چرا طرح های صلح ترامپ دوام نمی آورند؟
دیپلماسی کابویی؛ اعتمادِ سوخته، توافقهای توخالی
این مقاله استدلال میکند که ادعاهای صلحسازی دونالد ترامپ عمدتاً تبلیغاتی و فاقد اثر پایدار بوده است. از غزه، اوکراین، کامبوج و تایلند تا کنگو، سودان و جنوب آسیا، «توافقهای نمایشی» او یا فروپاشیدهاند یا به تشدید بحران انجامیدهاند. بیحوصلگی ساختاری، بیتوجهی به جزئیات، تکیه بر دیپلماتهای آماتور و جانبداری در میانجیگری، بحران اعتماد را عمیقتر کرده است.
فرارو– استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، اکنون فصل تعطیلات است؛ مقطعی که بهطور طبیعی فرصتی مناسب فراهم میکند تا بار دیگر اهمیت صلح و گامهایی که باید برای فراگیرتر و پایدارتر شدن آن برداشته شود، به خوانندگان یادآوری شود. پیشتر نیز به این نکته اشاره کردهام که رهبران اخیر ایالات متحده کمتر از آنچه باید و بهمراتب کمتر از آنچه رهبران پیشین انجام میدادند درباره صلح سخن گفتهاند. این وضعیت، بهویژه با توجه به منافع گستردهای که ایالات متحده در جهانی آرامتر و باثباتتر دارد، شگفتآور به نظر میرسد.
صلحِ پوتِمکینی؛ نمایشِ توافق، فروپاشیِ واقعیت
از این منظر، دونالد ترامپ تا حدی یک استثنا به شمار میآید. او بیش از بسیاری از رهبران آمریکایی درباره صلح سخن میگوید؛ هرچند عمدتاً با این هدف که تأکید کند شایسته دریافت جایزه صلح نوبل است. ترامپ حتی مدعی شده که دستکم به هشت جنگ پایان داده است؛ ادعایی که، متأسفانه، تقریباً به همان اندازه دقیق است که این تصور که دانشگاه ترامپ زمانی جای مناسبی برای تحصیل بوده باشد. واقعیت آن است که بهجای پایان دادن واقعی به منازعات، تخصص ترامپ در ارائه آن چیزی خلاصه میشود که میتوان «طرحهای صلح پوتِمکینی» نامید: «توافقهایی» نمایشی و نمادین که با هیاهوی رسانهای فراوان اعلام میشوند، اما خیلی زود فرو میریزند و چیزی جز پوستهای تبلیغاتی از آنها باقی نمیماند.
برای نمونه، در غزه، طرح صلحِ ۲۰بندی نهتنها به خشونت میان اسرائیل و حماس پایان نداده است، بلکه در عمل نتیجهای معکوس داشته است. این طرح، بهجای آنکه دریچهای به سمت آرامش باز کند، به تسهیل پیشروی تدریجی اسرائیل در کرانهٔ باختری و تشدید رفتار خشونتبار با فلسطینیانِ آن منطقه انجامیده است. از زمان برقراری آتشبس در ماه اکتبر، نزدیک به ۴۰۰ فلسطینی بههمراه تعداد اندکی از سربازان اسرائیلی کشته شدهاند؛ کمکهای امدادی همچنان محدود و ناکافی باقی مانده است؛ و نیروهای حافظ صلحی که قرار بود بر مراحل بعدی آتشبس نظارت کنند، هنوز تشکیل نشدهاند.
از همه مهمتر، آیا کسی واقعاً باور دارد زبانِ عمداً مبهمِ طرح دربارهٔ «مسیر دستیابی به یک دولت آیندهٔ فلسطینی» واقعی است یا به جایی خواهد رسید؟ وقتی واژهها با دقت مبهم انتخاب میشوند، معمولاً کارکردشان روشنکردن مسیر نیست؛ خریدن زمان است و پوشاندن شکافها است. در این روایت، طرح یادشده گامی به سوی صلح واقعی نبوده است؛ بلکه صرفاً پوششی برای تلاشی بیوقفه جهت ایجاد «اسرائیل بزرگتر» و در نهایت، محو فلسطینیان بهعنوان یک موجودیت سیاسیِ معنادار بوده است.
