شماره ۳۳
«عینک دودی»؛ سهم آنها فقط قبر است؟

آدم نمیداند از این حرفها خوشحال شود یا ناراحت. چون سرنوشت خدا بیامرز حبیب از جلوی چشممان رژه میرود که آمد و چه اتفاقهایی برایش افتاد. آخر سر هم جان داد و همین جا خاک شد.
فرارو – محسن صالحیخواه؛ احتمالاً گذرتان به قطعه هنرمندان و نامآوران افتاده باشد. تنها جایی که شما عوامالناس میتوانید ما آدمهای خفن، کاردرست، تک، مشتی که از هر انگشتمان یک هنر میریزد را یکجا ببینید، همین دو قطعه است. تو کجا را میتوانی پیدا کنی که در یک ردیف خسرو شکیبایی به تو نگاه کند و چند قبر آن طرف تر داییجان ناپلئون خوابیده باشد؟ از کنار قبرش که رد شوی صدایش در گوشت میپیچد که کار، کار انگلیسهاست! جای عجیبیست. در هم است. پیر و جوان ندارد. همه کتابی کنار هم خوابیدند. گاهی هم البته بعضیها را راه نمیدهند. مثل ابراهیم نبوی خدابیامرز که نه هنرمند بود و نه نامآور. نوبت بنده و شما هم میرسد. بالاخره ما هنرمندها و آدمهای مهم هم مثل شما آدمهای عادی میمیریم. تنها نقطه اشتراکمان همین است. دنبال چیزهای دیگر نگردید.
خبر آمد که هوشمند عقیلی در لسآنجلس دار فانی را ودفاع گفت. ۸۸ ساله بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک سال قبل از انقلاب به آمریکا رفت و نمیدانم در همه این سالها دوست داشت به ایران برگردد یا نه. البته بیایید با هم صادق باشیم. مگر میشود کسی که به اجبار یا اختیار جلای وطن میکند، دوست نداشته باشد باز هم کشورش را بببیند. چند وقت پیش استادی که حدود سی سالی میشود که به ایران نیامده، سفری رفته بود به ازبکستان. عکسهایش را که میدیدم، به نظرم رسید جذابیت سمرقند و بخارا برای او بیش از هرچیز برای این است که ایران را یادش میآورد.
بالاغیرتاً زشت است که اجازه بدهیم هنرمندان و هر ایرانی که خارج از کشور است فقط برای مردن به ایران بیاید. یا هر وقت یادمان میافتد ایرانیهای خارج از کشور پول دارند، یاد سرمایهشان بیافتیم. مگر قلکاند؟ یا سهمشان فقط قبر است؟ بگذارید برای زندگی کردن به ایران بیایند. مگر چقدر از آنها به قول مسئولین دستشان به خون آلوده است؟ یا ممکن است کاری کرده باشند که تبعیدشان کنیم؟ خیلی از آنها را دیدیم که ابراز تمایل میکنند دوباره به ایران بیایند. چند وقت پیش مارتیک گفته بود دوست دارم به ایران برگردم و اگر دعوتم کنند، میپذیرم. خانم شهره صولتی هم اخیراً گفته اگر به ایران برگردم، اولین جایی که میروم حرم امام رضاست.
آدم نمیداند از این حرفها خوشحال شود یا ناراحت. چون از یک طرف سرنوشت خدا بیامرز حبیب از جلوی چشممان رژه میرود که آمد و چه اتفاقهایی برایش افتاد. آخر سر هم جان داد و همین جا خاک شد. از طرف دیگر هم یک سری چیزهای مدیریتی در این کشور را نمیفهمیم. این که هی بگوییم ایرانیها برای ورود به کشور آزادند، دردی از هیچ کس دوا نمیکند. لطف کنیم و بگذاریم بروند هم همینطور.
امثال هوشمند عقیلی کم نیستند که در سالهای گذشته خارجنشین شدند. میشود به آنها گفت خواننده لسآنجلسی، مطرب یا هزاران چیز دیگر. اما در هر صورت ایرانی هستند و اتفاقاً بسیاری از آنها، رفتارشان و آثارشان سنگینتر از همین خوانندههای مجاز داخلیست که نمیدانیم دقیقاً چه میخوانند. یکی روی سن صدای قرقره کردن آب نمک از ته گلویش در میآورد و دیگری اصلاً یادش رفته شعر چیست. نه که لسآنجلسیها از این سوتیها ندهندها! نه. آنها هم از این جور چیزها دارند. میخواهم بگویم نمیفهمم چرا برخی مجاز و برخی غیرمجازند.
اگر میگویید ایران برای همه ایرانیان است، پس لوازم و الزاماتش را هم باید قبول کنید. همه ایرانیان، بهروز وثوقی و مارتیک و اندی و چند میلیون ایرانی خارجنشین را هم شامل میشود. پس لطفا از خر شیطان پیاده شوید و این بازی را تمام کنید. نگذارید این آدمها در غربت بمانند. طنز نشد نه؟ عیبی ندارد. بعضی وقتها نمیشود به تراژدی خندید!