رجب صفروف و انحطاط ایرانشناسی در روسیه

در بررسی زبان های باستانی، باستان شناسان مشهوری همچون هرتسفلد و مورخان شهیری همچون کریستینسن، فرای، لاکهارت، میلانی، اتابکی و ... و همچنین بزرگان سایر شاخههای ایرانشناسی همچون ادبیات فارسیکه من دانش کافی در این حوزه را ندارم ادامه یافته است.
محمدعلی غیبی؛ رشتهی ایرانشناسی در سراسر جهان، از ابتدای دوران معاصر در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری همواره فعال بوده و دانشجو پذیرفته و دانشمندان و اندیشهورزان بزرگی را به عرصهی علمی و فرهنگی جهان عرضه نموده است.
قدمت ایرانشناسی حتی به قبل تر از دوران معاصر میرسد، چنانکه حتی مریم میراحمدی در این رابطه کتابی قطور بنام "تاریخ تحولات ایرانشناسی در دوران اسلامی" را تالیف کرده که توسط انتشارات طهوری به نشر رسیدهاست. نویسندهی این پژوهش تلاش کرده تا قدمت ایرانشناسی را به قرون وسطی برساند و در این کوشش موفق بودهاست اما آنچه نخستین تلاشهای علمی و مستند و حاصل زحمات فراوان در این راه بوده، به نظر من با تلاش آنکتیل دوپرون در قرن هیجدهم شروع شد، نویسندهای فرانسوی که در تلاش برای بازیابی زبان پهلوی یا پارسی میانه به هند سفر کرد، سالها در هند با وجود جنگ های بیامان فرانسویان و انگلیسیان به جمعآوری متون و همچنین آموزش مخفیانه زبان پهلوی از دو موبد اصلاحطلب آن هم با پرداخت هزینههای گزاف پرداخت، پس از بازگشت پردردسرتر خود و اسارت کوتاهی به مقابلهی متون بدست آمده مبادرت کرد و گرچه حاصل کارش یعنی ترجمهی زند اوستا با مخالفت و اهانت ایرانشناس سنتی اما نامدار انگلیسی یعنی سر ویلیام جونز روبرو شد اما به گمانم این پژوهش نخستین تلاش علمی و نوین در ایرانشناسی بود، تلاشی که بعدها از سوی سایر ایرانشناسان همچون گلدنر، ولف، پورداوود، تفضلی، بویس، زنر و ...
در بررسی زبان های باستانی، باستان شناسان مشهوری همچون هرتسفلد و مورخان شهیری همچون کریستینسن، فرای، لاکهارت، میلانی، اتابکی و ... و همچنین بزرگان سایر شاخههای ایرانشناسی همچون ادبیات فارسیکه من دانش کافی در این حوزه را ندارم ادامه یافته است.
آنچه عامل برتری بسیاری از این چهرههای سرشناس نسبت به بسیاری دیگر گشته و حتی در اندیشهی بسیاری از صاحبنظران عامل تفاوت تاریخنگاری غربی و علت برتری آن بر تاریخنگاری ایرانی بودهاست تحلیلی بودن آثار تاریخپژوهان و ایرانشناسان غربی بودهاست.
ما همواره بحث هایی درباره این موضوع شنیدهایم که چرا تاریخ غزنویان تألیف باسورث برتر از کتابهایی است که در این رابطه توسط مورخان سرشناس ایرانی همچون فروزانی بوده، یا اینکه چرا تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی برتولد اشپولر برتر از کتابی است که مرحوم زرینکوب در همین محدوده زمانی، مکانی و موضوعی نگاشته است. شاید من خود این برتری ها را به دلایل اشکالاتی که بر فلسفه و روش تاریخ پژوهی همین مورخان خارجی وارد می کنم قبول نداشته باشم اما ذات توانمندی تحلیل توسط مورخان غربی ویژگی است که به دلایلی در میان بسیاری دیگر وجود ندارد. توانمندی تحلیل از نظر من حاصل دو عنصر است.
اولی تسلط کافی بر موضوع که تازگی مطالب را در ذهن انسان از بین میبرد و شرح و توصیف وقایع را در ذهن مورخ به مطلبی پیش پا افتاده تبدیل کرده و تحلیلگر را از توصیف وقایع بینیاز و حتی بیزار میکند. عنصر دوم که به دنبال عنصر اول به ذهن تحلیلگر میرسد نگاه انتقادی است که بدون داشتن آن ارائه یک تحلیل شسته و رفته ممکن نیست. این توانایی نگاه انتقادی است که تحلیل را به وجود میآورد و توصیف یک واقعه و روایت ها و منابع آنرا به چالش میکشد و مطلب یا کلامی را به تحلیل تبدیل میکند.
رجب صفروف، ایرانشناس روسی که این روزها به سبب حضور گسترده در شبکه های فارسی زبان نامش بر سر. زبان ها افتاده و عناوین بسیاری همچون ریاست مؤسسه مطالعات ایران معاصر در روسیه و ریاست کنونی یا سابق موسسات بیشمار دیگری را هم یدک میکشد به سبب تسلط خوبش بر زبان فارسی که شاید به خاطر زادهی شهر دوشنبه بودنش است این روزها به طور غیر رسمی نقش سخنگوی فارسی زبان کرملین و همچنین وزارت خارجه و وزارت دفاع روسیه را ایفا میکند.
وی که مدام در مناظرات مختلف در شبکههای فارسی زبان حضور فعالی دارد چند شب پیش در مناظرهای در یکی از رسانه ها که بنده در یوتیوب تماشا کردم به بیان مطالبی پرداخت که بسیار قابل تأمل بودند، البته نه از جهت بدیعی و دقت کلامش، بلکه تأملبرانگیز از این جهت بود که بنده را به این فکر واداشت که چه شده و چه انحطاطی بر سر ایرانشناسی به عنوان رشتهای آکادمیک آمده که ما در کشور روسیه، از ایرانشناسانی همچون لوکونین، برادران دیاکونوف، پیگولفسکایا، داندامایف و ... که با نگاهی کاملا تحلیل محور وارد پژوهش های تاریخی می شدند هرچند وظیفه داشتند تاریخ ایران را از نگاه ورود از مرحلهی کمون اولیه به برده داری و سپس به نظام فئودالی و لاجرم به مرحله بورژوازی در آینده نزدیک بررسی کنند تا نهایتا به این نتیجه برسند که ایران نیز طبق جبر تاریخی وارد کمونیسم خواهد شد، اما آنها هیچگاه نگاه تبلیغی خود را صراحتا و به مثابهی بیان آشکار سیاست ها و مواضع مسکو به عنوان حق منزل بیان نمیکردند.
آقای رجب صفروف در مناظرهای که داشت که در مورد جنگ روسیه و اوکراین بود نه به عنوان تحلیلگر که لازمه اش نگاه انتقادی به مسئله است بلکه به عنوان تبلیغگر و تریبون چی پوتین وارد بحث شد و مدعی بود که اگر روسیه میخواست میتوانست در عرض چند روز کار اوکراین را تمام کند اما خودش نخواست.
وی مدعی بود که روسیه برای آزاد کردن سرزمین های خود از اشغال اوکراین وارد جنگ با این کشور شد و وقتی این سخن آشکارا متناقض با واقعیتش با اعتراض تند مجری روبهرو شد، صفروف ادعا کرد که روسها پس از اشغال استان های لوهانس، دونتسک، زاپاروژیا و خرسون همهپرسی برگزار کردند و به این خاطر که نتیجه این رفراندوم ها علاقه به الحاق به روسیه بود، پس آن سرزمین ها از ابتدا بخش هایی از روسیه بودهاند!
وی که بدون کوچکترین نگاه انتقادی و تنها در چارچوب تبلیغگر مواضع روسیه نتیجهی یک نظرسنجی انجام شده در اشغال نظامی را که نامعتبرترین همهپرسی جهان باید شناخته شود را دارای چنان اعتباری مییابد که در مناظرهای آنرا به زبان بیاورد، در برابر اعتراض مجری مبنی بر این که نتیجه این همهپرسی را تنها کره شمالی به رسمیت شناخته، دیگر تمام اصول علمی بحث را کنار نهاد و ناشیانه مدعی شد که این سخنان حاصل تبلیغات و جوافکنی رسانههای غربی اند و باید سخنان روس ها را مورد توجه قرار داد و... .
اظهار نظر دیگرش مبنی بر اینکه روس ها برای نجات مردم اوکراین از چنگال دولت ستمکار اوکراین به این کشور حمله کردند، جملهی بی اندازه ناشیانه که سطح تعقل و شعور مردم آگاه و تحصیلکرده قرن بیستویکم را تا اندازه مردم بابل در زمان حمله کوروش کبیر پایین میآورد یا مشتی عبارات بیمنطق و توهینگر دیگر همچون این که روسیه برای دفاع از امنیت خود در برابر حمله اوکراین و پیوستن آن به ناتو به این کشور حمله کرده تنها مطالبی تبلیغ گر سیاستها و مواضع جنگی روسیه هستند، آن هم در شرایطی که در هر جنگی کشور متجاوز ناشیانهترین و سخیفترین دلایل را برای توجیه تجاوز و جنایت های خود مطرح میکند، و ضمنا با تأیید مواضع پوتین از سوی دونالد ترامپ دیگر جهان هم امیدی و انگیزهای برای از بین بردن تهدید روسیه که در ادامه اشتهای سیری ناپذیرش در آیندهای نه چندان دور حتی تمام اروپا و جهان را با خواسته های بی پایان خود وارد جنگ بزرگ دیگری خواهد کرد موید این نکته است که گویی دیگر نگاه انتقادی در محافل آکادمیک موقعیت خود را از دست داده و رشتهی ایرانشناسی در روسیه یعنی جایی که امثال دیاکونوفها و مینورسکیها و ولادیمیر بارتولدها از آن برخاستند هم از این بابت آسیب فراوان دیده، چنانکه بسیاری از کرسی های استادی و ریاست ایرانشناسی در این کشور هم در دست آقای صفروف است.
طبیعتاً انتظار ما هم از آقای صفروف این نیست که در کشور استبدادزدهی روسیه که به سبب جنگ اخیر بیشتر از قبل گرفتار استبداد نظامی شده، نقش اپوزیسیون دولت روسیه را بازی کند و در این راه جان خود را از دست بدهد؛ بااین حال او میتوانست از سیاست و مراکز قدرت دوری گزیده و به دور از سیاستزدگی به فعالیتهای علمی خود در رشتهی ایرانشناسی بپردازد. امید است رشتهی ایرانشناسی به سبب اصالت و صلابت متون و سابقهی کهن و غنی تمدن ایرانی از چنین سیاست زدگی هایی در امان بماند.