مستند می‌گوید: «مارتین می‌توانست واقعاً خشمگین شود. نه علیه من، اما گاهی چنان انفجاری از خود نشان می‌داد که ترسناک بود. یک‌بار دوستی از او فیلم گرفت و وقتی خودش دید، از میزان خشونتش شوکه شد.» میلر در این لحظه تصاویری از Raging Bull، Goodfellas و The Wolf of Wall Street را در هم می‌آمیزد تا خشم خلاقه اسکورسیزی را در بستر آثارش نشان دهد.

به گفته دخترش، آشنایی او با مدیتیشن هنگام ساخت مستند George Harrison: Living in the Material World در سال ۲۰۱۱ نقطه عطفی بود که به آرامشش انجامید. دستیار قدیمی‌اش، مارگارت بود، یادآور می‌شود: «صبح‌ها گاهی کار کردن با او سخت بود. فضای کار می‌توانست متشنج باشد.» اما اکنون، دختر کوچک‌ترش فرانچسکا تصویری از پدری آرام و صمیمی ارائه می‌دهد؛ مردی که در خانه می‌ماند، با خانواده شام می‌خورد و کمتر در انظار عمومی دیده می‌شود. او با لبخند به یاد می‌آورد: «فقط یک‌بار با پدرم در رستوران پیتزا خوردیم. برایش تجربه‌ای خاص بود، چون معمولاً در خانه می‌ماند.»

میلر در پایان، با درهم‌آمیختن این لحظات خانوادگی و صحنه‌هایی از فیلم The Irishman، به نوعی جمع‌بندی فلسفی می‌رسد: قهرمان اسکورسیزی در فیلم، پیر و تنها در خانه سالمندان نشسته است. تدوینگرش شون‌میکر می‌گوید: «او تنهاست، و بهایش را پرداخته.»

اما مستند در لحظه پایانی از این تلخی فاصله می‌گیرد. تصویری از اسکورسیزی و دنیرو در صحنه فیلمبرداری دیده می‌شود؛ دو رفیق پیر که هنوز با اشتیاق همان جرقه جوانی در حال کارند. اسکورسیزی با نگاهی آرام می‌گوید: «وقتی ایمان را بفهمی، احتمالاً مرده‌ای. همه‌اش جست‌وجوست، در تاریکی حرکت کردن و لمس کردن چیزها تا شاید راه را بیابی. تنها نکته این است که باید پیش بروی.»

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات