پاشنهٔ آشیل واقعی صلح خاورمیانه

جنگ اسرائیل و حماس وارد سومین سال خود شده و طرح تازه صلح دولت ترامپ با وجود گستردگیاش (از آزادی گروگانها تا اداره غزه) با تردید و بدبینی روبهروست. بدون درک روایتهای وجودی دو طرف، اعتمادسازی و اجرای مؤثر گامها دشوار مینماید. اسرائیل با حمایت آمریکا به «برتری در تشدید» رسیده، اما واشنگتن همچون گالیور در بند نفوذ بازیگران کوچکتر است. موفقیت این طرح به اراده، صبر و مهارت ترامپ در «بازار چانهزنی» خاورمیانه وابسته دانسته میشود.
فرارو – آرون دیوید میلر، کارشناس ارشد مسائل خاورمیانه در مرکز مطالعات استراتژیک و بین الملل
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، حتی در قلب خاورمیانهای که سالهاست با خشونت، ناکارآمدی و بحرانهای پیدرپی دستوپنجه نرم میکند، باور کردن این واقعیت دشوار است که اکنون وارد سومین سال جنگ اسرائیل و حماس در نوار غزه میشویم؛ نبردی که از حیث طولانیبودن، دامنهی وحشت، خشونت و خونریزی، تمام رویاروییهای پیشین میان اسرائیل و فلسطینیها را پشت سر گذاشته و به نقطهای بیسابقه رسیده است. در چنین شرایطی، یک طرح تازه صلح که ایالات متحده تدوین کرده، اینک بر میز مذاکره قرار گرفته است، هرچند هنوز نه اهمیت واقعی و نه میزان کارآمدی آن در میدان عمل آزموده نشده و بسیاری نسبت به سرنوشتش تردید دارند.
شاید جامعه جهانی و بهویژه ناظران این بحران، امروز اسیر نوعی واقعگرایی بدبینانه شده باشند؛ بدبینیای که حاصل تجربههای پیشین از طرحها و مذاکرات صلحی است که هرچند با نیتهای مثبت آغاز شدند اما یکی پس از دیگری در عمل شکست خوردند. این خاطره جمعی از ناکامیهای مکرر باعث شده ما در برابر ابتکارهایی که با عنوانهای پرطمطراق «تغییر بازی»، «نقطه عطف»، «تحول بنیادین» یا «صلح پایدار» معرفی میشوند، با احتیاط و حتی شک و تردید برخورد کنیم؛ بهویژه وقتی این طرحها فاقد روندی واقعی برای دستیابی به توافق یا اجرای مؤثر آن باشند.
دو سال پس از رویداد هفتم اکتبر ۲۰۲۳، چهره خاورمیانه همچنان افسردهکننده و هراسانگیز است و بخش زیادی از وضعیت موجود برای ناظران آشنا و تکراری جلوه میکند. بااینحال، در دل این تداوم تلخ، برخی برداشتها و واقعیتهای تازه سر برآوردهاند؛ نکاتی که نهتنها بازتابدهنده تیترهای داغ امروزند، بلکه میتوانند مسیر سیاستگذاری و تحولات آینده را شکل دهند. این برداشتهای جدید همان گزینهها و سیاستهایی خواهند بود که سیاستگذاران آمریکایی و دیگر بازیگران بینالمللی در ماهها و سالهای پیش رو ناگزیر از انتخاب و آزمودنشان خواهند بود.
گذر از معامله ملکی؛ الزام درک روایتهای وجودی اسرائیل و فلسطین
پس از هشت ماه تلاشهای دیپلماتیک که گاه برقرار بوده و گاه به بنبست رسیده، سرانجام در ۲۹ سپتامبر، «دونالد ترامپ» رئیسجمهور ایالات متحده، از طرح تازه خود برای صلح میان اسرائیل و فلسطینیها رونمایی کرد. این طرح نه صرفاً یک ابتکار شخصی، بلکه یک برنامه رسمی ریاستجمهوری معرفی شده است و خود ترامپ در مقام رئیس «هیئت صلح» نقش محوری در نظارت بر روند اجرای آن دارد. چنین نقشی برای او بیسابقه است، زیرا برخلاف تلاشهای پیشین که هرگاه یکی از طرفها یعنی اسرائیل یا حماس از پیشنهادها عقبنشینی میکردند، ترامپ نیز میدان را ترک میکرد، این بار عقبنشینی برای او تقریباً ناممکن خواهد بود و شخص رئیسجمهور باید پاسخگوی مسیر این روند باشد.
اما چالش اصلی پیش روی ترامپ، تغییر زاویه نگاه او به ماهیت این مناقشه است. او دیگر نمیتواند این بحران تاریخی را همچون یک معامله ملکی صرف با بستههای مشوق اقتصادی تصور کند، بلکه ناگزیر است روایتهای وجودی، هویتی و حیاتی هر دو طرف را بفهمد و به آنها پاسخ دهد. واقعیت میدانی نیز پیچیده است: همه فلسطینیها پایان اشغال را میخواهند؛ حماس آشکارا خواستار نابودی اسرائیل است؛ همه اسرائیلیها صلح و امنیت میطلبند؛ و در سوی مقابل، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل، همزمان در پی نابودی حماس و درهمشکستن آرمانهای ملی فلسطینیهاست. در چنین معادلهای، طرح ترامپ هرچند ارزشمند به نظر میرسد، اما تنها نقطهٔ آغاز بهشمار میآید.
در کوتاهمدت، رئیسجمهور باید بپذیرد که طرفهای درگیر بر سر جزئیات مذاکره کنند و به آنها فرصت بدهد تا بدون فشارهای نمایشی و تهدیدهای رسانهای بهویژه در شبکه اجتماعی «تروث سوشال» که خود ترامپ در آن فعال است وارد گفتوگو شوند. این بحران با پستگذاری و شعارهای تبلیغاتی حل نخواهد شد. رسیدن به توافق دشوار است، زیرا میان دو طرف هیچ اعتمادی باقی نمانده و هر یک تنها در صورتی گامهای مقرر در طرح را برخواهد داشت که مطمئن شود طرف مقابل تعهدات خود را بیکموکاست اجرا میکند.
طرح تازهای که دولت ترامپ روی میز گذاشته، دامنهای بسیار وسیع دارد؛ طرحی که نهفقط شیوه پایان دادن به جنگ را ترسیم میکند، بلکه به موضوعاتی همچون بازگشت گروگانها، عقبنشینی نیروهای اسرائیلی، افزایش کمکهای بشردوستانه و حتی نحوه اداره غزه پس از پایان درگیری نیز میپردازد. این سند همچنین متضمن تعهدی اصولی به پیگیری استقلال فلسطین است؛ هرچند این استقلال منوط به اصلاحات ساختاری جدی در نهادهای فلسطینی دانسته شده است. از نگاه بنیامین نتانیاهو و متحدانش، تشکیل دولت فلسطینی همچنان امری دشوار و حساس است، اما او دستکم از این خرسند است که طرح جدید اصول مصوب کابینه امنیتی اسرائیل را به رسمیت میشناسد.
بااینحال، احتمال میرود حماس به اندازه کافی هوشیار باشد که نه بهطور کامل رد کند و نه بیقیدوشرط بپذیرد، بلکه با یک پاسخ همیشگی و آشنا از نوع «بله، اما…» واکنش نشان دهد؛ پاسخی که همراه با فهرستی از ملاحظات و پیششرطها ارائه میشود و نیازمند بحثهای طولانی خواهد بود. چنین پاسخهایی در تاریخ مذاکرات اسرائیل و فلسطین سابقه دارد: از پارامترهای کلینتون در سال ۲۰۰۰ گرفته تا نقشه راه دولت بوش در ۲۰۰۳، بارها طرفین همین الگو را به کار بستهاند. اگر طرفها واقعاً در پی توافق باشند، این ملاحظات قابل حل است؛ اما وقتی هیچیک اراده واقعی برای توافق ندارد، این «اماها» به ابزاری برای بهتعویقانداختن بیپایان توافق تبدیل میشود و روند صلح را عملاً فلج میکند.
چالشهای این طرح صرفاً در سطح مذاکره باقی نمیماند، بلکه به اجرا نیز کشیده میشود. در متن طرح، اقداماتی الزامآور ظرف ۷۲ ساعت پیشبینی شده است؛ از آزادی گروگانها و پایان درگیریها گرفته تا آغاز عقبنشینی اسرائیل. اما پرسش اساسی این است: آیا این اقدامات حساس تنها با فرمان رئیسجمهور آمریکا عملی میشود؟ آیا اسرائیل حاضر است پیش از آنکه حماس گام نخست را برای خلع سلاح بردارد، عقبنشینی را آغاز کند؟
ترامپ نشان داده که به رونمایی از چنین طرحهایی علاقهمند است. بااینحال، بهنظر میرسد نه او و نه تیم مذاکرهکنندگانش درک دقیقی از پیچیدگیهای زمینی و سیاسی این «توافق اعلامی» ندارند؛ توافقی که زیر لایههایش تفاسیر گوناگون، دیدگاههای کاملاً متضاد درباره جزئیات و همان پاسخهای «بله، اما»یی نهفته است که ظاهراً مثبت جلوه میکنند، اما در عمل اختلافات آشتیناپذیر را پنهان میسازند. واقعیت تلخ این است که هم حماس و هم دولت کنونی اسرائیل مایلاند از خشم ترامپ دور بمانند، اما نشانهای از تمایل جدی هیچیک برای پایان دادن واقعی به جنگ دیده نمیشود.
توافق در سایه ترور؛ پیوند غیرمنتظره دوحه و واشنگتن
طنز تلخ ماجرا اینجاست که اگر هیچ نکته دیگری در میان نباشد، حمله ۹ سپتامبر اسرائیل به رهبران ارشد حماس در دوحه قطر، نهتنها به شکلگیری طرح صلح تازه کمک کرد بلکه به انعقاد توافق امنیتی جدید میان دولت ترامپ و قطر نیز انجامید. در واقع، این حمله شاید بازتابدهنده ماندگارترین و مهمترین تحول پس از ۷ اکتبر باشد. برای نخستین بار در تاریخ ۷۷ ساله اسرائیل، این کشور به آنچه کارشناسان «برتری در تشدید» مینامند دست یافته است.
البته اسرائیل نه آسیبناپذیر است و نه هژمون بیچونوچرای منطقه که بتواند تصمیمگیریهای شرکا یا دشمنانش را کنترل کند. اما واقعیت این است که با حمایت ایالات متحده، توانسته با آزادی عملی بیسابقه، مصونیتی کمنظیر و موفقیتهای عملیاتی گسترده دست به اقدام بزند. «پیشدستی» و «پیشگیری» حالا دو ستون اصلی راهبرد امنیتی اسرائیلاند و حملات این کشور به قلمرو دشمنان، با هدف تأثیرگذاری بر محاسبات امنیت ملی آنها انجام میشود.
گالیور در بند؛ غول خسته در سرزمین درگیریهای بیپایان
خاورمیانه همچنان صحنهای است آکنده از ردپا و بقایای قدرتهای بزرگی که در طول دههها تلاش کرده اند اراده خود را بر بازیگران کوچکتر تحمیل کنند. با این همه، شگفتآور است که این قدرتهای خارجی از ایالات متحده گرفته تا کشورهای کلیدی عرب و دولتهای اروپایی نتوانستهاند به شکلی بنیادین راهبردها و رفتارهای دو طرف اصلی نبرد یعنی حماس و اسرائیل را تغییر دهند یا حتی آنها را به تعدیل مسیرشان وادارند.
این واقعیت چشمگیر بهویژه در جنگ غزه آشکار است. هیچیک از بازیگران خارجی نه ایالات متحده، نه شرکای اسرائیل در توافق ابراهیم و نه قدرتهای اروپایی نتوانستهاند مسیر این جنگ را بهطور جدی تحت تأثیر قرار دهند. حتی آمریکا، بهعنوان اصلیترین و پرنفوذترین بازیگر خارجی، در این بحران بیشتر به گالیور دنیای مدرن شباهت یافته است: غولی که گرفتار توهمات خود و در بند نیروهای کوچکتر است؛ نیروهایی که منافعشان همیشه با منافع واشنگتن همسو نیست و هر یک میتواند بر سیاست آمریکا مهار یا فشار وارد کند.
ریشه بخش مهمی از این محدودیت به ماهیت منحصربهفرد رابطه ایالات متحده و اسرائیل بازمیگردد. رؤسایجمهور پیاپی در واشنگتن غالباً از اعمال فشار واقعی بر تلآویو اکراه داشتهاند و ترجیح دادهاند ملاحظات سیاسی داخلی و تعهدات امنیتی دیرینه را بر هر چیز دیگر مقدم بدانند. همین وضعیت به اسرائیل و دیگر بازیگران منطقهای امکان داده است تا دوام بیاورند، خود را بازسازی کنند و به حیات سیاسی و نظامیشان ادامه دهند.
ترامپ در بازار چانهزنی خاورمیانه؛ تاجری بیحوصله در میدان بحران
با وجود رنجهای بیپایان اسرائیلیها و فلسطینیها، در گوشههایی دیگر از منطقه فرصتهایی نو پدید آمده است. در سوریه دولت احمد الشرع اکنون درجهای بیسابقه از عملگرایی نشان میدهد و بهطور مستقیم با اسرائیل بر سر توافقی امنیتی مذاکره میکند؛ گفتوگویی که در گذشته تصورش دشوار بود.
در حوزه خلیج فارس نیز زمینههایی برای صلحسازی جدی منطقهای در صورت مهیا بودن شرایط دیده میشود؛ اما این چشمانداز با مشکلات و موانع فراوانی همراه است. توافقی که بتواند برنامه هستهای ایران را محدود کند، در حال حاضر دور از دسترس به نظر میرسد و احتمال درگیری بیشتر میان اسرائیل و ایران بالا رفته است. مدیریت مناقشه اسرائیل و فلسطین بیش از هر زمان دیگری دشوار و دستنیافتنی مینماید.
در چنین فضایی، پرسش اصلی این است که آیا دونالد ترامپ اراده، مهارت و صبر لازم را برای هدایت خاورمیانه پس از ۷ اکتبر دارد یا نه. واقعیت آن است که او اکنون بیش از هر مناقشه دیگری که در گذشته تلاش کرده حل کند، درگیر و در معرض پرونده غزه قرار گرفته است. با این حال، نشانهها حاکی از آن است که او صبر لازم برای مذاکره در «بازار خاورمیانه» را ندارد؛ بازاری که بهطور سنتی با چانهزنیهای طولانی، بدهبستانهای پیچیده و سیاستهای ظریف تعریف میشود. ترامپ اهرم چندانی بر حماس ندارد و شاید اراده سیاسی لازم برای سختگیری بر بنیامین نتانیاهو را نیز نداشته باشد.