ترنج موبایل
کد خبر: ۹۱۸۷۴۱

اتفاقات عجیب در بیمارستان‌های روانی

اتفاقات عجیب در بیمارستان‌های روانی

دبیرکل خانه پرستار گفت: «فشار شغلی پرستاران «روان» غیرقابل مقایسه با بسیاری از شاخه‌های پزشکی است.»

تبلیغات
تبلیغات

روزهایی که وارد بیمارستان می‌شد و در را پشت سر خود قفل می‌کرد، نمی‌دانست که آیا تا پایان روز کاری، سالم از آن ساختمان بیرون خواهد آمد یا نه؟ محل کار او یک بیمارستان معمولی نبود که پرستاران در آن، با فشار و قند خون و کارهای مرتبط با بیماران جسمی روبه‌رو باشند.

به گزارش اعتماد، حدود ده سال پرستار یک بیمارستان روانپزشکی بود و حالا سال‌ها پس از آن زمان، هنوز به یاد دارد که نخستین‌بار چگونه زیر دست و پای بیمارانی که با هم درگیر شده بودند، دچار آسیب شد. رفت آن‌ها را جدا کند که از هر دو کتک خورد و با سر و صورت خونین خود را از مهلکه کنار کشید، اما نه آن زمان و نه دفعات بعدی که جانش تحت تاثیر رفتارهای بیماران بود، جز از سمت خانواده از هیچ سوی دیگری حمایت نشد و حتی پس از مدتی یادداشت‌های انتقادی او از این وضعیت هم دیگر در نشریات پزشکی چاپ نشد.

چرا؟ چون مسوولان به جای رسیدگی به شرایط و حل مشکلات پرستاران و مرکز به این فکر می‌کردند که نکند با این صحبت‌ها دیگر هیچ پرستاری حاضر نشود برای کار در این بیمارستان‌ها مشغول شود. حالا البته شاید شرایط بیمارستان‌ها کمی هم تغییر کرده باشد مثلا دوربین‌هایی برای ثبت اتفاقات هست و پرستاران از بیمه مسوولیت در برابر اتفاقاتی چون فرار و خودکشی برخوردارند، اما این به معنای مصونیت کامل آنان نیست و اصل قضیه همچنان پا برجاست. پرستاران در بیمارستان‌های روانی با مشکلات زیادی روبه‌رو هستند و تحقیقات نشان می‌دهد که میزان شیوع افسردگی در این قشر قابل توجه است. 

یکی از فارغ‌التحصیلان دانشکده پرستاری شهید بهشتی رشت که در این گزارش با نام مستعار مریم محمدزاده از او یاد می‌شود، از سال ۷۵ تا ۸۵ در بیمارستان روانپزشکی رشت مشغول به کار بوده است. این بیمارستان با حدود ۲۵۰ تخت فعال نه تنها استان گیلان را پوشش می‌داد که از استان‌های همجوار هم بیمار پذیرش می‌کرد بنابراین آن‌طور که او به «اعتماد» می‌گوید به همین دلیل تخت‌ها همیشه پر بوده است و توان پاسخگویی به تمام بیماران را نداشته: «در ابتدای ورود به این بیمارستان اطلاعات کمی در این باره داشتم، در واقع بیشتر اطلاعاتم از دوران دانشجویی بود و آموزش من و برخی همکاران حدود یک ماه پس از ورود توسط سوپروایزر آموزشی همان بیمارستان انجام شد.» 

کار در بیمارستان و بخش «روان» از نظر محمدزاده با کار در بخش جسمی، تفاوت بسیاری دارد. پرستار در بخش جسمی، شیفت را با توجه به وضعیت بیمار و پرونده او تحویل می‌گیرد و طبق گزارش‌ها و دستورات پزشک اقداماتی را برای درمان انجام می‌دهد. بیمار روی تخت است، همراه هم دارد و پرستار در نهایت با تکمیل پرونده در ساعت‌های حضور، شیفت را به پرستار بعدی تحویل می‌دهد. نه اینکه پرستاری در بیمارستان‌های جسمی آسان باشد، اما به گفته این پرستار بازنشسته بیمارستان روانپزشکی؛ شرایط برای پرستاران بیمارستان‌های روانی طور دیگری است. «من به عنوان عضوی از کادر درمان بیمارستان روانپزشکی، در روزهای کاری پس از باز کردن در و ورود به ساختمان، بلافاصله آن را پشت سر خود می‌بستم. طی آن سال‌ها، هر بار که وارد بخش شدم و در را پشت سر خود بستم، نمی‌دانستم بیماری که به سمت من می‌آید، چه فکری در سر دارد و در طول شیفت ۷ تا ۱۰ساعته با چه شرایطی مواجه خواهم شد. نخستین چیزی که در آن محیط از آن بی‌بهره بودم، احساس امنیت، به‌ویژه از نظر جانی بود. ما از نبود امنیت رنج می‌بردیم.» 

