ترنج موبایل
کد خبر: ۸۸۷۲۰۴

قدرت عریان نتانیاهو و بازی نرم واشنگتن؛ دو روی یک پروژه استراتژیک

آیا توافق‌های صلح، فقط پوششی برای تثبیت منافع اسرائیل است؟

آیا توافق‌های صلح، فقط پوششی برای تثبیت منافع اسرائیل است؟

گزارش الجزیره نت تأکید می‌کند دو توهم رایج باید کنار گذاشته شود: نخست، باور به صلح‌طلبی اسرائیل؛ دوم، امید به اختلاف راهبردی میان آمریکا و اسرائیل برای مهار تل‌آویو. واشنگتن و تل‌آویو با تقسیم کار آشکار، پروژه بازطراحی مرزها و تضعیف دولت‌های منطقه را پیش می‌برند. هرگونه توافق یا آتش‌بس در منطقه، دائماً در معرض نقض است و آمریکا با حمایت کامل، همواره منافع اسرائیل را در اولویت قرار می‌دهد.

تبلیغات
تبلیغات

  فرارو– عریب الرنتاوی، نویعریب الرنتاویسنده اردنی و تحلیلگر ارشد مسائل بین الملل در الجزیره نت

  به گزارش فرارو به نقل از الجزیره نت، دو باور وجود دارد که هر فرد واقع‌بین و منصف باید به‌زودی از آن‌ها دست بکشد: نخست، این توهم که اسرائیل به‌دنبال صلح با اعراب است، حتی اگر این صلح بر پایه معادله تحقیرآمیز «صلح در برابر صلح» بنا شده باشد؛ و دوم، این تصور که میان آمریکا و اسرائیل همواره اختلاف نظر و اولویت‌های متضاد وجود دارد و می‌توان به این شکاف امید بست یا با تکیه بر واشنگتن، تل‌آویو را مهار کرد.

توماس باراک و نقشه بازگشت به بلاد الشام؛ مأموریت تازه برای سوریه

واقعیت‌هایی که با سلسله جنگ‌ها و بحران‌های بی‌وقفه منطقه پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ هر روز آشکارتر شده‌اند؛ ابتدا در غزه و لبنان تثبیت شدند، سپس با جنگ دوازده‌روزه علیه ایران برجسته‌تر شدند و سرانجام با نقض آشکار تمامیت ارضی، حریم هوایی، جمعیت و هویت ملی سوریه به اوج خود رسیدند. اما هدف از طرح این گزاره‌ها چیست؟ بهتر است بررسی را از فصل پایانی تحولات سوریه آغاز کنیم.

به‌طور رسمی، ایالات متحده ناگهان سیاستی فعال و پرحرارت را در قبال دولت انتقالی دمشق در پیش گرفت. رئیس‌جمهور آمریکا در اظهارات خود درباره احمد الشرع، رئیس‌جمهور جدید سوریه، جملاتی بر زبان آورد که حتی صمیمی‌ترین متحدان واشنگتن نیز تا امروز به چنین صراحتی سخن نگفته بودند. تحریم‌ها علیه سوریه و حتی علیه هیئت تحریر الشام لغو شد؛ امتیازی که سازمان آزادی‌بخش فلسطین حتی پس از توافق اسلو نیز هرگز از آن بهره‌مند نشد.

اما این رویکرد به همین نقطه محدود نماند. آنچه ترامپ علناً نگفت، دوست نزدیک‌تر و آگاه‌ترش به رمز و رازهای منطقه و تاریخ آن، توماس باراک،  تاجر سرشناس که همزمان سه نقش کلیدی سفیر در آنکارا، مسئول پرونده سوریه و لبنان را ایفا می‌کند، با شفافیت و جزئیات بیشتری بیان کرد. باراک ضمن انتقاد از توافق سایکس-پیکو، با یادآوری دوران «بلاد الشام» احساسات ملی‌گرایان عرب و به‌ویژه سوریه‌ای‌ها را برانگیخت و با طرح ایده بازگشت به آن دوران، هشدار داد اگر لبنان همچنان در زمینه خلع سلاح حزب‌الله تعلل ورزد، این مأموریت باید به «سوریه جدید» واگذار شود؛ کشوری که در طرح جدید آمریکا برای منطقه و نظم نوین خاورمیانه، نقش محوری و تعیین‌کننده‌ای به خود گرفته است.

در نگاه نخست، چنین به نظر می‌رسید که واشنگتن توانسته است تل‌آویو را مهار کند و اسرائیل را به پذیرش سیاست آمریکا در قبال «سوریه پس از هشتم دسامبر» وادار سازد. اظهارات گدئون سعار درباره «ائتلاف اقلیت‌ها» فروکش کرد، سطح تهدیدات علیه نظام جدید سوریه که اسرائیل آن را «تروریستی» می‌خواند کاهش یافت و رفت‌وآمد هیأت‌های اسرائیلی و سوری، چه به شکل محرمانه و چه آشکار، چه مستقیم و چه از طریق واسطه‌ها، در پایتخت‌های مختلف آغاز شد. همین روند، موجی از گمانه‌زنی‌ها درباره ماهیت و ابعاد توافق احتمالی را به راه انداخت.

اما تمام این تحلیل‌ها و سناریوها ناگهان به شکلی تکان‌دهنده فرو ریخت؛ زیرا مشخص شد اسرائیل همچنان بر راهبرد دیرینه خود برای تجزیه سوریه و تقسیم آن میان قبایل، مذاهب و اقوام گوناگون اصرار دارد. عطش سیری‌ناپذیر تل‌آویو برای تصاحب اراضی، ارتفاعات راهبردی و منابع آب نه تنها فروکش نکرده، بلکه حتی وعده‌های صلح و عادی‌سازی نیز نتوانسته‌اند این ولع را مهار کنند. در چنین فضایی، حتی رخدادهایی که می‌توانستند به‌عنوان بحران‌های محلی باقی بمانند، بهانه‌ای برای اجرای سناریوهای تاریک اسرائیل از دل آرشیو بیرون کشیده می‌شوند؛ درست همان‌گونه که در السویدا رخ داد.

صلح در برابر تسلیم؛ معادله جدید اسرائیل برای منطقه

ما تصور می‌کردیم اسرائیلی که زمانی با فرمول «زمین در برابر صلح»؛ فرمولی که اجماع گسترده اعراب، ایرانیان، بربرها و تقریباً همه بازیگران صاحب نفوذ از آن حمایت می‌کردند، مخالفت ورزیده بود، دست‌کم به معادله‌ای که خود نتانیاهو ابداع و بارها بر آن تأکید کرده، پایبند خواهد ماند: «صلح در برابر صلح». رهبری جدید سوریه نیز چیزی فراتر از همین معادله طلب نکرد؛ پیام‌های کافی از حسن نیت مخابره کرد و حتی با نسخه‌ای دشوارتر برای احیای توافق ۱۹۷۴ موافقت نمود. با این حال، هیچ‌یک از این تلاش‌ها نزد دولت راست‌گرای افراطی اسرائیل به ثمر ننشست و بی‌نتیجه ماند.

تمام آن وعده‌ها، نیت‌های مثبت و پیام‌های اطمینان‌بخش، نزد کسانی که اسیر ذهنیت بسته، دیوارکشی و نفرت‌پراکنی‌اند، ره به جایی نبرد؛ آن‌ها ناگهان معادله‌ای تازه را رونمایی کردند که نه‌تنها مناسبات با سوریه، بلکه رابطه با کل جهان عرب و همسایگان منطقه‌ای را بازتعریف می‌کند: «صلح در برابر تسلیم»... «صلح در برابر کرنش مطلق و بی‌قید و شرط».

در این مقطع حساس از تحولات اسرائیل و سوریه، نگاه تحلیل‌گران و ناظران منطقه‌ای و بین‌المللی به واشنگتن، به‌ویژه رئیس‌جمهور و فرستاده ویژه آمریکا دوخته شد، به این امید که شاید نشانه‌ای از اختلاف نظر یا تفاوت در اولویت‌ها آشکار شود. اما آنچه حاصل شد، چیزی جز سرخوردگی عمیق و فراگیر نبود. اسرائیل ده‌ها سایت حاکمیتی را در قلب دمشق و در چند قدمی دفاتر رئیس‌جمهوری که روزی ترامپ او را «جوان، خوش‌قلب، شجاع و قدرتمند» توصیف کرده بود، با خاک یکسان می‌کند؛ به سوریه هشدار می‌دهد که آن را به جهنمی غیرقابل تحمل تبدیل خواهد کرد و با دامن زدن به اختلافات داخلی، بذر آشوب، فروپاشی و تجزیه را می‌پاشد تا منطقه وارد یک «جنگ صد ساله» جدید میان طوایف و اقوام مختلف شود.

در این میان، نه محکومیتی صورت گرفت و نه حتی یک اعتراض لفظی و بی‌اثر به گوش رسید. هیچ مسئولیتی متوجه اسرائیل نشد و هیچ هشدار یا اخطاری برای توقف تجاوزات این رژیم به «سوریه جدید»؛ کشوری که آمریکا به ظاهر متعهد به حمایت از آن شده بود صادر نشد. تمام واکنش‌ها به چند «سوءتفاهم» و چند اظهار نظر کلیشه‌ای درباره «امیدواری به برقراری آتش‌بس» محدود شد؛ درست همان‌گونه که طی دو سال گذشته، در برابر محاصره، گرسنگی، ارعاب، پاک‌سازی و نسل‌کشی مردم غزه نیز شاهد بودیم.

بازطراحی مرزها؛ پروژه جدید واشنگتن و تل‌آویو برای سوریه و منطقه

موضع واشنگتن در برابر آخرین تجاوز نظامی اسرائیل به سوریه؛ حملاتی که با آتش، موشک و گلوله همراه بود به‌روشنی همان واقعیتی را آشکار ساخت که در پس اظهارات مبهم توماس باراک درباره «سایکس-پیکو» و «بلاد شام» پنهان مانده بود. باراک صراحتاً تأکید کرد که این دولت سوریه است که باید پاسخگو و تحت بازخواست قرار گیرد و ایالات متحده هیچ نفوذی بر تصمیمات اسرائیل ندارد.

این مرد دیگر تاب تحمل نقشه‌های ترسیم‌شده پس از جنگ جهانی اول و دولت‌های ملی «مصنوعی» برآمده از آن عصر را ندارد. با این حال، نه از پیروان نظریه «امت واحد با رسالت جاودان» است و نه دلبسته اندیشه «هلال حاصلخیز و ستاره قبرسی» آنتوان سعاده. آنچه او پیش می‌برد، در حقیقت بازتولید همان سناریوهایی است که پیشینیان نومحافظه‌کار و تندرو او در سر می‌پروراندند؛ کسانی که ایده بازطراحی مرزهای منطقه و ترسیم خطوط تازه مبتنی بر شکاف‌های قومی، مذهبی و طایفه‌ای را دنبال می‌کردند.

در همین چارچوب، هرچند او در نقد توافق سایکس-پیکو، شکل‌گیری «دولت‌های موزاییکی» قومی و ملی در منطقه و بازگرداندن مفهوم «بلاد شام» و محوریت سوریه تا حدی محق به نظر می‌رسد، اما پرسشی اساسی که کمتر به آن پرداخته شده این است: منظور او دقیقاً کدام سوریه است؟ اکنون به‌روشنی پیداست که نگاه او معطوف به سوریه‌ای سنی‌مذهب است؛ کشوری که محوریت شهرهای بزرگ سنی‌نشین را از میان‌رودان تا سواحل شرق مدیترانه برعهده داشته باشد و سایر مناطق و اقوام و طوایف یا باید به گرد این محور بچرخند یا در صورت اقتضای شرایط سیاسی و میدانی از آن جدا شوند.

«سوریه جدید» در نگاه باراک و همفکرانش، جایگاه خود را از توان ایفای نقش به‌عنوان یک «دولت حائل» میان دو قدرت بزرگ منطقه‌ای و البته فاقد رابطه آشکار با اسرائیل می‌گیرد. این ایده همچنین هدف دیگری را دنبال می‌کند: سوق دادن سایر طوایف و اقوام به سمت جست‌وجوی سرنوشت‌های جایگزین و تشکیل کمربندهایی از دولت های کوچک و امارت‌های محلی که جز تأمین امنیت اسرائیل و وابستگی به آن، کارکرد دیگری ندارند. باراک نه از سر فقدان اندیشه یا استراتژی به این دیدگاه رسیده، نه بدون مقدمه نظریه‌های دیگران را پذیرفته است. از حیث فکری و راهبردی، او وارث یک سنت دیرینه در مکتب محافظه‌کاران راست‌گرای آمریکاست.

در عرصه عمل نیز، او شاهد تحولی عمیق و گسترده در منطقه طی سال‌های اخیر است؛ تحولی که مفاهیم وفاداری و هویت را به‌کلی بازتعریف می‌کند و وفاداری «عمودی» به دولت‌های ملی را جایگزین پیوندهای «افقی» و فراملی می‌سازد، به‌گونه‌ای که اعضای یک قوم یا مذهب، حتی اگر در کشورهای مختلف پراکنده باشند، به هم پیوند می‌خورند و یک شبکه هویتی تازه شکل می‌گیرد. این رویکرد، درست در متن پروژه صهیونیستی جای می‌گیرد و از منظر استراتژیک برای تل‌آویو اهمیت حیاتی دارد. در آن‌سو، واشنگتن نه‌تنها با آن مخالفتی ندارد، بلکه اگر «شرور محله» بخواهد روند تولد این موجودات ناقص‌الخلقه را سرعت بخشد، حتی اگر اختلافی با تل‌آویو داشته باشد، این اختلاف صرفاً بر سر «چگونگی و شتاب اجرایی» خواهد بود.

بلدوزر اسرائیلی و دیپلماسی آمریکایی؛ تقسیم کار برای تولد خاورمیانه جدید

نتانیاهو که به چیزی جز گزینه «قدرت» و قانون جنگل باور ندارد، روند تولد این پروژه را با شتاب پیش می‌برد و تلاش می کند آن را به نام خود ثبت کند. در قاموس او، راهی جز تکیه بر زور وجود ندارد و ابزارهای سیاسی یا راهبردهای نرم اساساً جایگاهی ندارند. در نقطه مقابل، واشنگتن خواهان تحقق همین هدف است، اما ترجیح می‌دهد با گام‌هایی آرام‌تر و از طریق دیپلماسی و ابزارهایی چون تحریم پیش برود تا همچنان پیوند خود را با متحدان عرب و ترک حفظ کند. در این تقسیم کار آشکار چه براساس توافق قبلی و چه بر مبنای منطق منافع آمریکا با تأمین حمایت همه‌جانبه و تضمین امنیت، منتظر می‌ماند تا محصول «گردن‌کلفتی» اسرائیل به بار بنشیند و در نهایت، با چند انتقاد نمادین و گلایه صوری، بهره‌برداری نهایی را از این روند به دست می‌آورد.

آمریکا، چه در سطوح تصمیم‌سازی و چه در محاسبات آشکار قدرت، به‌خوبی می‌داند که اسرائیل نقش بلدوزر معروف «D9» را؛ همان نمادی که در غزه به شهرت رسید، در هموار کردن مسیر رؤیاهای استراتژیک واشنگتن ایفا می‌کند. از همین رو، کسی نباید فریب ادعاهای اختلاف میان نتانیاهو و ترامپ یا حتی میان تل‌آویو و واشنگتن را بخورد؛ این چیزی جز تقسیم کار آشکار و بدون پوشش نیست.

از منظر واشنگتن و البته تا حدی از دید تل‌آویو، تولد خاورمیانه جدید مجموعه‌ای از آرامش‌های موقت و تسویه‌حساب‌هایی است که هر کدام در فاصله میان دو موج جنگ و مواجهه با دشمنان متفاوت قرار دارند؛ مسیری که با رشته‌ای از نبردها و منازعات میان‌دوره‌ای هموار می‌شود. در این چارچوب، آمریکا نه‌تنها مانعی برای ورود به مذاکرات یا ایفای نقش میانجی نمی‌بیند، بلکه مقامات و فرستادگانش همواره با خوش‌بینی از نزدیک بودن آتش‌بس یا توافق صلح سخن می‌گویند. این چرخه بی‌پایان ممکن است هفته‌ها، ماه‌ها یا حتی سال‌ها ادامه پیدا کند؛ تا زمانی که نتیجه نهایی به سود اسرائیل تمام شود و هر پیشروی تانک مرکاوا، دستاوردهای بیشتری برای تل‌آویو به ارمغان بیاورد.

در همین راستا، توافق‌هایی در غزه و لبنان با میانجی‌گری فعال آمریکا منعقد شد: در غزه توافق «ویتکاف» و در لبنان توافق «هوچستین». اما این توافقات، از همان ابتدا بر پایه این واقعیت شکل گرفتند که صرفاً از سوی اسرائیل و با حمایت و تضمین کامل واشنگتن، می‌توانند زیر پا گذاشته شوند؛ چراکه روایت و نگرش اسرائیلی به‌طور کامل پذیرفته شده و غالب است. حتی آتش‌بس با ایران نیز هر لحظه در معرض نقض قرار دارد و آمریکا بی‌درنگ به دفاع از اسرائیل و حق این رژیم در «دفاع از خود» برخواهد خاست. بار دیگر توافق‌های جدیدی در همین جبهه‌ها یا عرصه‌های دیگر امضا خواهد شد، بار دیگر نقض می‌شوند، و باز هم آمریکا به توجیه اقدامات اسرائیل ادامه خواهد داد؛ در حالی که فرستادگان و میانجی‌هایش همواره با خوش‌بینی، از نزدیک بودن توافق و تفاهم‌های تازه سخن می‌گویند.

تبلیغات
نویسنده : عریب الرنتاوی
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات