یک عکس یک روایت: سال ۵۷، صفرخان قهرمانیان هنگام آزادی از زندان در میان مردم

صفر قهرمانیان، مبارزی که بیش از سه دهه از عمرش را در زندان گذراند، نماد نسلی بود که در برابر ستم ایستاد و هرگز تسلیم نشد. فرزند دهکدهای در آذربایجان که با دستان پینهبستهاش از زمین برخاست و با صدای بلند فریاد عدالت سر داد؛ مردی که زیر سایه حکم اعدام زیست اما خم به ابرو نیاورد، و روزی که آزاد شد، گفت: «ملت مرا شرمنده خود کرده است.»
فرارو- صفر قهرمانیان بیش از 30 سال از عمرش را در زندان سپری کرد. هنگامی هم که در آستانه پیروزی انقلاب مردم در ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد، گفت: «ملت دارد مرا خیلی شرمنده میکند. من ایرانی هستم. مثل همه استقلال کشورم را میخواهم. مثل همه علیه ظلم می جنگم. به دانشجویان و کارگران و به ملت بگویید متوجه عظمت رستاخیزشان باشند.»
به گزارش فرارو، در گوشهای از آذربایجان، جایی که خاطرههای کهنه در لابهلای بادهای سرد کوهستانها پیچیدهاند، مردی بود که نامش با درد و رنج پیوند خورده بود. صفر قهرمانیان، فرزند شیشوان روستایی که زمینهای کشاورزیاش گواه تلاش دستهای پر از ترک بود. کودکیاش را میان کشتزارها گذراند؛ جایی که به جای بازی با زحمت و کار آشنا شد.
اما رنج واقعی را وقتی حس کرد که نگاهش به ظلم خانها و مالکان دوخته شد؛ مردانی که با قلدری و حمایت ژاندارمها، دهقانان را به بند کشیده و نفس زندگی را بر آنها سخت کرده بودند. داستانی که در هر گوشه آذربایجان تکرار میشد؛ مردمی که زمین نداشتند، باغها و مراتعشان در دستان فئودالها بود، و آنها باید نوکر و بردهای بیش نباشند.
صفر قهرمانیان از همین دردها برخاست. پیوندش با فرقه دموکرات آذربایجان نه یک انتخاب ساده، بلکه فریادی بود علیه زنجیرهای ظلم و بیعدالتی اما سرنوشت سنگین بود؛ سی سال و اندی در زندان، در زیر سایه حکم اعدام، هر روز و هر لحظه منتظر چوبه دار بود. زندان برایش نه فقط چهار دیوار سرد که تکرار بیپایان امید و ناامیدی بود. صفرخان در مدت هرگز در خانهای را نزده بود، به آپارتمانی وارد نشده بود، به دلخواه خودش به ماشین یا اتوبوسی سوار نشده بود، کودکی را نبوسیده بود، وقتی او را به زندان بردند، دخترش هنوز چشم به جهان نگشوده بود، حالا ۳۰ ساله رو در روی پدرش ایستاده؛ دختری که اینچنین قد کشیده اما پدر را یک دیدار سیر ندیده بود و با این همه، صفرخان هرگز نشکست.
وقتی در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ از قفس رها شد، گفت: «ملت مرا شرمنده خود کرده است.» مردی که از خاک و رنج برخاسته بود برای استقلال وطنش مبارزه کرد و هنوز هم چشم به روزهای آزاد و روشن دوخته بود.
روایت صفر قهرمانیان، قصه نسلی است که زیر فشار بیعدالتی خم نشد. مردی که با موهای سپید و چهرهای پیرشده حکایت از سالها سختی داشت اما صدایش همچنان لرزشی از امید و تعهد به عدالت را فریاد میزد.