نگاه‌های تحقیرآمیز 

نسبت به بیماران خیلی حساس است و تا دلتان بخواهد از همان ابتدای شروع به کار با قضاوت‌های اطرافیان و حتی مسوولان درباره آن‌ها و حتی خود، روبه‌رو شده، چراکه جامعه به‌طور کلی چندان آگاهی درباره اختلالات روانی و بیماری‌های مرتبط با آن ندارد. اوایل هر کسی به او می‌رسید با شوخی مثلا می‌گفت؛ دیوانه‌ها چطورند؟ هیچ وقت از این سوال‌ها خوشش نیامد، چون یاد گرفته بود این افراد، بیمارند و نیاز به درمان دارند مانند کسی که سرماخوردگی یا حتی سرطان دارد: «این افراد به دلیل بر هم خوردن تعادل روانی و در واقع اختلالات شیمیایی در مغز دچار عارضه شده‌اند که ممکن است برای هر کدام از ما هم پیش بیاید. همین حالا حدود ۸۰ درصد از افراد جامعه داروهای روانپزشکی مصرف می‌کنند و به قول ما، مریض‌های بدون پرونده‌ای هستند که در جامعه رفت و آمد می‌کنند، همسر و فرزنداشان را کتک می‌زنند و هر روز در خیابان دعوا می‌کنند، اما فقط ۲۵۰ نفری که در بیمارستان بستری هستند، انگ بیماری خورده‌اند.

دیوانه خطاب کردن یک عده در صورتی که ما هم درجاتی از دیوانگی را داریم، نامردی است. همیشه در برابر این جملات ناراحت می‌شدم و چقدر تلاش کردم که مثلا اطرافیانم نگویند؛ دیوانه‌ها، بگویند بیماران.» اوایل فکر می‌کرد فامیل و برخی آدم‌های عادی که اطلاعاتی از آن محیط ندارند این‌طور فکر می‌کنند، اما بعد متوجه شد که به‌طور کلی نگاه جامعه این‌طور است مخصوصا زمانی که از بیمارستان بیرون آمد و در ستاد و معاونت درمان دانشگاه مشغول شد. «در آنجا هم هر کسی می‌شنید که من مدتی در بیمارستان شفا کار کردم انگار که همانجا بستری بودم. چنان تحقیرآمیز به من نگاه می‌کردند که تعجب می‌کردم. متوجه شدم برخی از افراد و حتی همکارانم چقدر ناآگاه هستند.

در این باره چیزی نمی‌دانند و فکر می‌کنند که همه چیز را می‌دانند.» از خاطرات روزهایی تعریف می‌کند که مسوولان از وزارتخانه یا دانشگاه برای بازدید مرکز می‌آمدند و پرستاران و سایر پرسنل بیمارستان دل خوش می‌شدند که مدیری آمده و آن‌ها قرار است درد دل کنند و از مشکلاتشان بگویند تا کسی برای بهبود شرایط آن‌ها و بیمارستان گامی بردارد. مانند رسم همیشگی بازدیدهای رسمی، بخش را تمیز می‌کردند، پرونده‌ها را سامان می‌دادند، لباس بیماران تعویض می‌شد و ملحفه نو می‌گذاشتند تا همه چیز مرتب نشان داده شود. انگاری همه چیز مطلوب و تنها کافی است به مرکز رسیدگی بیشتر شود. تمامی این اقدامات انجام می‌شد، اما همه چیز خیال باطل بود، چون مسوولان وارد بخش‌ها نمی‌شدند.

«در طول ده سالی که آنجا بودم، حتی یک نفر وارد بخش نشد. آن‌ها صرفا به قسمت اداری که از بخش درمان مجزا بود، می‌آمدند و بدون مشاهده پرستاران از همانجا بازمی‌گشتند. وضعیت دقیقا چنین بود. مسوولان و روسای دانشگاه‌های علوم پزشکی در اغلب موارد نه تنها توجهی به بیمارستان‌های روانپزشکی ندارند، بلکه حتی از شرایط موجود نیز بی‌اطلاعند. در استان من، حتی تلاشی برای انتقال این مشکلات به گوش آنان صورت نمی‌گیرد. در طول این ده سال تنها یک رییس بیمارستان داشتیم که حقیقتا می‌کوشید شرایط را تغییر دهد. خیلی زود او را برکنار کردند. گویی هیچ کس نمی‌خواهد درد و رنج این بیماران به بیرون منتقل شود و ترجیح می‌دهند هر صدایی همانجا خاموش شود. متاسفانه، نه تنها بیماران روانپزشکی مظلومند و از کمبود امکانات رنج می‌برند، بلکه پرسنل این بیمارستان‌ها نیز در مظلومیت به سر می‌برند.» 

تبعات کمبود نیرو و امکانات 

بر اساس آماری که در اطلس سلامت روان ۲۰۲۰ منتشر شده، تعداد پرستاران سلامت روان در ایران ۷ هزار و ۶۷۱ نفر است و این آمار در مقایسه با برخی کشورها بسیار پایین است مثلا در امریکا این آمار از ۸۹ هزار تا ۱۶۰ هزار نفر تخمین زده می‌شود. حالا اگر بخواهیم این آمار را بر اساس جمعیت کشورها تقسیم‌بندی کنیم ایران به‌طور تقریبی برای هر ۱۰۰ هزار نفر بیش از ۹ پرستار روان دارد و امریکا ۲۷ تا ۴۸ نفر. ایتالیا برای هزار نفر ۲۰ پرستار درمان دارد، کانادا ۱۵ نفر، اما در کشورهایی که از نظر جمعیت با ایران تقریبا در یک رده هستند، وضعیت متفاوت است مثلا ترکیه به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر دو پرستار روان دارد، ویتنام سه و مصر کمتر از دو نفر.

تبعات این کمبود نیرو، فشار بیشتر بر پرستاران است و در این شرایط خدماتی که به بیماران داده می‌شود کیفیت کمتری خواهد داشت. محمدزاده هم می‌گوید: «الان که خیلی کمبود نیرو داریم، اما در آن زمان مثلا برای ۳۰ تا ۴۰ مریض مرد سه پرستار خانم و دو پرستار آقا در نظر گرفته می‌شد. وقتی داخل بخش هستید، همه چیز آرام است و مریض‌ها در حال راه رفتن هستند، فقط کافی است به خاطر موضوعی کوچک عصبانی شوند ممکن است یک نفر سیگار بخواهد و به او سیگار ندهید. من خیلی برای این بیماران احترام قائل هستم، چون ممکن است عزیز هر کدام از ما باشند که تعقلشان بر اثر تحریکات روانی از کار افتاده باشد و شروع کنند به دریدن یک فرد دیگر. فرد در آن لحظه ممکن است با هر چیزی که دم دستش است، آدم بکشد و اگر چیزی دم دستش نباشد با مشت و لگد به جان شما بیفتد یا سرت را به دیوار بکوبد.»

این اتفاق دو بار برای او پیش آمده است یک بار بعد از آنکه بیماران را از سالن غذاخوری به اتاق‌هایشان برگردانده بود، دید که دو نفر از آن‌ها به جان هم افتاده‌اند و به شدت یکدیگر را کتک می‌زنند. نزدیک شد تا آن‌ها را از یکدیگر جدا کند اما یک دفعه، هر دو به جان او افتادند. وقتی خود را از مهلکه بیرون کشید، متوجه شد سر و صورتش خونی است. «با چنین شرایطی بیماران اصلا نمی‌توانند در بخش چیز شخصی اعم از قاشق، چنگال، لیوان، ناخن‌گیر و چیزهای مشابهی داشته باشند. بیمار حتی یک میز کوچک هم ندارد، فقط یک تخت، بالش و پتو دارد. شیشه‌ها و پنجره‌های بیمارستان ما بالاست. اتاق‌ها مثل زندان است. چرا؟ چون مریض نباید فرار کند.» 

