ترنج موبایل
کد خبر: ۸۶۶۷۰۰

دکترین ترامپ؛ نبوغ دیپلماتیک یا هرج‌ومرج هدفمند؟

آیا ترامپ اصلاً به چیزی به‌نام دکترین سیاست خارجی باور دارد؟

آیا ترامپ اصلاً به چیزی به‌نام دکترین سیاست خارجی باور دارد؟

سیاست خارجی دونالد ترامپ برخلاف دکترین‌های سنتی، بر پایه منطق «معامله‌گری لحظه‌ای» استوار است؛ رویکردی که ثبات راهبردی ندارد و بر اساس سود آنی تغییر می‌کند. او بدون پایبندی به ایدئولوژی، با هر بازیگری از تروریست سابق تا رهبر اقتدارگرا مذاکره می‌کند، اگر معامله‌ای محتمل باشد. این سبک می‌تواند مانع درگیری‌های بی‌پایان شود، اما هم‌زمان، خطر توافق‌هایی فاجعه‌بار و ناسازگار با منافع ملی آمریکا را در پی دارد.

تبلیغات
تبلیغات

راس دوتهاتفرارو – راس دوتهات سردبیر سابق مجله آتلانتیک و ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه نیویورک تایمز، رؤسای‌جمهور ایالات متحده، سنتاً حامل نوعی نظریه یا دکترین منسجم در عرصه سیاست خارجی بوده‌اند؛ از دکترین ترومن در دوران جنگ سرد گرفته تا اصل مونرو که پای سیاست انزواگرایانه آمریکا را در قرن نوزدهم تثبیت کرد. این چارچوب‌ها نه‌تنها جهت‌گیری‌های کلان سیاست خارجی آمریکا را ترسیم می‌کردند، بلکه به تحلیل‌گران و تاریخ‌نگاران امکانی می‌دادند تا جایگاه هر رئیس‌جمهور را در طبقه‌بندی‌های رایج سیاست خارجی آمریکا تعیین کنند.

ترامپ و بازی معامله‌گری: آیا او تنها به دنبال سود لحظه‌ای است؟

در مورد دونالد ترامپ، اما وضعیت متفاوت است. در سال‌های اخیر، برچسب‌های متعددی بر سیاست خارجی او زده شده؛ از جکسونی و واقع‌گرایانه تا ناسیونالیستی، انزواطلبانه، صلح‌طلب غیرمتعارف، جنگ‌طلب سنتی، ضد‌امپریالیستی، نوا‌مپریالیستی و حتی توصیف‌هایی جنجالی‌تر مانند فاشیست یا نامزد دست‌نشانده چینی‌ها. اما اغلب این توصیف‌ها یا حاصل نگرانی‌های سیاسی‌اند یا تلاش‌هایی برای معنا‌بخشی به رفتاری که بیشتر واکنشی و لحظه‌ای است تا برآمده از نظریه‌ای راهبردی. آنچه واضح و مبرهن است، این است که ترامپ نه در اردوگاه ایده‌آلیست‌ها جای می‌گیرد و نه در زمره ویلسونی‌های رؤیاپرداز؛ چنین برچسب‌هایی به‌روشنی در مورد او صدق نمی‌کند. پرسش کلیدی آن است که آیا می‌توان از قلب سیاست خارجی ترامپ ایده‌ای مشخص بیرون کشید؟

تنها در صورتی می‌توان «معامله‌گری» را به‌عنوان یک ایده راهبردی پذیرفت که آن را محور اصلی سیاست خارجی ترامپ بدانیم؛ جایی که انگیزهٔ بنیادین، دستیابی به یک «دست‌دادن نمادین» است؛ مسیر و رویکردی که اغلب نظریه‌ها و دکترین‌های دیگر را زیر پا می‌گذارد. این سبک از سیاست‌ورزی، حتی اظهارات و تئوری‌هایی را که خود ترامپ بر زبان آورده، به چالش می‌کشد. بی‌تردید، ناسیونالیسم «اول آمریکا» در ذهنیت ترامپ از خود جایگاهی مرکزی دارد؛ اما این شعار لزوماً رفتارش را قابل پیش‌بینی نمی‌سازد. اگر متحدان واشنگتن در خاورمیانه خواهان یک «معامله بزرگ و زیبا» در حوزه زیرساخت‌های هوش مصنوعی باشند، ترامپ برای دست‌دادن آماده است؛ حتی اگر چنین توافقی به واگذاری بخشی از پیشرفته‌ترین فناوری‌های نوظهور جهان منجر شود. اگر رقبای آمریکا در پکن تمایل به مذاکره بر سر تعرفه‌ها نشان دهند، رؤیای ناسیونالیستیِ «جداسازی کامل از چین» می‌تواند به‌راحتی کنار گذاشته شود.

از گرایش به انزواطلبی تا مواضع جنگ‌طلبانه؛ بررسی تناقض‌های سیاست خارجی ترامپ

به همین سیاق، دونالد ترامپ خود را چهره‌ای ضد‌مداخله‌گر معرفی می‌کند؛ موضعی که در سخنرانی مهمش در عربستان سعودی نیز بر آن تأکید داشت. اما هرگونه گرایش به نوا‌انزواطلبی، زمانی که پای یک «معامله بزرگ» در میان باشد، به‌سرعت رنگ می‌بازد؛ نمونه‌اش واکنش او به بحران اخیر میان هند و پاکستان است. ترامپ همچنین در مواقعی که اقتضای منافعش باشد، بدون تردید به مواضع جنگ‌طلبانه روی می‌آورد: از صدور فرمان بمباران حوثی‌ها گرفته تا تهدید کره شمالی در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش و حتی تهدیدی مبهم علیه یکی از کشورهای عضو ناتو؛ صرفاً به این دلیل که به گرینلند علاقه دارد. در ذهنیت ترامپ، قدرت نظامی ابزاری سودمند است؛ ابزاری برای زمانی که طرف مقابل هنوز آماده معامله نیست. اما به‌محض تغییر شرایط، او بی‌درنگ از موضع تهاجمی به نقش یک صلح‌طلب تغییر جهت می‌دهد.

منطق معامله‌گرایانه ترامپ را می‌توان به‌روشنی در راهبرد او در قبال خاورمیانه مشاهده کرد. در نخستین دوره ریاست‌جمهوری، او در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران رویکردی شبیه به جمهوری‌خواهان سنتی و متمایل به تقابل نظامی در پیش گرفت. سیاستی محافظه‌کارانه که هم‌راستا با منافع اسرائیل بود و بر تغییر نظام در تهران چشم داشت. اما در دور دوم، این مسیر عملاً کنار گذاشته شده است. چرا؟ پاسخ ساده است: ترامپ به این جمع‌بندی رسیده که تهران اکنون بیش از بنیامین نتانیاهو خواهان رسیدن به صلح با اوست، در حالی که نخست‌وزیر اسرائیل، به‌ناگاه به مانعی جنگ‌طلب در مسیر معامله‌گری‌اش تبدیل شده است.

البته این تغییر رویکرد به آن معنا نیست که ترامپ ناگهان به رؤیاهای دوران اوباما دل‌بسته باشد؛ رؤیایی که صلح با ایران را مقدمه‌ای برای گسستن پیوندهای آمریکا با پادشاهی‌های عربی منطقه می‌دانست. واقعیت این است که رژیم‌های خلیج فارس خود شیفتهٔ معامله‌اند و ترامپ نیز همچنان با تمام قوا در خدمت حفظ و گسترش این روابط باقی مانده است.

سیاست خارجی ترامپ؛ از مخالفت با ایدئولوژی‌ها تا پذیرش مصالحه‌ها

همچنین به‌نظر نمی‌رسد که ترامپ در حال حاضر تحت‌تأثیر جهان‌بینی برخی از منصوبانش قرار داشته باشد از جمله تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی، که سلفی‌گری سنی را تهدید اصلی تلقی می‌کند. برعکس، ترامپ با رئیس‌جمهور جدید سوریه؛ چهره‌ای که سال‌ها به یکی از شاخه‌های القاعده منتسب بود، با خوش‌رویی دیدار کرد و وعده داد تحریم‌های آمریکا علیه کشور او را لغو خواهد کرد. در حالی که نگرانی از به‌قدرت‌رسیدن القاعده، یکی از توجیهات گابارد برای حمایت ضمنی از نظام اسد به شمار می‌رفت، برای ترامپ حتی حضور یک تروریست سابق از القاعده نیز مانعی محسوب نمی‌شود؛ مشروط بر آن‌که آماده مذاکره باشد. چرا که در نگاه او، معامله اصل ماجراست.

همین الگو را می‌توان در رفتار ترامپ با روسیه و اوکراین نیز مشاهده کرد. گرمی آشکار او نسبت به ولادیمیر پوتین و حملات گه‌گاهش به اوکراینی‌ها، از نگاه بسیاری، نشانه‌ای از تمایل ایدئولوژیک او به هم‌سویی با رژیم‌های اقتدارگرا تلقی می‌شود. اما با نگاهی دقیق‌تر، درمی‌یابیم که ترامپ به‌راحتی می‌تواند موضعی دوستانه‌تر نسبت به اوکراین اتخاذ کند؛ چنان‌که در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش تسلیحات در اختیار کی‌یف گذاشت و زمانی که دولت ولودیمیر زلنسکی در موضوع منابع به توافقی تن داد، انتقادات او از پوتین شدت گرفت. به بیان دیگر، تا زمانی که روسیه چهره‌ای سخت و غیرقابل انعطاف از خود نشان دهد و اوکراین انعطاف‌پذیری به خرج دهد، ترامپ نیز بی‌درنگ جبهه خود را تغییر می‌دهد. هرچند او به‌طور کلی مجذوب رهبران قدرتمند خارجی است، اما این شیفتگی تا جایی ادامه دارد که چشم‌انداز معامله همچنان باز باشد.

البته این به آن معنا نیست که دونالد ترامپ در نهایت خود را گرفتار توافقی بد با پوتین نخواهد کرد. مشکل اساسی در محور قرار دادن منطق معامله‌گری، آن است که مرز میان یک توافق خوب و توافقی فاجعه‌بار همواره مبهم باقی می‌ماند و مسئله بزرگ‌تر، برای رئیس‌جمهوری که مدیریت یک امپراتوری تجاری خانوادگی را در کارنامه دارد، این است که آنچه به نفع «ترامپ و خانواده اش » تمام می‌شود، الزاماً با منافع ملی ایالات متحده هم‌راستا نیست.

با این‌همه، یکی از دلایل اصلی که بسیاری از آمریکایی‌ها ترامپ را به رقبایش ترجیح دادند؛ چه جنگ‌طلبان سنتی جمهوری‌خواه و چه بین‌الملل‌گرایان دموکرات این بود که دکترین‌های بلندپروازانه‌ای که در دو دهه گذشته هدایت سیاست خارجی آمریکا را بر عهده داشتند، اغلب شتاب زوال آن را بیشتر کردند. در این میان، رئیس‌جمهوری که معامله‌گری را در کانون سیاست خود قرار می‌دهد، کمتر در دام ایدئولوژی‌های غیرقابل‌دفاع گرفتار می‌شود، کمتر اسیر فشار دولت‌های وابسته است و احتمال کمتری دارد کشور را به‌سوی جنگی بی‌پایان سوق دهد. این همان استدلال محوری است که در دفاع از «اصلاح ترامپی» در سیاست خارجی آمریکا مطرح می‌شود. با این حال، پرسش بزرگ همچنان باقی است: سرانجام این معاملات چه خواهد بود؟

تبلیغات
نویسنده : راس دوتهات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات