صنایع نظامی؛ برندگان واقعی جنگهای آمریکا
صنعت مرگ؛ چرا آمریکا هرگز نمیتواند از جنگ دست بکشد؟

حمله هوایی ۲۰۲۵ آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، که با ادعای مهار تهدید انجام شد، نهتنها ثبات نیاورد بلکه تنشها و بیاعتمادی را تشدید کرد. این اقدام، دیپلماسی را به حاشیه راند، گروههای مقاومت را تقویت کرد و رقابت تسلیحاتی را برانگیخت. منتقدان آن را بخشی از الگوی «صلح از مسیر جنگ» میدانند که به سود صنایع نظامی و به زیان صلح پایدار است. تداوم این رویکرد، ریسک تشدید درگیری و فرسایش نظم جهانی را افزایش میدهد.
فرارو– تیموتی هاپر، تحلیلگر ارشد امنیت جهانی و حقوق بشر انجمن مطالعات بین الملل
به گزارش فرارو به نقل از میدل ایست مانیتور، حمله هوایی اخیر ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران بار دیگر نگاه جهان را به سیاست خارجی واشنگتن دوخته است. هرچند این اقدام بهعنوان گامی برای مهار یک تهدید هستهای قریبالوقوع و تضمین ثبات منطقه معرفی شد، واقعیت لایهای عمیقتر را نمایان میکند: حرکتی در چارچوب استراتژی دیرپایی که جنگ را در پوشش صلح میفروشد. پشت این توجیهات اخلاقی، رویکردی نهفته است که خشونت را تشدید میکند، بیثباتی منطقهای را تغذیه میکند و نظامیگری را به ستون فقرات سیاست جهانی تبدیل میسازد. آنچه بهعنوان اقدامی پیشگیرانه ارائه شد، کمتر به جلوگیری از جنگ مربوط بود و بیش از هر چیز به حفظ برتری ایالات متحده ارتباط داشت.
از عراق تا ایران؛ الگوی شکستخورده نظامیگری آمریکایی در خاورمیانه
در چند دهه اخیر، سیاست خارجی ایالات متحده پیوسته بر اتکای به نیروی نظامی برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیکی خود استوار بوده است. از جنگهای خلیج فارس گرفته تا اشغال عراق و افغانستان، مداخلات نظامی همواره زیر لوای شعارهایی چون دموکراسی و امنیت توجیه شدهاند. حمله اخیر به ایران نیز بیکموکاست در همین الگو میگنجد؛ جایی که زور نه برای حل یک منازعه، بلکه برای «مدیریت» آن به کار میرود؛ مدیریتی که پیامدهایش اغلب بسیار فراتر و ماندگارتر از هر دستاورد تاکتیکی است. در این مسیر، دیپلماسی بهتدریج به حاشیه رانده شده و جای خود را به دکترین «جنگ بهعنوان اولین راهکار» سپرده است.
این مداخلات نظامی نهتنها راهحلی پایدار برای بحرانها ارائه نمیکنند، بلکه اغلب منافع دیگری را تأمین میکنند. حمله اخیر همچون بسیاری از نمونههای پیشین، در نهایت به سود صنایع تسلیحاتی و تقویت اقتصاد جنگی تمام میشود؛ اقتصادی که از تداوم درگیری تغذیه میکند. این الگو، که در بطن هژمونی آمریکایی ریشه دارد، تاکنون ثباتی به همراه نیاورده و بالعکس، بخشهای گستردهای از جهان را در چرخههای بیپایان ناآرامی گرفتار کرده است؛ چرخههایی که دامنه آنها فراتر از میدانهای نبرد کشیده میشود.
در حالی که رهبران آمریکا معمولاً اقدامات خود را در پوشش زبان اخلاقی با شعارهایی چون دفاع از ارزشهای جهانی یا اقدام پیشگیرانه توجیه میکنند، واقعیت میدانی روایت دیگری دارد. در مورد ایران، این حمله نهتنها از تشدید تنش جلوگیری نکرد، بلکه نتیجهای معکوس به همراه آورد: تندروها را جسورتر ساخت، مسیرهای دیپلماتیک را مسدود کرد و آتش تنشها را در سراسر خاورمیانه شعلهورتر نمود. آنچه بهعنوان «صلحداری» عرضه میشود، در عمل اغلب استراتژیای پنهان برای پیشبرد اهداف محدود ژئوپلیتیکی و اقتصادی است؛ اهدافی که معمولاً به بهای نابودی هرگونه چشمانداز ثبات پایدار تمام میشوند.
جنگ به جای صلح؛ سقوط دیپلماسی و عادیسازی خشونت در خاورمیانه
اکنون نشانههای این پیامدها بهوضوح قابل مشاهده است. بهجای مهار تهدیدها، حمله شکاف میان کشورها را عمیقتر کرده، بیاعتمادی را گسترش داده و به عادیسازی راهحلهای نظامی یاری رسانده است. این رویکرد، دینامیکی جهانی را تقویت کرده که در آن زور بر همکاری غلبه دارد و ایده صلح پایدار را بیش از پیش به افقی دور و دستنیافتنی میراند.
بمباران ایران پیامدهای عمیقی برای خاورمیانه به همراه داشت. این حملات که با ادعای مهار تهدیدهای هستهای صورت گرفت، نهتنها آرامش را به منطقه بازنگرداند، بلکه درگیریها را تشدید و موجی از واکنشهای تلافیجویانه را برانگیخت. کشورهای همسایه از جمله عراق و لبنان، از بیثباتی ناشی از این اقدام آسیب دیدند و موج احساسات ضدآمریکایی در سراسر منطقه شدت گرفت. چنین اقداماتی به جای حل چالشهای منطقهای، به تقویت گروههای مقاومت و گسترش دامنه رویارویی انجامیده است.
این وضعیت بازتاب یک شکست جدی در سیاستگذاری است؛ شکستی که راهحلهای دیپلماتیک را با اتکای کورکورانه به قدرت نظامی معاوضه کرده است. گفتوگوها متوقف شد، پنجرههای مذاکره با شتاب بسته شد و نتیجه، منطقهای بیثباتتر از هر زمان دیگر بود و اکنون آمریکا نه به عنوان میانجی صلح بلکه به عنوان بخشی از آشوب به تصویر کشیده می شود. در این فضا، اعتماد فروپاشیده و احتمال جلوگیری از جنگهای آینده بهشدت کاهش یافته است.
صنعت مرگ؛ چرا آمریکا هرگز نمیتواند از جنگ دست بکشد؟
اما پیامدها به مرزهای خاورمیانه محدود نماند. این حمله بنیانهای حقوق بینالملل را هدف قرار داد، نهادهایی چون سازمان ملل را بیش از پیش تضعیف کرد و پیامی روشن به جهان مخابره نمود: در نظام بینالملل کنونی، زور همچنان تعیینکننده حق است. به این ترتیب، جنگ بهعنوان روشی مشروع برای حل اختلافات جا افتاد؛ روندی که اعتماد جهانی را فرسایش میدهد و الگویی خطرناک را تقویت میکند. جهانی که هر روز بیش از گذشته با نیروی نظامی شکل میگیرد، جایی برای گفتوگو و راهحلهای صلحآمیز باقی نخواهد گذاشت.
کشورهای دیگر که این تحولات را با دقت دنبال میکنند، در واکنش به این روند، شتاب نظامیگری خود را افزایش داده و بهجای همکاری، خود را برای رویارویی آماده میکنند. آمریکا با عادیسازی جنگ بهعنوان ابزاری برای پیشبرد سیاست، به شکلگیری فرهنگی جهانی از خشونت دامن زده است؛ فرهنگی که نهتنها بیثباتکننده و ناعادلانه است، بلکه توازن قدرت را به سود دارندگان بزرگترین زرادخانهها و به زیان کشورها و ملتهای بیسلاح تغییر میدهد.
در قلب این ماجرا «اقتصاد جنگ» نهفته است؛ سیستمی ریشهدار که در آن سیاست خارجی و منافع صنایع تسلیحاتی بهطور جداییناپذیر درهم تنیدهاند. بمباران ایران نهتنها بودجه دفاعی را افزایش داد، بلکه سود شرکتهای نظامی را نیز بالا برد و حقیقتی ناخوشایند را عریان کرد: جنگ، کسبوکاری پرسود است. ماشین جنگی آمریکا صرفاً با استراتژی پیش نمیرود، بلکه با زنجیرههای تأمین، شبکههای لابیگری و قراردادهای کلان تغذیه میشود. تا زمانی که این چرخه پابرجاست، روایت فریبنده «صلح از مسیر جنگ» همچنان زنده خواهد ماند.
فرسایش دیپلماسی آمریکا؛ افول اعتماد جهانی به میانجیگری واشنگتن
در حالی که این روند جیب گروهی محدود را پر میکند، بسیاری دیگر را از فرصتها و منابع محروم میسازد. سرمایههایی که میتوانست صرف آموزش، توسعه زیرساخت یا بهبود بهداشت جهانی شود، به جای آن روانه تغذیه ماشین جنگی میشود. برای کشورهایی که در سمت قربانی این سیاستها قرار دارند، این به معنای کاهش فرصتها، کندی توسعه و زندگی در سایه دائمی بیثباتی است.
یکی از تندترین انتقادها به سیاست ایالات متحده، فرسایش دیپلماسی است. حمله به ایران عملاً امیدها برای احیای توافق هستهای را نابود کرد. به جای ایجاد فضایی برای گفتوگو، این اقدام به تشدید رویارویی انجامید؛ اجبار جایگزین مذاکره شد. نتیجه آن، کاهش شانس دستیابی به صلح پایدار و پیچیدهتر شدن بحرانها بود. در سطح جهانی نیز، اعتماد به توان یا حتی تمایل آمریکا برای میانجیگری منصفانه بهطور چشمگیری رو به افول گذاشته است.
با رنگباختن دیپلماسی، بیاعتمادی رو به گسترش میگذارد. کشورها بهسوی رقابت تسلیحاتی سوق داده میشوند و چشمانداز همکاری جهانی بیش از پیش دور از دسترس میشود. مسائلی که میتوانستند از مسیر مذاکره حلوفصل شوند، اکنون زیر چرخههای بیپایان تلافی دفن شدهاند. صلح نه تنها بعید به نظر میرسد، بلکه به وضعیتی تبدیل شده که صرفاً به تعویق افتاده است. این شکست، صرفاً یک خطای تاکتیکی نیست؛ بلکه نشانهای از یک بحران عمیق و ساختاری در شیوه سیاستورزی و نظم جهانی است.
صلح از مسیر جنگ؛ استراتژی شکستخوردهای که جهان را به پرتگاه کشاند
تمام این دکترین، آنچه میتوان «صلح از مسیر جنگ» نامید، امروز بیش از هر زمان دیگری زیر ذرهبین انتقاد قرار گرفته است. این رویکرد نهتنها صلح را تضمین نکرده، بلکه بینظمی و ناامنی بهبار آورده است. بهجای امنتر کردن جهان، ترس و بیاعتمادی کاشته و بیثباتی را تشدید کرده است. حمله به ایران، این واقعیت را با تلخی آشکار ساخت. علاوه بر این، با مشروعیتبخشی به نظامیگری بهعنوان ابزاری عادی در سیاست، این الگو بیسروصدا ارزشهای جهانی را دگرگون کرده است؛ جایی که روزگاری دیپلماسی و همکاری معیار رهبری بود، اکنون قدرت آتش تعیینکننده است. نتیجه، جهانی است که نهتنها در برابر صلح مقاومت میکند، بلکه حتی به امکان آن نیز با تردید مینگرد.
حمله سال ۲۰۲۵ به ایران شاید روزی بهعنوان نقطه عطفی در حافظه سیاسی جهان ثبت شود، نه به دلیل موفقیت، بلکه به این خاطر که شکست استراتژیای را که آن را پیش میبرد، عریان ساخت. اقدامی که در پوشش زبانی والا و با شعارهای امنیت و ثبات عرضه شد، جز ویرانی و بیثباتی بهبار نیاورد. این حمله، تولیدکنندگان سلاح را جسورتر کرد، دیپلماتها را به حاشیه راند و حاکمیت قانون در عرصه بینالملل را تضعیف نمود. اگر این مسیر تغییر نکند، جهان بهسوی درگیریهای عمیقتر و پرهزینهتر با دستاوردهایی هرچه کمتر، سقوط خواهد کرد.
آنچه آینده رقم خواهد زد، به این بستگی دارد که آیا جامعه جهانی توان و اراده شکستن این چرخه را دارد یا نه. صرف گفتار و بیانیه کافی نیست؛ سیاستهای تهاجمی باید با مقاومتی قاطع و سازمانیافته روبهرو شوند. صلح واقعی تنها با خویشتنداری به دست نمیآید؛ به عدالت، گفتوگو و اصلاحات ساختاری نیاز دارد. اگر این تغییر رخ ندهد، مدل مبتنی بر جنگ همچنان دست بالا را خواهد داشت و رؤیای صلح همواره در حد یک رؤیا باقی خواهد ماند.
هنوز فرصت برای تغییر مسیر وجود دارد، اما این تغییر فراتر از نقد زبانی است؛ نیازمند فشار مستمر بر نهادها، دولتها و صنایع جنگمحور است که از تداوم درگیری سود میبرند. تنها در چنین شرایطی میتوان جهانی ساخت که در آن صلح، تاکتیکی برای قدرتطلبی نباشد، بلکه هدف مشترکی باشد که ارزش پاسداری و سرمایهگذاری دارد.