«مدتها بود که با همسرم اختلاف داشتم و به رفتارهای مرموز او شک کرده بودم، ابتدا رفت و آمدهای وی را تحتنظر گرفتم ومتوجه شدم با مردی رابطه پنهانی دارد به همین خاطر نقشه قتل او را طراحی کردم. از دوستم هم خواستم در اجرای این نقشه کمکم کند...»
در مورد
در فرارو بیشتر بخوانید
۲۵۶ مطلب
«مدتها بود که با همسرم اختلاف داشتم و به رفتارهای مرموز او شک کرده بودم، ابتدا رفت و آمدهای وی را تحتنظر گرفتم ومتوجه شدم با مردی رابطه پنهانی دارد به همین خاطر نقشه قتل او را طراحی کردم. از دوستم هم خواستم در اجرای این نقشه کمکم کند...»
«رابطه عاشقانه من و او با پیامکها و تماسهای نیمه شب آغاز شد، اما متاسفانه خیلی زود این عشق واهی به دیدارها در خلوتگاهها کشید به طوری که دیگر درس و مدرسه را فراموش کردم و تنها رسیدن به پیمان بزرگترین آرزویم شد. زمانی به خود آمدم که علایم بارداری مرا به مرکز درمانی کشاند. وقتی نتیجه آزمایش را دیدم دنیا روی سرم خراب شد...
معاون اول ریاست جمهوری : البته این موضوع را نباید از نظر دور داشت که تعداد زیادی از روستاها با افزایش جمعیت به شهر تبدیل شده است ؛ بنابراین بخشی از آمار افزایش جمعیت شهری معنیاش این نیست که روستاییان به حاشیه های شهرها مهاجرت کرده اند، بلکه روستاها به شهر تبدیل شدهاند.
وقتی متوجه ارتباطات نامتعارف تلفنی همسرم با آن مرد به ظاهر خیر شدم که او به راحتی به منزل ما رفت و آمد میکرد و همسرم نیز به بهانههای مختلف مرا به بیرون از منزل میفرستاد وقتی فرزندانم از روابط سخیف و زشت آن مرد با همسرم برایم سخن گفتند دیگر نتوانستم موضوع را تحمل کنم تا این که وقتی آن مرد به منزلمان آمده بود به بهانه خروج از منزل در گوشهای پنهان شدم تا این که آن چه را نباید میدیدم با گوش هایم شنیدم، ولی آن زمان فرزندانم در خانه بودند و ...
«از من خواست که با آن زن رابطه برقرار کنم. نازنین گفت: اگر بتوانی به او تجاوز کنی، آنوقت انتقام گرفتهام. من ابتدا فکر میکردم یک دعوای زنانه است و کمی هم من تفریح میکنم و همهچیز تمام میشود. شماره تلفن گلناز را گرفتم و چندباری هم با او تلفنی صحبت کردم و قرار ملاقات گذاشتیم. روزی که من به خانه گلناز رفتم، نازنین به من قرص ترامادول داده بود. اصلا در حال خودم نبودم. میخواستم با گلناز ارتباط برقرار کنم که زن مقاومت کرد و بعد هم شوهرش سررسید».
«خلاصه دخترم به خاطر خودسریهایش و سیر در فضاهای مجازی و شبکههای هولناک گروههای دوست یابی وارد پارتیها و دورهمیهای شبانه شد و من زمانی به خود آمدم که «خورشید» را به اتهام ارتباط نامشروع پشت میلههای زندان دیدم او بعد از آزادی از زندان دیگر در منجلاب فساد و اعتیاد افتاد به طوری که دیگر خیلی کم او را در خانه میدیدم...»
«به خاطر بیتوجهیهای شوهرم من به آن مرد دل بستم و زمانی که یونس وارد زندگیام شد رابطهام با شوهرم بهشدت سرد شد، اما از آنجایی که بچه داشتم، نمیتوانستم از او جدا شوم. رابطه پنهانی ما ادامه داشت تا اینکه شوهرم متوجه شد و درگیری شدیدی بین ما درگرفت...»
«در میان همین ارتباطات نامتعارف مجبور شدم سقط جنین کنم با این حال وقتی نیروهای گشت کلانتری ما را سوار بر خودرو دستگیر کردند تازه فهمیدم که داریوش دارای چند سابقه سرقت است و من نیز سوار خودروی سرقتی بوده ام و ...»
بخاطر فرزندمان چیزی نمیگفتم و بی مهریهای شهین را تحمل میکردم تا اینکه متوجه رفتارهای عجیب او شدم، برای مثال تا نیمههای شب در شبکههای اجتماعی میچرخید، یک شب در حالی که خواب بود به سراغ گوشی او رفتم و متوجه شدم که او با مردی به نام سهیل در اداره در ارتباط است، او حتی چندین بار به خانه سهیل رفته و در آغوش او از خود سلفی گرفته بود.
«با ناهید ازدواج کردم و زندگی خود را آغاز کردیم. او چند بار باردار شد، ولی بنا به دلایل مختلفی فرزندان مان سقط شدند تا این که در چهارمین بارداری متوجه شدیم که فرزندمان «پسر» است. من باز هم به چشم چرانی هایم ادامه میدادم و هیچ وابستگی خاصی نسبت به همسرم نداشتم. در این اثنا با دختر ۲۵ سالهای که در همسایگی ما زندگی میکرد رابطه دوستی برقرار کردم و چنین عنوان میکردم که «مجرد» هستم و قصد ازدواج با او را دارم. آن دختر هم به راحتی فریب خورد و روابط ما ادامه یافت».