الجزیره گزارش می دهد؛
روایتی تکاندهنده از قتل، تجاوز و جنگ داخلی
من با آرامش از فاطمه که باردار بود پرسیدم که آیا پدر بچه اش می تواند او را در بیمارستان همراهی کند یا خیر. او نگاهش را از من برگرداند. مادرش به من گفت که او مورد تجاوز قرار گرفته است. من دستِ فاطمه را گرفتم و در سکوت کنار او نشستم. اشک های چشمانش روی آستین من می ریخت.

فرارو- نبیحه اسلام، پزشک متخصص داخلی اهل تورنتو کانادا و امدادرسان بینالمللی
به گزارش فرارو به نقل از الجزیره؛ من حدودا 13 ساله بودم که درگیری ها در دارفور سودان(در سال 2003) آغاز شد. به عنوان نوجوانی که در آن زمان اخبار را از طریق روزنامه ها و تلویزیون دنبال می کردم و هنوز خبری از شبکه های اجتماعی نبود، من به طور کامل و دقیق چهارچوب های تاریخی و سیاسی این منازعه را درک نمیکردم اما این حس را داشتم که باید کاری کرد. من احساس می کردم که باید به این بحران انسانی خاتمه داد. این بحران از آن رویدادهای بود که در نهایت مرا واداشت تا امدادگر شوم و یا در مناطق مورد منازعه و درگیر در بحران های طبیعی، به فعالیت مشغول شوم.
در دو هفته نخست ماه دسامبر سال جاری میلادی، من در قالب یک تشکیلات مردمنهاد داوطلب شدم تا کمکهای پزشکی و درمانی را در یک اردوگاه مرتبط با افراد آواره در منطقه الدبه سودان که واقع در ایالت شمالی این کشور است، ارائه کنیم. در حقیقت، من بار دیگر در موقعیتی قرار گرفته ام که زمانی مرا به اقدام واداشت.
در طی دو هفته ای که ما در الدبه بودیم، جمعیت اردوگاه آوارگان به یکباره از 2 هزار نفر به 10 هزار نفر افزایش یافت. گاهی اوقات کاملا این حس را داشتیم که دیگر امکانات لازم برای پذیرایی از افرادی که به تازگی وارد اردوگاه می شوند را نداریم. غذا و آبِ کافی نیز وجود نداشت. در عین حال، در زمینه کمک های پزشکی و درمانی و حتی وجود توالت های عمومی نیز با مشکل رو به رو بودیم.
در عوض، آنچه من در اردوگاه آوارگان دیدم، شجاعت و بخشندگی و ازخودگذشتگی مردمِ سودان بود. هم مردم سودان و هم داوطلبانی که به آن ها کمک می کردند، همه و همه چنین بودند. مثلا یک دختر 15ساله به نام فاطمه در اردوگاه آوارگان بود. او 21 روز در راه بود تا به اردوگاه الدبه برسد. او از شهر الفاشر فرار کرده بود. نیروهای موسوم به واکنش سریع که یک گروه شبهنظامی هستند و با ارتش سودان می جنگند، در این شهر دست به پیشروی زدند و مردم را آواره کردند.
فاطمه 10 ماهه باردار بود و البته که یک بچه دیگر هم داشت. فاطمه نیاز به سونوگرافی داشت و باید به بیمارستان منتقل می شد. من با آرامش از وی پرسیدم که آیا پدر بچهاش می تواند او را در بیمارستان همراهی کند یا خیر. او نگاهش را برگرداند. مادرش به من گفت که او مورد تجاوز قرار گرفته است. من دست فاطمه را گرفتم و در سکوت کنار او نشستم. اشک های چشمانش روی آستین من می ریخت.
من همچنین عایشه را ملاقات کردم. مادری که پنج فرزند داشت. او شوهر خود را در جریان فرار از شهر الفاشر به ارودگاه الدبه از دست داده بود. هموگولوبین خون او بسیار پایین بود و به وی گفتم که نیاز است او هرچه سریعتر به نزدیکترین بیمارستان برای انتقال خون برود. او نمی توانست دوری از فرزندانش را تحمل کند. فرزندانش با کابوس های ترسناکی دست و پنجه نرم میکردند و پس از فوت پدرشان، شب ها به راحتی نمی توانستند بخوابند. در نهایت ما به این جمعبندی رسیدیم که بچه ها پیش مادربزرگشان بمانند تا عایشه به بیمارستان منتقل شود.
بهتر است یادی از خدیجه هم بکنیم. او چهار هفته در راه بود تا به اردوگاه الدبه برسد. در هرج و مرجِ فرار از شهر الفاشر سودان، او دیده بود که همسرش از پشت سر هدفِ گلوله قرار گرفته بود. قلبش به درد آمده بود که بدون او از الفاشر خارج شده و نتوانسته برایش یک مجلس تدفین و عزاداری برگزار کند. او با سه فرزندش گریه میکردند و با پای برهنه فرار کرده بودند.
آن ها در مسیر، هم غذا کم داشتند و هم آب آشامیدنی کافی در اختیار نداشتند. کوچکترین فرزند وی به دلیل اسهال شدید و سوتغذیه جان خود را از دست داده بود. با این حال، او با پولی که داشت، خود را قوی نگه داشت و در نهایت به اردوگاه آوارگان رسید. البته که در مسیر، او و فزندانش بخشی از راه را با یک ماشین طی کردند و متاسفانه تراژدی دیگری برای آن ها رخ داد. خودروی مذکور تصادف می کند و یک کودک دیگرِ وی کشته میشود. وقتی خدیجه به اردوگاه الدبه رسید، فقط بزرگترین فرزندش با وی بود.
هنگامی که او را در چادر ارائه خدمات پزشکی و درمانی دیدم، او 36 هفته باردار بود. خدیجه از عفونت ادراری رنج می برد از این رو، من دورهای از آنتیبیوتیکها را در اختیارش گذاشتم. او خیلی از من تشکر کرد و گونه هایم را بوسید. این حرکت وی من را شرمنده کرد زیرا قدردانی او از من زیاد بود اما من کاری برای وی نکرده بودم. او سختی های زیادی را از سر گذرانده بود. من به او گفتم که مدام برایش دعا می کنم.
خدیجه نامم را هم پرسید. من به او اسمم را گفتم و وی آن را تکرار کرد. او سپس به شکمش که به دلیل بارداری بالا آمده بود اشاره کرد و گفت که نام تو همان نامی است که من برای فرزندم انتخاب خواهم کرد. در حالی که چیزی های زیادی از او گرفته شده بود، با این حال، آنچه وی به من داد حقیقتا من را غرق کرد و بزرگ بود. من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.
گاهی وقت ها در زمان ظهر نیاز به استراحت داشتم به همین دلیل به سمت خانه کاهگلی عمه نجوا می رفتم. او بیش از یک سال است که در اردوگاه آوارگان الدبه کار می کند. سجاده نمازش یکی از اندک دارایی های وی بود. با این حال، او این سجاده را به هرکسی که نیاز داشت می داد. خانه کوچک وی مثل بهشت بود و آرامش در آن موج می زد. او به من اصرار می کرد که با وی چای بنوشم. وقتی من مودبانه خواسته وی را رد می کردم، او به من لوبیای پخته و عدس تعارف می کرد. او حقیقتا بخشنده بود و این مساله روی من تاثیر زیادی داشت.
شجاعت مترجم من یعنی احمد نیز تاثیرگذار بود. او یکی از کارمندان محلیِ سازمان مردمنهادی بود که من در قالب آن فعالیت های داوطلبانه انجام می دادم. در آغاز جنگ در سودان در سال 2023، احمد والدین و نزدیکانش را به کشور مصر برد. او می خواست مطمئن شود که جای آن ها امن است. وی سپس خود به سودان برگشت تا به مردم کشورش خدمت کند. ما داستان های زیادی در مورد افراد شبیه به احمد شنیدهایم.
تیم محلی امدادگران در سودان رشادت های زیادی انجام داده اند تا در این کشور باقی بمانند و به مردم این کشور علی رغم تهدیدات فراوان علیه خود کمک کنند. زمانی که من در مورد نگرانی های پدرِ خودم وقتی مرا به فرودگاه رساند تا به سودان برسم فکر می کنم، می توانم تصور کنم که والدین احمد چه حسی در مورد اینکه فرزندشان در یک منطقه جنگی حضور دارد و آن ها در آرامش نسبی هستند، داشتهاند.
سودان در حال تجربه بزرگترین بحران بشری در جهان است. با این حال، کمتر از 35 درصد از کمک های جهانی خود را دریافت کرده است. یک سوم از جمعیت سودان آواره شده اند. از هر دو نفر یک نفر با گرسنگی دست و پنجه نرم می کند. بسیاری از بخش های این کشور قحطی را تجربه می کنند و میلیون ها نفر با خطر گرسنگی دست و پنجه نرم می کنند. من نمی دانم که راه حل واقعی کجاست و چیست. با این حال، من می دانم که ما به عنوان جامعه بین المللی در کمک به سودان و مردم این کشور بارها و بارها شکست خورده ایم. ما می توانیم عملکرد بهتری داشته باشیم. ما باید بهتر عمل کنیم.
فاطمه، خدیجه، عایشه، عمه نجوا و احمد، لیاقت بهترین ها را دارند. مردم سودان لیاقت وضعیتی به مراتب بهتر از وضعیت کنونی را دارند.