ترنج موبایل
کد خبر: ۹۳۴۴۹۲

اوکراین؛ صلح تحمیلی به‌عنوان امتیاز ژئوپلیتیکی به مسکو و پکن

چرا آمریکا دیگر رقبای خود را جدی نمی‌گیرد؟

چرا آمریکا دیگر رقبای خود را جدی نمی‌گیرد؟

این گزارش هشدار می‌دهد آمریکا در دوره دوم دونالد ترامپ دچار فراموشی راهبردی شده و اهداف واقعی رقبا را نادیده می‌گیرد. روسیه با جنگ آشکار و پنهان به‌دنبال فروپاشی نظم غربی و تضعیف آمریکا است و چین نیز با جاه‌طلبی جهانی، فشار نظامی و اقتصادی، قصد بازنویسی نظم قدرت را دارد. در مقابل، ترامپ با معامله‌محوری، صلح تحمیلی در اوکراین و اتکا به تجارت، شفافیت رقابتی دوره اول خود را تضعیف کرده و میراث راهبردی‌اش را در معرض نابودی گذاشته است.

تبلیغات
تبلیغات

هال برندزفرارو- هال برندز، تحلیلگر ارشد مسائل اروپا و ستون نویس بلومبرگ

به گزارش فرارو به نقل از بلومبرگ، یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات در سیاست خارجی این است که یک کشور فراموش کند دشمنانش دقیقاً چه می‌خواهند. آمریکا امروز دچار همین اشتباه شده است. چین و روسیه، به‌عنوان رقبای اصلی ایالات متحده، به‌طور فعال در حال تضعیف نفوذ و قدرت اقتصادی آن هستند. هدف نهایی آن‌ها روشن است: پایین کشیدن آمریکا از جایگاه ابرقدرتی و تبدیل آن به کشوری منزوی و درجه‌دو در جهان است.

عصر پساغرب؛ پروژه امپراتوری روسیه در سایه انکار آمریکا

دونالد ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری خود هشدار داده بود که آمریکا وارد عصر رقابت قدرت‌های بزرگ شده است. اما اکنون به نظر می‌رسد در دوره دوم، به جای مواجهه با این واقعیت، در حال پنهان کردن آن است. جنگی که ولادیمیر پوتین در اوکراین آغاز کرده، فقط درباره تصرف دونباس نیست. این جنگ در نگاه کرملین، تقابل گسترده با غرب است؛ غربی که به باور پوتین، پس از فروپاشی شوروی، روسیه را از یک امپراتوری بزرگ به قدرتی فرسوده و متعلق به گذشته تبدیل کرد.

پوتین فقط به جنگ در اوکراین اکتفا نکرده است. او هم‌زمان، نوعی جنگ پنهان و ترکیبی را علیه متحدان اروپایی آمریکا به راه انداخته است که می توان به نفوذ پهپادها و خرابکاری سیاسی تا عملیات‌های تخریبی اشاره کرد. گزارش‌ها حاکی از آن است که عوامل وابسته به روسیه حتی زیرساخت‌های حیاتی آمریکا مانند شبکه‌های آب و کارخانه‌های بزرگ غذایی را هدف قرار داده‌اند و برای انفجار هواپیماهای عازم آمریکا نیز تلاش کرده‌اند.

این اقدامات، صرفاً هشدار یا نمایش قدرت نیستند؛ آن‌ها می‌توانند مرگبار باشند و هدفی کاملاً مشخص دارند. پوتین می‌خواهد آمریکا را به‌عنوان رقیب ابرقدرت خود تضعیف کند و هم‌زمان، اتحاد فراآتلانتیکی را که منبع اصلی نفوذ جهانی واشنگتن است، از هم بپاشد. همان‌طور که سرگئی لاوروف سال‌ها پیش گفته بود، روسیه به دنبال ساختن جهانی «پس از غرب» است؛ جهانی که در آن، قدرت آمریکا فروبپاشد و روسیه دوباره به جایگاه امپراتوری بازگردد.

از خویشتن‌داری تا جاه‌طلبی؛ صعود چین به مرکز صحنه جهانی

در این میان، شی جین‌پینگ با جاه‌طلبی‌های بزرگ‌تری وارد میدان شده است. او در سال ۲۰۱۷ اعلام کرد که چین می‌خواهد در مرکز تحولات جهانی قرار بگیرد و عملاً از سیاست خویشتن‌داری گذشته عبور کرد. امروز، رسانه‌های چینی با افتخار از هدف پکن برای بازگشت به بالاترین جایگاه در نظم قدرت جهانی سخن می‌گویند.

چین بیشترین فشار خود را در اقیانوس آرام غربی وارد کرده است؛ جایی که با افزایش سریع توان نظامی، تلاش می‌کند آمریکا را به قدرتی کم‌اهمیت در پویاترین منطقه جهان تبدیل کند. اما اهداف شی جین‌پینگ به این منطقه محدود نمی‌ماند. ابتکار کمربند و جاده قرار است زیرساخت‌ها و نفوذ چین را در سراسر اوراسیا گسترش دهد. در کنار آن، سیاست‌های اقتصادی تهاجمی پکن می‌تواند کشورهایی مانند آمریکا و آلمان را از توان صنعتی تهی کند و آن‌ها را به تأمین‌کنندگان مواد خام و انرژی در نظمی تبدیل سازد که صنایع کلیدی آن در کنترل چین است.

انبوه ابتکارهای جهانی که شی جین‌پینگ پی‌درپی معرفی می‌کند، تصویری از آینده‌ای را نشان می‌دهد که در آن چین قواعد جهان را می‌نویسد و نفوذ آمریکا به‌تدریج به نیم‌کره غربی محدود می‌شود. در چنین جهانی، ایالات متحده ناچار است در حاشیه‌های نظم چین‌محور، به نقشی کوچک‌تر و کم‌اثرتر بسنده کند. ترامپ در دوره اول ریاست‌جمهوری خود نسبت به این روندها هشدار داده بود. راهبرد امنیت ملی دولت او در سال ۲۰۱۷ صراحتاً اعلام می‌کرد که چین و روسیه می‌خواهند جهانی بسازند که با ارزش‌ها و منافع آمریکا سازگار نیست. این هشدارها به اتخاذ سیاست‌های سخت‌تر انجامید و رقابتی گسترده و همه‌جانبه با چین را برای سال‌ها رقم زد.

اوکراین؛ صلح تحمیلی به‌عنوان امتیاز ژئوپلیتیکی به مسکو و پکن

اما نگاه معامله‌محور ترامپ همیشه با منطق رقابت راهبردی ناسازگار بوده است. حالا در دوره دوم ریاست‌جمهوری، او که محدودیت کمتری احساس می‌کند و از دولتی کاملاً همسو با جریان ماگا برخوردار است، مسیر متفاوتی را در پیش گرفته است. ترامپ می‌خواهد صلحی نامناسب را به اوکراین تحمیل کند؛ صلحی که در عمل هم به سود روسیه خواهد بود و هم به نفع چین، به‌ویژه با توجه به حمایتی که پکن از مسکو کرده است. دولت او خود را واسطه میان اروپا و روسیه جا می‌زند؛ یعنی میان اتحادی که قدرت آمریکا را افزایش می‌دهد و کشوری تجدیدنظرطلب که با آن دشمنی عمیق دارد.

او همچنین تصمیم گرفته است تراشه‌های پیشرفته را به چین بفروشد؛ فناوری‌هایی که می‌توانند چین را در رقابت هوش مصنوعی جلو بیندازند. تلاش برای رسیدن به توافق تجاری با پکن نیز باعث شده حساسیت رقابتی دولت ترامپ تا حد زیادی کاهش پیدا کند. در سند جدید راهبرد امنیت ملی ترامپ که همین ماه منتشر شده، به‌طور قابل‌توجهی خبری از توضیح روشن درباره تهدیدهای چین و روسیه نیست. برعکس، این سند القا می‌کند که دشمنان اصلی آمریکا، متحدان اروپایی و نخبگان جهانی‌گرا هستند نه قدرت‌های رقیب بین‌المللی.

این سردرگمی فکری با یک خیال‌پردازی هم همراه شده است: اینکه روابط تجاری می‌تواند به جای سیاست‌های رقابتیِ محکم، صلح را تضمین کند. ترامپ می‌گوید امنیت اوکراین زمانی بهتر تأمین می‌شود که با تجارت و پروژه‌های توسعه‌ای، آمریکا، روسیه و اوکراین همگی در ثبات و رفاه «سهم مشترک» داشته باشند. دولت او دوباره همان ایده قدیمی را زنده کرده که اگر آمریکا از نظر فناوری با چین بیشتر گره بخورد، هم ثبات ژئوپلیتیکی ایجاد می‌شود و هم آمریکا دست بالا را پیدا می‌کند. اما این یک فکر قدیمی و بی‌اعتبار است؛ فکری که خود ترامپ زمانی آن را کنار گذاشته بود.

تاریخ هم بارها نشان داده که این خوش‌بینی ساده‌لوحانه جواب نمی‌دهد. در قرن هجدهم، برخی از متفکران روشنگری می‌گفتند تجارت باعث می‌شود کشورگشایی و فتح از میان برود؛ ولی خیلی زود جنگ‌های انقلاب فرانسه اروپا را درگیر کرد. پیش از جنگ جهانی اول هم نورمن انگل ادعا کرد جهانی‌شدن جنگ قدرت‌های بزرگ را بی‌معنا کرده است؛ اما جنگ جهانی اول نشان داد چنین اطمینانی چقدر شکننده است. پس از پایان جنگ سرد، بسیاری از مقام‌های آمریکایی گمان می‌کردند ادغام اقتصادی می‌تواند روسیه و چین را با نظمِ تحت رهبری آمریکا سازگار کند؛ اما تجربه نشان داد که برای قدرت‌های جاه‌طلب و تجدیدنظرطلب، سود مالی در نهایت در برابر وسوسه‌ی سلطه ژئوپلیتیکی عقب می‌نشیند و منطق قدرت بر منطق بازار غلبه می‌کند.

راهبرد امنیت ملی نخست ترامپ هم همین نکته را ثبت کرده بود: فرضِ اینکه وابستگی متقابل به هماهنگی می‌انجامد، یک نسل سیاست آمریکا را ساخته بود، اما «در بیشتر موارد، این فرض غلط از آب درآمد.» ترامپ در دوره اول، به این دوره خوش‌خیالی و راحت‌طلبی راهبردی پایان داد. به همین دلیل، حالا که دولت او تهدیدهایی را کم‌اهمیت نشان می‌دهد که از آن زمان شدیدتر هم شده‌اند، این عقب‌گرد ناامیدکننده‌تر است. معمولاً دوره دوم باید دستاوردهای دوره اول را تقویت کند. اما به نظر می‌رسد ترامپ آماده است مهم‌ترین میراث سازنده دوره نخست خود را از بین ببرد: همان شفافیت راهبردیِ حیاتی که نشان می‌داد رقبای آمریکا واقعاً دنبال چه چیزی هستند.

 

تبلیغات
نویسنده : هال برندز
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات