رییس کل بانک مرکزی در خط آتش دلارِ سرکش
افزایش نرخ ارز در ایران، پدیدهای تازه نیست؛ اما واکنشها به آن کاملاً قابل پیشبینی است. بازار ملتهب میشود، رسانهها مطالبه پاسخ میکنند و در نهایت نگاهها به سمت ساختمان میرداماد میچرخد.
در اقتصاد ایران، هر بار که دلار قد میکشد، یک مدیر باید کوتاه بیاید. تجربه نشان داده است که سادهترین، در دسترسترین و کمهزینهترین قربانی برای افکار عمومی و سیاست، رئیس کل بانک مرکزی است؛ گویی تمام پیچیدگیهای اقتصاد کلان، تحریمها، کسری بودجه و ناترازیهای ساختاری، در نهایت در یک نام خلاصه میشود.
با هر جهش ارزی، فقط یک صندلی خالی میشود!
افزایش نرخ ارز در ایران، پدیدهای تازه نیست؛ اما واکنشها به آن کاملاً قابل پیشبینی است. بازار ملتهب میشود، رسانهها مطالبه پاسخ میکنند و در نهایت نگاهها به سمت ساختمان میرداماد میچرخد. در این میان، رئیس کل بانک مرکزی معمولاً نخستین کسی است که باید پاسخگوی مجموعهای از تصمیمها، فشارها و شرایطی باشد که بسیاری از آنها اساساً در اختیار او نیست.
واقعیت این است که مشکل اصلی اقتصاد ایران، نه یک فرد، بلکه یک ساختار است. اقتصادی که در آن بانک مرکزی از استقلال واقعی برخوردار نیست و نمیتواند انتظار سیاست پولی مؤثر و پایدار داشته باشد. تا زمانی که تصمیمهای پولی زیر سایهی کسری بودجه، الزامات سیاسی و فشارهای بیرونی قرار دارند، تغییر نامها در رأس بانک مرکزی بیش از آنکه راهحل باشد، تغییر قربانی است.
دکتر محمدرضا فرزین نیز از همین قاعده مستثنی نبود. او در ابتدای انتصاب، مورد اقبال طیفهای مختلف قرار گرفت و با حمایت نسبی وارد میدان شد؛ اما سه سال سکانداری در یکی از سختترین دورههای اقتصادی کشور، کافی بود تا همان حمایتها جای خود را به انتقاد بدهد. با این حال، انصاف حکم میکند که گفته شود: فرزین مسئله نبود؛ قربانی شرایط بود. هر فرد دیگری هم اگر در این مقطع و با همین میزان اختیار در رأس بانک مرکزی قرار میگرفت، احتمالاً به همان نتایج میرسید.
اکنون بار دیگر زمزمه تغییر شنیده میشود و فهرستی از نامها در فضای رسانهای دستبهدست میشود؛ از اصولگرا تا اصلاحطلب، از مدیر اجرایی تا اقتصاددان دانشگاهی. این تنوع، یک پیام روشن دارد: دولت دکتر پزشکیان ـ دستکم در چینش مدیران اقتصادی ـ بیش از آنکه به حزب و جناح بیندیشد، به وفاق و کارآمدی فکر میکند؛ همانطور که ابقای فرزین نیز خود سندی بر این رویکرد بود.
چه کسی واقعاً حاضر است این مسئولیت را بپذیرد؟
ریاست بانک مرکزی، در شرایط فعلی، نه یک موقعیت پرقدرت، بلکه صندلیای پرهزینه است؛ جایگاهی که بیش از تخصص پولی، به شخصیت مستقل نیاز دارد.
در میان گزینههای مطرحشده، معیار انتخاب باید روشن باشد:
رئیس کل بانک مرکزی پیش از هر چیز باید بتواند «نه» بگوید؛
نه به فشارهای کوتاهمدت،
نه به دخالتهای غیرتخصصی،
و نه به سیاستهایی که ثبات پولی را قربانی مصلحتهای مقطعی میکنند.
در همین چارچوب، نامهایی که در روزهای اخیر در فضای رسانهای و اقتصادی بهعنوان گزینههای احتمالی ریاست بانک مرکزی مطرح شدهاند، هر یک واجد بخشی از این معیارها هستند:
سید کامل تقوینژاد
مدیری اجرایی با سابقه در نظام بانکی و مالی کشور؛ از مدیریت بانک سپه تا ریاست سازمان امور مالیاتی. آشنا با سازوکار اجرایی اقتصاد و دبیر فعلی هیئت دولت، اما بیش از آنکه یک سیاستگذار پولی باشد، چهرهای مدیریتی نزدیک به رییس جمهور است.
سید شمسالدین حسینی
وزیر اسبق اقتصاد و از چهرههای شناختهشده در سیاستگذاری کلان اقتصادی که تجربه حضور در سطح بالای تصمیمگیری را دارد، هرچند کارنامه او بیشتر به حوزه مالی و بودجهای گره خورده است تا سیاست پولی مستقل.
داود دانشجعفری
اقتصاددان و وزیر اسبق اقتصاد، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، ریاست کمیسیون اقتصادی مجلس و از چهرههای شناختهشده در اقتصاد ملی است.
غلامرضا حیدری کرد زنگنه
از مدیریت موسسات مالی در سطح میانی تا ریاست سازمان امور مالیاتی کشور.
محمدحسین رحمتی
چهرهای کمتر رسانهای اما دارای تجربه در بدنه اقتصادی کشور؛ نام او بیشتر در میان مدیران میانی و کارشناسان شناخته شده است تا فضای رسانه ای.
اصغر ابوالحسنی
از مدیران باسابقه نظام بانکی با شناخت از سازوکارهای درونی بانک مرکزی؛ گزینهای فنی و کمحاشیه و دور از صحنه سیاست.
علی دیواندری
مدیر بانکی، با سابقه ریاست پژوهشکده پولی و بانکی؛ چهرهای علمی که ارتباط نزدیکی با ادبیات سیاست پولی دارد.
محمدجواد صیدی
مدیر باسابقه بازار سرمایه و نهادهای مالی؛ بیشتر شناختهشده در حوزه بورس و تأمین مالی تا سیاست پولی.
شاهپور محمدی
اقتصاددان و مدیر اجرایی با تجربه در بازار سرمایه و نهادهای مالی؛ دارای شناخت از ابزارهای نوین مالی، اما دور از مرکز سیاست پولی.
کوروش پرویزیان
مدیر بانکی باسابقه و آشنا با عملیات بانکی و اعتباری؛ چهرهای اجرایی که بیشتر در میدان عمل بانکی شناخته میشود.
مرور این اسامی یک نکته را روشن میکند:
اگر قرار باشد بانک مرکزی از این چرخه تکراری خارج شود، بیش از هر چیز به فردی نیاز دارد که نه محصول یک دولت خاص، بلکه نتیجهی سالها کار حرفهای در دولتهای مختلف باشد؛ کسی که با منطق اقتصاد آشناست، اما اسیر سیاستزدگی نیست؛ و مهمتر از همه، مرز تخصص و قدرت را بهخوبی میشناسد.
در چنین تصویری، برخی گزینهها بهتدریج پررنگتر میشوند.
چهرههایی که سابقه کار در سطوح عالی اقتصادی را داشتهاند، با دولتهای مختلف همکاری کردهاند و در عین حال، هزینه استقلال رأی را نیز شناختهاند! داود دانشجعفری اقتصاددانی که هم تجربه وزارت اقتصاد را در کارنامه دارد، هم حضور در نهادهای سیاستگذاری، کسی که بهدلیل دخالتهای غیرتخصصی در تصمیمهای اقتصادی شخص رییس جمهور وقت از وزارت کناره گیری کرد.
این سابقه، شاید بیش از هر شعار و برنامهای، نشان میدهد که استقلال برای او یک واژه تزئینی نیست. در شرایطی که بانک مرکزی بیش از هر زمان دیگر نیازمند مدیری است که بتواند هزینه «نه گفتن» را بپردازد، چنین پیشینهای ناخواسته توجهها را جلب میکند.
در نهایت، مسئله این نیست که چه کسی رئیس کل بانک مرکزی میشود؛ مسئله این است که آیا اینبار، فردی انتخاب میشود که پیش از مدیریت بحران، توان ایستادن در برابر بحرانسازان را داشته باشد یا نه.