روایت الجزیره از ترومای وحشتِ کودکان در غزه؛
رُز از دیوارها می ترسد!

«در جهان رُز، دیوارها قابل اعتماد نیستند. آسمان و هوا مشکوک هستند و آب خطرناک است و صدا نشانه ای از زندگی نیست بلکه می تواند هشداری برای پایان آن باشد! کودکان در نوار غزه دچار ترومای وحشت هستند. آنها از سادهترین چیزها می ترسند.»
فرارو- «رولا حمدُنا»؛ نویسنده و مترجم فلسطینی اهل نوار غزه.
به گزارش فرارو به نقل از الجزیره؛ در غزه، کودکان صرفا وحشت را در بحبوحه بمباران های سنگین و کشتار انسان ها تجربه نکرده اند. وحشت حتی در سادهترین ابعاد زندگی آن ها نیز معنی و مفهوم پیدا می کند. هنگامی که خواهر زاده سه ساله من به نام «رُز» برای نخستین بار دیوار را لمس کرد، این حس را داشت که انگار یک پدیده عجیب را لمس می کند. چیزی که به دنیای او تعلق نداشت. او با تردید فراوان دیوار را لمس کرد و خیلی زود دستش را عقب کشید. انگار دست زدن به دیوار موجب شده او برق بگیرد!
او زیر لب می گفت و می لرزید: آیا آن فرو می ریزد؟ او فکر می کرد که دیوار سقوط خواهد کرد. تصور او از دیوار شبیه به چادری بود که در طی دو سال جنگ غزه در آن زندگی کردیم و با باد از جا کنده می شد. رُز اساسا دیواری را نشناخته که فرونریخته باشد. در جهان او، ماندگاری، یک خیال است و هرچیزی پیرامون وی در آستانه فروپاشی است.
رُز دخترِ برادر بزرگتر من است. با توجه به اینکه پدر و مادر رُز هر دو شاغل بودند و یکی معلم و دیگری پزشک بود، من فردی بودم که مسوولیت اصلی مراقبت از او را از زمانی که به دنیا آمد برعهده داشتم. من به او غذا میدادم، او را آرام می کردم و وی را می خواباندم. وقتی او یک ساله بود، جنگ غزه و نسل کشی اسرائیل در این منطقه شروع شد. او در طی دو سال اخیر در آغوش من آرام گرفته و خوابیده است. آغوش من تنها حس امنیت و آرامشی است که او تاکنون شناخته است.
در جهان رُز، دیوارها قابل اعتماد نیستند. آسمان و هوا مشکوک هستند و آب خطرناک است و صدا نشانه ای از زندگی نیست بلکه می تواند هشداری برای پایان آن باشد! ماه گذشته، من مجبور شدم تا رُز را به یکی از معدود بیمارستان های سالم در نوار غزه ببرم. او مثل دیگر کودکان، در اردوگاه آوارگانی که در آن ساکن بودیم، مشکل پوستی پیدا کرده بود. بدن کوچک وی دیگر نمی توانست آب و هوا و فقدان آب تمیز را تحمل کند.
بخش پذیرش بیمارستان مملو از مراجعه کننده بود. ما به همراه ده ها نفر دیگر منتظر بودیم. هر مادری داستانی از غم و غصه را بر سینه داشت و هر کودکی شبیه رُز با رنگ پریده، بدن آسیب دیده و تقلا برای زنده ماندن مشاهده می شد. در گوشه ای از راهرو، یک پنکه کار می کرد. بله، پنکهای که سالم بود! ما ماه ها بود که یک پنکه سالم ندیده بودیم. کودکان با تردید به پنکه نزدیک می شدند. گویی در معرض چیزی مقدس قرار داشتند و قصد داشتند آن را هرطور که شده لمس کنند.
من از رُز خواستم تا او هم آن را لمس کند. من می خواستم او بفهمد که همه بادها مخرب و خسارتبار نیستند. با این حال، او جیغ زد. جیغی که همیشه در لحظه پرواز جنگندههای اسرائیلی بر فراز غزه نیز می زد. او خود را محکم به من چسباند. انگشتان کوچکش در لباسم فرو می رفتند و بدنش به شدت می لرزید.
او فکر می کرد که وزش باد از طریق پنکه می تواند نشانهای برای یک حمله مرگبار دیگر باشد. او اکنون هر صدا و تحرکی را به درپیش بودن بمباران ربط می دهد. او حتی از یک پنکه هم حس تهدید می گیرد. من به سرعت او را عقب کشیدم و وی را در آغوش خود فشردم. بدون اینکه کلمه ای به زبان بیاورم از او عذرخواهی کردم. چطور می توانم به یک بچه بفهمانم که باد آسیبی ایجاد نمی کند؟ اینکه یک پنکه مثل جنگنده اسرائیلیها نیست؟ اینکه روشنایی و چراغ، مثل بمب نیستند؟ اینکه سقف، پایین نخواهد آمد؟
در موقعیتی دیگر، رُز در حال بازی با یک فنجان آب بود و آن را ریخت و فرار کرد. او از درد گریه نمی کرد بلکه از وحشت بود که می گریست. در ذهن او، حتی یک رویداد کوچک هم به شدت وحشتناک است. در یک شب، وقتی ما تلاش میکردیم در دلِ تاریکی و گرما و صدای بمباران ها بخوابیم، وقوع یک انفجار در نزدیکی چادر ما موجب شد تا آن چادر تکان قابل توجهی بخورد. رُز به هوا پرید دستانش را روی گوشش قرار داد. او فریاد می زد آیا گوشم از بین رفته است؟ او این کلمات را با معصومیتی که قلب را به درد میآورد، به زبان آورد.
من در ابتدا متوجه نشدم. با این حال، به یاد آوردم که همسایه ما گوشش را در جریان یک حمله هوایی به شهر غزه از دست داده بود. رُز فکر می کرد که انفجار، گوش های او را دزدیده بود و اکنون بلایی مشابه سرِ او هم آمده است. این زندگی فعلی رُز است. زندگی که مملو از وحشت است. رُز فقط یکی از صدها هزار کودکی در غزه است که ترومای وحشت را در جریان جنگ و نسلکشی در نوار غزه تجربه کرده اند. کلمات آنها با بیگناهی و بازیگوشی شکل نمی گیرد بلکه تلاش برای بقا و وحشت است که به آن ها شکل می دهد.
حتی با پایان جنگ هم، ما شاهد نسلی از کودکان فلسطینی خواهیم بود که کودکی آن ها با آسیب های متعددی همراه بوده است. این یک ترومای بیگناهی است که شاید سال ها و حتی دهه ها طول بکشد تا درمان شود. فرآیند درمان این کودکان باید با مسائل ابتدایی آغاز شود. مثلا آن ها باید یاد بگیرند و بفهمند که دیوار معمولا فرو نمیریزد. اینکه باد و نسیم جزو زیباییهای زندگی بوده و امن هستند و صداها موجب کشتار انسانها نمیشوند.