کامبوج و تایلند؛ بازگشت درگیری و فروریختن ادعای «پایان جنگ»
به همان نسبت، ادعای دونالد ترامپ درباره پایان دادن به جنگ مرزی میان کامبوج و تایلند نیز زیر فشار رویدادهای بعدی رنگ باخته است و اعتبارش را از دست داده است. دو کشور اخیراً بار دیگر درگیریها را از سر گرفتهاند و همین بازگشت خشونت، روایت «خاتمه منازعه» را عملاً بیاثر کرده است. در ادامه، آنوتین چارنویراکول، نخستوزیر تایلند، در پاسخ به تماس تلفنی بعدی ترامپ، درخواستهای آتشبس را رد کرده و موضعی صریح گرفته است. او اعلام داشته است: «تایلند به انجام اقدامات نظامی ادامه خواهد داد تا زمانی که دیگر هیچ آسیبی و تهدیدی علیه سرزمین و مردممان احساس نکنیم.»
همین الگوی تراژیک در جمهوری دموکراتیک کنگو نیز در حال تکرار است؛ جایی که شبهنظامیان «ام۲۳»ِ مورد حمایت رواندا بار دیگر حملات خود علیه نیروهای کنگویی را از سر گرفتهاند و همزمان دامنهٔ کنترل سرزمینیشان را گسترش دادهاند. حتی مارکو روبیو، وزیر خارجه ایالات متحده، ناچار شده است بهصراحت اذعان کند که آنچه در کنگو جریان دارد، «نقض آشکار» آتشبسی است که قرار بود با میانجیگری دونالد ترامپ برقرار شده باشد.
در سودان نیز تلاشهای ایالات متحده برای پایان دادن به جنگ داخلیِ خونبار، به هیچ نتیجه ملموسی نرسیده است و درگیری همچنان قربانی میگیرد. در جبههای دیگر، نارندرا مودی، نخستوزیر هند، صراحتاً ادعاهای ترامپ درباره متوقف کردن چند درگیری کوتاهمدت مرزی میان هند و پاکستان را رد کرده و روایت «میانجیگری موفق» را بیپایه دانسته است. همزمان، تنش میان مصر و اتیوپی نیز با وجود مداخلات مقطعی ترامپ همچنان بر سر پروژه جنجالی سدسازی بر رود نیل ادامه دارد.
بزرگنمایی سیاسی؛ صلح بهمثابه ابزار کارزار انتخاباتی
در مجموعِ این پروندهها، ادعاهای دونالد ترامپ درباره پیشبرد صلح، غالباً چیزی بیش از بزرگنمایی و تبلیغات نبوده است؛ روایتهایی پرطمطراق که در بهترین حالت، چند تیتر خبری تولید کردهاند اما در میدان، اثر پایدار نگذاشتهاند. اوکراین هم از این قاعده مستثنا نیست و دقیقاً در همان الگو جا میگیرد. ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی ریاستجمهوری خود با افتخار ادعا میکرد که جنگ اوکراین را «در ۲۴ ساعت» پایان خواهد داد؛ ادعایی که همان زمان نیز مضحک به نظر میرسید. اکنون هم تلاشهای نامنظم و آشفته او برای قانع کردن دو طرف به توقف جنگ، تا امروز هیچ نتیجهای به همراه نداشته است و نشان داده است فاصله میان ادعا و واقعیت، همچنان پابرجاست.
و نباید فراموش کرد که این تلاشهای بیاثر برای صلح، همزمان با اقداماتی همراه بوده است که آتش جنگ را در نقاط دیگر شعلهورتر کردهاند. ترامپ در حملهٔ اسرائیل به ایران با این کشور همراه شد؛ دستور بمباران یا حملات موشکی در افغانستان، نیجریه، سومالی، لیبی، عراق، سوریه و یمن را صادر کرد؛ و دولت او نیز با بیاعتنایی کامل، به کشتارهای فراقضاییِ مظنونان قاچاق مواد مخدر در حوزهٔ کارائیب دست زد؛ اقدامی که آشکارا ناقض قوانین ایالات متحده و حقوق بینالملل به شمار میآید. ترامپ همچنین تهدید کرده است که برای برکناری دولت نیکلاس مادورو در ونزوئلا از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد. با چنین مجموعهای از تصمیمها و تهدیدها، این کارنامه چیزی نیست که بتوان بر آن برچسب «صلحطلب» زد و جدیاش گرفت.
پایان دادن به جنگها و ساختن صلحی پایدار، بهندرت کار سادهای بوده است و معمولاً هم با یک فرمان یا یک «توافق فوری» به سرانجام نمیرسد. این فرایند، اغلب یکی از دو مسیر سخت را طی میکند. نخست، زمانی که یک طرف به پیروزی قاطع میرسد و پس از آن، توافقی معقول منعقد میشود؛ توافقی که طوری طراحی شده باشد که بازندگان را از وسوسهٔ بازگرداندن نتیجه منصرف کند و هزینهٔ بازگشت به جنگ را برایشان بالا ببرد. مسیر دوم، زمانی است که هر دو طرف به این جمعبندی میرسند که ادامهٔ جنگ دیگر هیچ دستاوردی برایشان ندارد. در این حالت، شرط اصلی صلح آن است که هر دو طرف واقعبین شوند و بپذیرند به تمام خواستههای خود نخواهند رسید. سپس باید به جای شعارِ «همهچیز»، بر یک حداقلِ قابلقبول از مطالبات تمرکز کنند؛ حداقلی که برای رضایت نسبیشان کافی باشد و امکان پایان دادن به درگیری را فراهم کند.
در هر دو سناریو چه پس از پیروزی قاطع یک طرف و چه پس از فرسایش و خستگی مشترک کار اصلی تازه از جایی آغاز میشود که شعارها تمام میشوند. آنجا که باید یک بسته از جزئیات پیچیده، بند به بند حلوفصل شود و هر گرهِ ریز، میتواند دوباره جنگ را از نو روشن کند. در این مسیر، فهرست کارها معمولاً طولانی و پرهزینه است: تعیین مرزها، پرداخت غرامتهای احتمالی، بازگرداندن اسرا، احیای روابط دیپلماتیک، ارائه انواع تضمینهای امنیتی و ساختن سازوکارهایی که اجرای توافق را قابل راستیآزمایی کند. یکی از نمونههای روشن این سازوکارها، استقرار نیروهای حافظ صلحِ بیطرف است؛ نیروهایی که قرار است اجرای مراحل توافق را زیر نظر بگیرند و همزمان «مسئلهٔ تعهد» را کاهش دهند.
در حالت ایدهآل، یک توافق صلح فقط «پایان تیراندازی» نیست؛ باید مسیر آشتی بلندمدت را هم ترسیم کند. اما آشتی، بر خلاف امضای توافق، فوری و کوتاهمدت نیست و معمولاً زمان بسیار زیادی میطلبد تا به نتیجه برسد. در این میان، میانجیگران ثالثِ بیطرف هم در هموار کردن راهِ مذاکرات و حل گرههای فنی و هم در کمک به پایداری توافق میتوانند نقش تعیینکننده داشته باشند.
ترامپ و بیحوصلگیِ ساختاری؛ بیعلاقگی به جزئیات
ترامپ صلحسازی ضعیف است، زیرا او و تیمش تقریباً همهٔ الزامات واقعی صلح را نادیده میگیرند. خود دونالد ترامپ بهطور بدنامی کمحوصله و بیعلاقه به جزئیات است. این رویکرد را اگر با تجربهٔ جیمی کارتر مقایسه کنیم، تفاوت آشکار میشود؛ رئیسجمهوری که ساعتهای بیپایان را صرف متقاعد کردن مقامات مصر و اسرائیل کرد تا سرانجام توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸ امضا شود. یا تئودور روزولت که نزدیک به یک ماه تمام وقت و انرژی خود را برای میانجیگری توافقی گذاشت که به جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۵ پایان داد.
در برابر این نمونهها، ترامپ نه مایل است و نه قادر که آستین بالا بزند و با کارِ طاقتفرسای مذاکره، پیشنهادهای خلاقانهای برای پر کردن شکافهای عمیق میان طرفهای درگیر ارائه کند. دامنهٔ توجه بسیار کوتاه او، خود به یک سیگنال سیاسی تبدیل شده است. طرفهای مقابل بهخوبی میدانند که میتوانند صرفاً صبر کنند تا ترامپ به موضوعی دیگر مشغول شود و پس از فروکش کردن هیاهو، دوباره به مسیر جنگ بازگردند.
البته دخالت مستقیم رئیسجمهور شرط مطلق نیست؛ بهشرط آنکه او کار را به نمایندگانی کارآمد بسپارد و تیمی بسازد که بلد باشد از دلِ جزئیاتِ سخت، توافقی قابلاجرا بیرون بکشد. اما مسئله اینجاست که ترامپ، مسیر دیگری را ترجیح میدهد: تکیه بر دیپلماتهای آماتور مثل استیو ویتکاف یا جرد کوشنر بهجای دیپلماتهای حرفهایِ برخوردار از تخصص لازم. در چنین چیدمانی، نه فقط تجربه کمرنگ میشود، بلکه توانِ تشخیص اینکه یک توافق بالقوه واقعاً عملی است یا صرفاً روی کاغذ زیباست، آسیب میبیند.
اینجا همان نقطهای است که خصومت ترامپ با «دولت پنهان» به ضربهای تبدیل میشود که او عملاً به خودش میزند. چون مشاورهٔ تخصصی، در دیپلماسی ارزش حیاتی دارد؛ و دیپلماتهای حرفهای، معمولاً بسیار بهتر از منصوبان سیاسی عمل میکنند. در همین چارچوب است که جاناتان مونتن از دانشگاه کالج لندن، اخیراً تصویری روشن از این مسئله ارائه کرده است: «[ترامپ] میخواهد در مرکز توجه دیده شود… و به همین دلیل، کیفیت آمادگی، سطح تخصص و کیفیت مذاکرات دیپلماتیک، همگی بهشدت پایین است.»
دیپلماسی کابویی؛ بحرانِ اعتماد، توافقهای توخالی
حتی مدافعان بالقوهٔ «دیپلماسی کابویی» دونالد ترامپ هم به یک نکته بدیهی تن دادهاند: «اگر صلح بر توافقهای توخالی بنا شود، بر برگههای تکفاصلهای که روی چمنِ کاخ سفید تکان داده میشوند و مملو از نکتههای گلولهایاند، این صلح احتمالاً عمر چندانی نخواهد داشت.» مشکل اما فقط «سطحی بودن» توافقها نیست. مسئله مهمتر این است که ترامپ و برخی از فرستادگان برگزیدهٔ او در نقش میانجی، بیطرف و متوازن عمل نکردهاند.
وقتی میانجی از همان ابتدا جانبدارانه دیده شود، اعتماد که سرمایه اصلی هر مذاکره است از بین میرود. پیامد چنین وضعیتی روشن است: برخی از طرفهای درگیر به آنها اعتماد ندارند و خودِ میانجیها نیز بهجای ساختن یک مصالحه قابلدوام، احتمالاً به سمت راهحلهای یکطرفه فشار میآورند؛ راهحلهایی که یا اصلاً به نتیجه نمیرسند یا خیلی زود بعد از امضا فرو میریزند. این بحرانِ اعتماد در خاورمیانه بهویژه با توجه به گرایشهای آشکار طرفدار اسرائیلِ استیو ویتکاف، جرد کوشنر و مایک هاکبی از همه آشکارتر بوده است. همین الگو در موضوع اوکراین هم بهوضوح دیده میشود: بیاعتنایی ترامپ به اوکراین و تحسین او از ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه به وضوح دیده می شود.
البته به نظر میرسد ترامپ واقعاً نسبت به درگیریهای بزرگ نظامی محتاط و نگران است؛ بهویژه جنگهایی که مستلزم بهکارگیری نیروی زمینی یا پذیرش ریسکهای جدی دیگر باشند و ظاهراً این را نیز درک میکند که جنگ پرهزینه است و دستوپای معاملات سودآور تجاری را میبندد. اینها غریزههایی قابلاعتنا هستند، اما برای حلوفصل منازعات بزرگ و جلوگیری از کاشتن بذر بحرانهای آینده، به چیزی فراتر از این نیاز است.
اگر از من بپرسید در این فصل تعطیلات چه هدیهای میخواهم، پاسخم روشن است: رویکردی به صلحسازی که آن را نه یک تمرین در روابط عمومی و نه صحنهای برای خودنمایی رئیسجمهور، بلکه یک چالش سخت و فرساینده بداند؛ چالشی که با همه دشواریاش، ارزش یک تلاش جدی را دارد و باید برایش هزینه و زمان گذاشته شود.