شیخ فضلالله نوری؛ از همراهی با مشروطه تا اعدام
شیخ فضلالله نوری یکی از چهرههای مهم در جنبش مشروطه بود. او بااینوجود که در ابتدای امر، همپیمان با مشروطهخواهان بود، اما از این اصل افول کرد و به یکی از اصلیترین دشمنان مشروطه در ایران بدل شد.
فرارو- شیخ فضلالله نوری، یکی از چهرههای مهم و درعینحال جنجالبرانگیز در تاریخ معاصر ایران است.
به گزارش فرارو، با مرور تاریخ مشروطه در ایران، بارهاوبارها با نام شیخ فضلالله نوری برخورد خواهیم کرد. نظرها در مورد وی با هم تفاوت دارند اما اهمیت شیخ فضلالله، محل همرایی همه تاریخنویسان است.
از همراهی با مشروطه تا اعدام
شیخ فضلالله نوری در 3 دی 1222 در بلده مازندران متولد شد و در 9 مرداد 1288 در تهران اعدام شد. این فاصله زمانی 65ساله، سرشار از اتفاقات پیچیدهای بود که در نهایت این روحانی را به پای چوبه دار برد. شیخ فضلالله، در ابتدا از بلده به تهران و در ادامه نیز از تهران به نجف رفت و دروس حوزویاش را به پایان رساند. در همین دوره بود که رفتهرفته وارد سیاست شد و به یکی از چهرههای سیاسی ایران بدل گشت.
اولین حضور چشمگیر او در آفاق سیاسی ایران، به جریان نهضت تنباکو بازمیگردد. زمانی که حق انحصار تنباکو به جرالد تالبوتِ انگلیسی داده شد. در این دوره، شیخ فضلالله نوری بههمراهی میرزاحسن آشتیانی در برابر این تصمیم ایستادگی کردند.
در ادامه با بالاگرفتن بحث مشروطه در ایران، شیخ فضلالله نوری در کنار تعدادی از روشنفکران ایران، به چهرهای مشروطهخواه مبدل شد. این مسئله باعث شد تا نام وی بیشتر از همیشه در بین مردم کوچه وبازار به گوش برسد. بااینحال، زمانی که مظفرالدینشاه قاجار در 13 مرداد 1285، فرمان مشروطیت را صادر کرد، اختلافنظرها در بین تعدادی از روحانیون و مشروطهخواهان بالا گرفت. در ابتدا مجلسی با عنوان مجلس اسلامی تشکیل شد، این مسئله اعتراض روشنفکران را در بر داشت و در اثر اعتراض آنان، مجلس اسلامی، به مجلس ملی تغییر ماهیت داد.
![]()
شیخ فضلالله نوری در ابتدا از مجلس خواست تا ناظرانی را از بین روحانیون در مجلس به کار بگمارند؛ این خواسته از طرف اعضای مجلس ملی اجابت شد. در ادامه، طی درخواست دیگری، از نمایندگان خواست تا مبنای اسلامی را در طرح قوانین دخیل کنند؛ این درخواست نیز اجابت شد.
بااینحال بر اساس آنچه بعدتر پیش آمد و مسیری که مجلسیها و مشروطهخواهان پیش گرفتند، شیخ فضلالله نظرش را در مورد مشروطیت تغییر داد در مقابل طرح ایجاد یک حکومت مشروعه را داد که برپایه اصول اسلامی بنیان نهاده شده باشد. او با بخشهایی از قانون اساسی مخالفت بود. مفاهیمی از مشروطیت از جمله آزادیهای عمومی به شکل غربی را نفی کرد و در برابر مشروطهخواهان ایستاد.
مخالفت شیخ فضلالله با جریان مشروطه باعث شد تا محمدعلیشاه که دل خوشی از مشروطهخواهان نداشت نیز به حمایت از وی برخیزد. محمدعلیشاه در کنار تعداد دیگری از روحانیون، با شیخ فضلالله نوری به توافق رسیدند. این نقطه آغاز یک سلسه درگیری در میان جناح ملی و تعدادی از افراد مذهبی بههمراه حکومت بود.
شیخ فضلالله تمامی قوانینی را که برمبنای شرع نبودند مردود دانست و مردم را برای پیروی نکردن از قوانین ضد اسلامی تهییج کرد. در ادامه بههمراه دوستدارانش در حرم عبدالعظیم بستنشینی کرد و علیه مشروطه سخنرانی کرد. ازسویدیگر، منازعات در بین محمدعلیشاه و مجلس شورای ملی بالا گرفته و اوضاع مملکت روزبهروز در حال تغییر بود.
در نهایت در 22 آذر 1286، تعدادی از روحانیون مشروعهخواه، بهعلاوه تنیچند از اراذل تهران، بههمراهی تعدادی از سربازان حکومتی، در میدان توپخانه دست به اعتراض زدند. در ادامه شیخ فضلالله نوری شعار نیز مرگ بر مشروطیت داد.
![]()
اوضاع کشور بحرانیتر از همیشه بود. در اسفند 1286، دارودسته حیدرخان عمواوغلی، دست به ترور محمدعلیشاه زدند. محمدعلیشاه که اوضاع را از همیشه بدتر میدید، در 1 تیر 1287، حکومتنظامی اعلام کرد و در 2 تیر، به لیاخوف روس دستور داد تا مجلس را به توپ ببندد. با تعطیلی مجلس در ایران، دوران استبداد صغیر در ایران آغاز شد. در ادامه شیخ فضلالله نوری بههمراه تنیچند از دوستدارانش، نزد محمدعلیشاه رفته و با امضای سندی، مشروطیت را جرمانگاری کردند.
در ادامه زمانی که مشروطهخواهان از اصفهان، گیلان و آذربایجان به قصد فتح تهران حرکت کردند، شیخ فضلالله از حکومت مرکزی درخواست 100 قبضه سلاح کرد تا در برابر آنها ایستادگی کند. بههرحال، تهران به دست مشروطهخواهان فتح و شیخ فضلالله نوری نیز دستگیر شد. درهمینبین، محمدعلیشاه نیز عزل و تبعید گشت. در دادگاهی که بر پا شده بود، شیخ فضل الله نوری به اعدام محکوم شد.
آقا بزرگ، مردی که محافظ شیخ فض الله نوری بود آن روز را چنین روایت کرده است: «آقا دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه دار رسید. پهلوی چهارپایه ایستاد. اول عصایش را به جلو میان جمعیت پرتاب کرد قاپیدند عبای نازک مشکی تابستانی دوشش بود. عبا را درآورد و همانطور که جلو میان مردم پرتاب کرد قاپیدند زیر بغل آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه رو به بانک شاهنشاهی و پشت به نظمیه قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد. چیزهایی که از حرفهای او به گوشم خورد و به یادم مانده اینها هستند: «خدایا تو خودت شاهدی که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم، خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم گفتند قوطی سیگارش بود. خدایا خدایا تو خودت شاهد باش در این دم آخر باز هم به این مردم میگویم که مؤسسین این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمدبن عبدالله...».
بعد از این که حرفهایش تمام شد عمامهاش را از سرش برداشت و تکان تکان داد و گفت از سر من این عمامه را برداشتهاند از سر همه برخواهند داشت. این را گفت و عمامهاش هم همانطور به جلو میان جمعیت پرتاب کرد قاپیدند. در این وقت طناب را به گردن او انداختند و چهارپایه را از زیر پای او کشیدند و طناب را بالا کشیدند...»