اتفاقی برای مریض می‌افتاد دادگاه در انتظار پرستاران بود

فرار و خودکشی و دیگرکشی شرایط اورژانسی بیمارستان روانپزشکی محسوب می‌شوند و در گذشته که دوربین مداربسته‌ای هم در کار نبود کار برای پرستاران خیلی سخت‌تر بود. آن‌ها صبح تا شب که هیچ، حتی شب تا صبح که بیماران خواب بودند و چراغ‌ها خاموش می‌شد باید به‌طور مرتب به اتاق‌ها، راهروها و سرویس‌های بهداشتی سر می‌زدند.

«راه می‌رفتم و اتاق‌ها را نگاه می‌کردم که مبادا یکی بخواهد دیگری را خفه کند یا مثلا یکی در راهرو یا دستشویی بخواهد بلایی سر کس دیگری بیاورد. الان دوربین مداربسته گذاشتند و می‌توانند از دور هم کنترل داشته باشند، اما هر لحظه احتمال بروز چنین حادثه‌ای هست. اساسا بیماران را به دلیل خطری که برای خود یا اجتماع داشته‌اند به بیمارستان آورده‌اند بنابراین وقتی در چنین جای خطرناکی زندگی می‌کنید باید مواظب خود، بقیه مریض‌ها و همکاران باشید. آنجا شاید مثل زندان است، اما تمهیدات زندان را ندارد، چون در یک محل درمانی نمی‌توانید اسلحه یا باتوم داشته باشد. به تعداد هر بخشی هم نگهبان ندارید. ما در بیمارستان دو نگهبان، دم در ورودی داشتیم که با بخش یک کیلومتر فاصله داشتند. در شرایط اورژانسی تا نگهبان‌ها می‌خواستند به ما برسند ده دقیقه زمان می‌برد و در این ده دقیقه هر بلایی ممکن بود سر ما بیاید و معلوم نبود زنده می‌مانیم یا نه. موضوع اما فقط این نبود و آن‌ها در عین حال همیشه مجبور بودند درها را پس از ورود قفل کنند، چون اگر یک مریض فرار می‌کرد شاید حتی تا دو سال شکایت و دادگاه و پاسگاه در انتظارشان بود. مواخذه می‌شدند که چه می‌کردید که این مریض فرار کرده است. مریضی که خانواده او را آورده و به شدت از دست او عاصی بود اگر در بیمارستان سردرد می‌گرفت یا بیرون می‌رفت یا اتفاقی برایش پیش می‌آمد صد تا صاحب پیدا می‌کرد.»

بار دومی که به این پرستار حمله شد، دو ماهه حامله بود. می‌خواست برای صبحانه بخش را ترک کند، اما زمانی که به سمت در رفت یکی از بیماران جوان به او حمله کرد.

«مریض‌ها صبحانه و داروهایشان را خورده بودند و هر کسی روی تخت خودش بود. به سمت در رفتم که آن را باز کنم که یک دفعه مریض که پیش از آن اصلا صدایش در نیامده بود با سوءاستفاده از باز بودن در دستشویی تی را برداشت و آن را روی سر من فرود آورد و به شکل بدی به من آسیب وارد کرد. لیوانی که در دست من بود از شدت ضربه، هزار تکه شد. به هر زحمتی دویدم که فرار کنم و همزمان همکارم که برای کمک به من آمده بود هم با دیدن این صحنه فرار کرد. بعد از ادامه درگیری‌ها من از حال رفتم.»

با وجود آن همه استرس مسوولان بیمارستان واکنش چندانی به این ماجرا نداشتند. در آن ساعت‌ها هر اتفاقی ممکن بود رخ دهد و مثلا جنین از دست برود، اما نهایت واکنش، موافقت با دو، سه هفته مرخصی استعلاجی بود. آن لحظه‌ای هم که سرپرستار در مواجهه با این خبر قرار گرفت خیلی عادی با آن برخورد کرد. پرستار وقتی از مرخصی برگشت، متوجه شد که حتی بخش آن بیمار را هم عوض نکرده‌اند. بعد از آن شرایط جسمی بدی برایش پیش آمد و حتی گفت که دیگر نمی‌خواهد به بیمارستان برود، اما آن‌طور که می‌گوید به آن‌ها وعده دادند که سخت و زیان‌آور را برایشان اعمال کنند، اما در نهایت به این وعده‌ها هم عمل نکردند.

«قانونی گذاشته بودند که خدمات شما که در بیمارستان روانی هستید موقع بازنشستگی یک و نیم برابر حساب می‌آید. بعد قانون را عوض کردند و ما را با پرستاران جسمی یکی کردند که هر سال، سه ماه ارفاق داشت. همه پرستاران زحمت می‌کشند، اما فکر کنید ما را با همکارانی که در بیمارستان گوش و حلق و بینی یا مثلا بخش زایمان بودند، یکی کردند. زمانی که با ۲۷ سال سابقه برای بازنشستگی اقدام کردم، گفتند به شما تعلق نمی‌گیرد، چون من بعد از ده سال فعالیت از بیمارستان در آمده و به ستاد و معاونت رفته بودم. می‌گفتند چون از بیمارستان در آمدید و زمان بازنشستگی پرستار نبودید ۱۰ سال شما سوخت شده است. همکاری هم داشتم که تا روز آخر پرستار بود به او هم گفتند بودجه نداریم. زمانی که می‌خواهند شما را جذب کنند وعده وعید می‌دهند ولی موقع بازنشستگی چنین برخوردی می‌شود، مثلا می‌گویند در اختیار روسای دانشگاه است و هر دانشگاهی با توجه به بودجه تصمیم می‌گیرد. به همین دلیل پرستاران ترجیح می‌دهند خانه‌نشین شوند یا مهاجرت کنند، اما کار نکنند و حالا هم که به شدت دچار کمبود پرستار، مخصوصا در بیمارستان‌های روان هستیم.» 

در چرخه باطل گرفتار بودیم

محمدزاده در تمام طول ده سالی که در بیمارستان روانپزشکی مشغول به کار بود، کمترین حمایت‌ها را داشت، نه از نظر مالی تامین بود و نه از نظر عاطفی، روانی، اجتماعی و شغلی. تنها امید او خانواده‌اش بودند که همیشه حمایتش می‌کردند.

«هیچ کدام از مدیران میانی یا اصلی نه در دانشگاه و نه در وزارتخانه از ما حمایت نمی‌کردند و در چرخه‌ای باطل گرفتار بودیم. هیچ کس ما را نمی‌دید ضمن آنکه از یک طرف ما بیماران را درمان می‌کنیم، اما به دلیل ناقص بودن چرخه و نبود روان درمانی درست، درمان به‌طور کامل انجام نمی‌شود و ممکن است بیمار دوباره برگردد و تمام زحمات پرستاران هدر برود. این حس در تو به وجود می‌آید که اصلا برای چه چیزی تلاش می‌کنی؟ در آن شرایط روانشناس‌ها از حال بیمار مطلع نبودند و فشار کاری آن‌ها هم به دوش پرستاران می‌افتاد. در نتیجه تلاش می‌کنید هر چه زودتر جان خود را از بیمارستان روانی نجات بدهید، چون هم جان و هم روانتان در معرض خطر است. من از آنجا رفتم و همزمان تلاش کردم که با مصاحبه و یادداشت در مجله پزشکان گیلان در بهتر شدن مجموعه کمک کنم، خیلی هم استقبال شد، اما جلوی آن را گرفتند و دیگر یادداشت‌هایم منتشر نشد. روسا نگران بودند که با گفتن این مسائل دیگر کسی حاضر نشود در آن بیمارستان کار کند.» 

واقعیت‌های بخش‌های روانپزشکی

تازه‌ترین آمارهای وزارت بهداشت نشان می‌دهد که در سال گذشته ۵۷۰ پرستار از ایران مهاجرت کرده‌اند و دو هزار و ۵۰۰ نفر از آن‌ها استعفا داده یا شغل خود را ترک کرده‌اند. نبود امنیت شغلی، پایین بودن سطح درآمد و امکانات و شرایط سخت کاری از جمله مهم‌ترین دلایل ترک شغل و استعفا در میان پرستاران است. طی سال‌های گذشته هم کارشناسان حوزه سلامت و برخی مسوولان بارها از وجود بحران در بخش پرستاری کشور هشدار داده‌اند و از سختی کار پرستاران سخن گفته‌اند و کمتر کسی به‌طور ویژه مشکلات پرستاران بخش روان را بازگو کرده است در حالی که با توجه به شرایط کار در بیمارستان‌های روانپزشکی این پرستاران نیازمند توجه و حمایت خاص آن محیط هستند.

محمد شریفی‌مقدم، دبیرکلی خانه پرستار هم این موضوع را تایید می‌کند: «کار روانپزشک و پرستار روانی از بسیاری از شاخه‌های پزشکی دشوارتر است. به عنوان مثال، جراح در اتاق عمل بیمار را آماده کرده، عمل جراحی را انجام می‌دهد و با گذر زمان و تجربه مهارت او افزایش می‌یابد. اما روانپزشک یا پرستار روانی با ذهن بیمار مواجه است؛ ذهنی که ممکن است تحت تاثیر اختلالات روانی دچار توهمات پیچیده‌ای شود. بیمار ممکن است توهم بینایی داشته باشد و چیزهایی ببیند که در دنیای واقعی وجود ندارند یا توهم شنوایی داشته باشد و صداهایی بشنود که به او دستور می‌دهند علیه کسی اقدام کند یا کاری انجام دهد. این توهمات و تجربیات ذهنی تنها در دنیای ذهن بیمار وجود دارند و تشخیص و مدیریت آن‌ها برای روانپزشک و پرستار بسیار دشوار است، چراکه هیچ کس نمی‌تواند با اطمینان بگوید در ذهن بیمار چه می‌گذرد، به ویژه زمانی که بیمار دچار بحران‌های روانی شدید است.»

او از مخاطراتی سخن می‌گوید که پرستاران و روانپزشکان را با شرایط بسیار پراسترس و خطرناکی مواجه می‌کند، چراکه ممکن است آن‌ها توسط بیماران مورد حمله یا هجمه قرار بگیرند و این فشارها و مواجهه مستقیم با بیماران دارای توهمات شدید، کار با بیماران روانی را به شدت دشوار می‌کند. با وجود چنین شرایطی اما حقوق و مزایای این کارکنان اغلب پایین است. موضوعی که شریفی‌مقدم آن را در گفت‌وگو با «اعتماد» بازگو می‌کند: «کارانه پرستاران روانی ممکن است مثلا دو تا سه میلیون تومان باشد، در حالی که در بیمارستان‌های دیگر، پزشکان بیهوشی می‌توانند چند صد میلیون تومان دریافت کنند و پرستاران آن‌ها نیز درآمد بالاتری دارند. این تفاوت‌ها و شرایط دشوار شغلی، فشار روانی را برای پرستاران و پزشکان افزایش می‌دهد. مواجهه مداوم با بیماران روانی و شرایط بحرانی آن‌ها در درازمدت می‌تواند روی روح و روان پرستاران و روانپزشکان تاثیرات منفی قابل توجهی داشته باشد. این افراد ممکن است دچار افسردگی، اضطراب و دیگر اختلالات مرتبط با استرس شغلی شوند. تحقیقات و آمار نیز نشان می‌دهند که مشکلات روحی و روانی در میان کارکنان بخش‌های روانی شیوع بالایی دارد و حمایت ویژه‌ای از آن‌ها ضرورت دارد، زیرا کار با بیماران روانی نیازمند توانمندی، صبر، تجربه و مهارت‌های روانشناسی بالاست.»

به گفته او یکی از مسائل اساسی نظام سلامت ما از دهه ۷۰ به این سو این بوده که به جای تمرکز بر سلامت‌محوری و مردم‌محوری، سیاست‌ها بیشتر به سمت بیمارمحوری و جنبه مالی مراکز درمانی گرایش پیدا کرده‌اند؛ در نتیجه بیمارستان‌ها تا حدی شبیه بنگاه‌های اقتصادی شده‌اند. بیماری‌های روانی به دلیل عدم‌توجه مالی و درآمدزایی پایین، در چارچوب سیستم کمتر مورد حمایت قرار گرفته‌اند و این امر خانواده‌های دارای بیمار روانی را نیز درگیر مشکلات اقتصادی می‌کند. دبیرکل خانه پرستار معتقد است؛ از پرستاری که در اورژانس جاده و خیابان خدمت می‌کند تا پرستاری که در اتاق‌های بستری حضور دارد، شرایط سخت و پرفشاری دارند، اما پرستاران بخش روان واقعا مظلومند و به‌طور خاص نادیده گرفته شده‌اند آن هم در شرایطی که بیمارستان‌های روانپزشکی معمولا درآمدزایی ندارند و تعرفه‌های خدمات چه برای پزشک، چه برای پرستار و سایر کارکنان مطلوب نیست، وضعیتی که باعث می‌شود، مزایا و کارانه‌های در این بخش کم باشد، در حالی که کارشان بسیار دشوار است. 

مطالعات تحقیقی در سال‌های اخیر نشان می‌دهند پرستاران بخش روان با چالش‌هایی مثل نبود تخصص‌های کافی، کمبود نیروی انسانی مخصوصا در مناطق غیرتهرانی، بار کاری بالا و موانع سازمانی و نگرشی در ارائه مراقبت مواجهند. در یک مطالعه کیفی که توسط نرگس رحمانی و همکاران با عنوان «تجارب پرستاران از علل‌عدم علاقه به کار در بخش‌های روانپزشکی»

در BMC Nursing به چاپ رسیده، آمده است: «علل‌عدم تمایل شرکت‌کنندگان در کار در بخش‌های روانپزشکی به سه دسته اصلی تقسیم شد: مهارت‌های حرفه‌ای ناکافی برای مراقبت‌های روانپزشکی، نگرش منفی عمومی نسبت به پرستاران روانپزشکی و نگرانی در مورد بیماران. این مطالعه نشان می‌دهد که علل‌عدم تمایل پرستاران در کار در بخش‌های روانپزشکی نه تنها شخصی، بلکه اجتماعی و سازمانی نیز هستند.» یکی از پرستاران در گفت‌وگو با نویسنده مقاله گفته است: «من از بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، به ویژه آن‌هایی که قد بلند و غول پیکر بودند، می‌ترسیدم.

آن‌ها به شما به شیوه‌ای متفاوت نگاه می‌کنند.» پرستار زن دیگری با هفت سال سابقه کار نیز بودن در بیمارستان روانی را این‌طور توصیف می‌کند: «ما اینجا حس خوشایند پرستاری را نداریم، این حس که حال بیمار خوب شده و به حس خوب رسیده است.» مقالات دیگری هم در این زمینه وجود دارد، مثلا آنچه تحت عنوان «فرسودگی شغلی در پرستاران روانپزشکی و پزشکی در اصفهان» توسط ع. ر قاسمی در سایت سازمان بهداشت جهانی منتشر شده است: «پرستاران روانپزشکی نسبت به پرستاران پزشکی، میزان بیشتری از خستگی عاطفی را تجربه کردند. همبستگی مثبت معناداری بین سن، سال‌های تجربه و تعداد دفعات مراجعه حضوری و خستگی عاطفی برای پرستاران روانپزشکی مشاهده شد. تعداد دفعات مراجعه حضوری نیز به‌طور معناداری با احساس‌عدم موفقیت مرتبط بود. مدت زمان طولانی‌تر خدمت با میزان بالاتری از مسخ شخصیت عاطفی برای پرستاران پزشکی همراه بود.»

اگر در میان اخبار بگردید، کمتر مقام مسوولی درباره مشکلات پرستاران روان صحبت کرده و هر آنچه درباره مشکلات گفته می‌شود، کلی است. نه آماری از مهاجرت و ترک شغل آن‌ها وجود دارد و نه تمایلی به بررسی وضعیت آن‌ها گویی تنها عضوی رها شده از جامعه پزشکی‌اند، تنها و دور افتاده.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات