از بوش تا ترامپ؛ زنجیره فروپاشی چتر امنیتی آمریکا بر فراز اعراب
آیا اعراب دیگر به حمایت نظامی آمریکا باور ندارند؟
در پی کاهش تعهدات امنیتی آمریکا و سیاستهای پرمناقشه دونالد ترامپ، بیاعتمادی اعراب به واشنگتن به اوج تاریخی رسیده است. حمله مشترک آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران، پاسخ موشکی تهران به پایگاه العُدید قطر و حمله اسرائیل به دوحه، خشم جهان عرب را برانگیخت. در نتیجه، کشورهای خلیج فارس با تردید نسبت به چتر امنیتی آمریکا، بهسوی تنوعبخشی به ائتلافهای دفاعی با قدرتهایی چون چین، روسیه، پاکستان و ترکیه برای استقلال راهبردی بیشتر روی آوردهاند.
فرارو-  دکتر عبدالله خلیفه الشایجی استاد علوم سیاسی دانشگاه کویت
به گزارش فرارو به نقل از روزنامه القدس العربی، بیاعتمادی نسبت به ایالات متحده که از آغاز قرن بیستویکم شکل گرفت، امروز به یکی از عمیقترین گسلهای ژئوپلیتیکی در خاورمیانه تبدیل شده است. در سالهای اخیر، نشانهها آشکارتر از همیشهاند: ایالات متحده، با وجود جایگاهش بهعنوان قدرتمندترین متحد نظام بینالملل، به تدریج اهمیت خاورمیانه و بهویژه خلیج فارس را در معادلات راهبردی خود کاهش داده است. تمرکز اصلی واشنگتن اکنون بر مهار تهدیدهای نوظهور در نظم چندقطبی در حال شکلگیری است؛ نظمی که محور آن مقابله با صعود چین و کنترل تهدیدات روسیه است؛ روندی که ریشههایش حتی پیش از تبدیل چین به رقیب اصلی و پیش از جنگ روسیه علیه اوکراین آغاز شد.
خاورمیانه بیپناه؛ پایان دوران چتر امنیتی واشنگتن بر سر اعراب
ریشههای این بیاعتمادی را باید در دوران جنگهای پیشدستانه دولت جرج بوش پسر جستوجو کرد؛ زمانی که آمریکا با شعار «جنگ جهانی علیه تروریسم» وارد افغانستان و سپس عراق شد. نتیجه این مداخلات فاجعهبار، نه امنیت، بلکه بیثباتی عمیق و از همگسیختگی نظم منطقهای بود. همین تجربه تلخ موجب شد کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به سمت تنوعبخشی به گزینههای امنیتی خود حرکت کنند و برای نخستین بار، به طور جدی به اتکا بر ظرفیتهای بومی و ائتلافهای جدید فرامنطقهای برای افزایش توان بازدارندگی بیندیشند.
با گذر زمان، این روند بهجای توقف، تشدید شد. در دوره باراک اوباما، سیاست موسوم به «چرخش به شرق آسیا» با هدف تمرکز بر اقیانوس آرام، عملاً نشانهای از کاهش توجه واشنگتن به خاورمیانه بود. این چرخش حتی با وجود ناکامی نسبی در اجرا پیامی روشن به متحدان عرب مخابره کرد: دوران اتکای مطلق به چتر امنیتی آمریکا رو به پایان است.
در دولت نخست دونالد ترامپ، الگوی تازهای از سیاست خارجی شکل گرفت که بر مبنای «معاملهگری فردی و فاقد راهبرد جامع» استوار بود. روابط سنتی آمریکا با متحدانش به روابطی مبتنی بر منافع کوتاهمدت و فشار مالی تغییر یافت. اوج این رویکرد، ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس ایران در سال ۲۰۲۰ بود؛ اقدامی که پیامدهای منطقهای و بینالمللی آن، نظم شکننده خاورمیانه را بیش از پیش بیثبات کرد.
اما حتی پیش از آن، بیمیلی ترامپ برای اطمینانبخشی به متحدان عربی خلیج فارس و ناتوانی در اتخاذ مواضع بازدارنده علیه ایران نشانهای از فرسایش قدرت بازدارندگی آمریکا بود. نقطه اوج این روند در سپتامبر ۲۰۱۹ رقم خورد، زمانی که حملات پهپادی و موشکی ساخت ایران به تأسیسات نفتی آرامکو در بقیق و خریص عربستان بدون هیچ واکنش قاطع آمریکایی باقی ماند؛ لحظهای که بسیاری از پایتختهای عربی آن را «نقطه عطف در افول اعتماد به واشنگتن» توصیف کردند. علاوه بر این، فشارهای شدید اسرائیل بر دولت ترامپ برای خروج از توافق هستهای ایران در مه ۲۰۱۸ آخرین امیدها به حفظ چارچوب همکاری چندجانبه را از میان برد.
شکاف تاریخی در اتحاد آمریکا و اعراب؛ قطر، نماد خشم خاورمیانه
دور دوم ریاستجمهوری دونالد ترامپ، به یکی از پرتنشترین و خطرناکترین مقاطع روابط ایران و آمریکا در دهههای اخیر تبدیل شد. در ژوئن ۲۰۲۵، واشنگتن در هماهنگی کامل با اسرائیل، دست به حملات مستقیم علیه تأسیسات هستهای ایران زد که این نخستین اقدام نظامی آشکار آمریکا در داخل خاک ایران است. این عملیات بیسابقه، موازنه شکننده میان تهران و غرب را فرو ریخت و ایران را به واکنشی تلافیجویانه واداشت.
در اقدامی که پیامدهای ژئوپلیتیکی گستردهای در پی داشت، ایران برای نخستین بار پایگاه نظامی العُدید آمریکا در قطر را هدف حمله قرار داد؛ اقدامی که از نظر سیاسی، نقض حاکمیت قطر و حمله مستقیم به خاک کشوری ثالث تلقی شد. این حمله نهتنها معادلات نظامی منطقه را دگرگون کرد، بلکه پیام آشکاری به واشنگتن و متحدانش بود: دوران بازدارندگی یکسویه به پایان رسیده است.
اما خطرناکترین مرحله از تشدید بحران، زمانی رقم خورد که ترامپ به اسرائیل مجوز تغییر قواعد درگیری را داد. در پی این مجوز، جنگندههای اسرائیلی در اقدامی بیسابقه، محل اقامت رهبران جنبش حماس در دوحه را هدف قرار دادند و در تلاشی نافرجام تلاش کردند خلیل الحیّه، از چهرههای ارشد این جنبش و چند عضو دیگر را ترور کنند؛ در حالی که آنان سرگرم بررسی طرح آتشبس پیشنهادی ترامپ برای پایان «جنگ نابودی اسرائیل علیه غزه» بودند.
این حمله، که آشکارا علیه متحد و واسطه واشنگتن یعنی قطر انجام شد، موجی از خشم و محکومیت را در سراسر جهان عرب و اسلام برانگیخت. امیر قطر و نخستوزیر این کشور، اقدام اسرائیل را «تروریسم دولتی» توصیف کردند. در پی آن، نشست فوقالعادهای با حضور رهبران عربی و اسلامی در دوحه برگزار شد که در آن، شرکتکنندگان با حمایت قاطع از قطر، تجاوز اسرائیل را بهشدت محکوم کردند.
سیاستهای ترامپ در دومین دوره ریاستش، نهتنها هیچ اعتمادی بازسازی نکرد، بلکه شکاف میان آمریکا و متحدان سنتیاش را به عمیقترین سطح تاریخی رساند. نبود استراتژی منسجم، عدم تعهد امنیتی و حمایت بیقید و شرط از جنگ اسرائیل علیه غزه، چهرهای از واشنگتن ترسیم کرد که دیگر در منطقه بهعنوان شریک قابل اعتماد شناخته نمیشود. در اوج این بحران، اظهارنظر تند امیر قطر در نشست دوحه و سپس در مجمع عمومی سازمان ملل، بازتابی جهانی یافت. او با لحنی تلخ و طعنهآمیز گفت: «به دیدار ما میآیند، سپس ما را بمباران میکنند.» این جمله کوتاه، به شعار نارضایتی جهان عرب از رفتار متناقض و سیاستهای پرریسک واشنگتن تبدیل شد.
فرمان امنیتی ترامپ برای قطر؛ آغاز فصلی جدید از وابستگی و بیاعتمادی
در پی صدور فرمان اجرایی رئیسجمهور دونالد ترامپ برای تضمین امنیت قطر در برابر هرگونه حمله خارجی و تعهد او به جلوگیری از تکرار تجاوز و همچنین تماس تلفنی عذرخواهانه بنیامین نتانیاهو از کاخ سفید به درخواست مستقیم ترامپ، مناسبات امنیتی در خلیج فارس وارد مرحلهای تازه شده است. دیدار غافلگیرکننده ترامپ با شیخ تمیم بن حمد آلثانی در فرودگاه بینالمللی حمد در دوحه در مسیر سفر آسیایی او به مالزی، ژاپن و کره جنوبی بهرغم جلوه ظاهریاش از حمایت واشنگتن، موجب طرح پرسشهای بنیادینی درباره حدود و دوام این وابستگی امنیتی شده است.
در واقع، اتکای بیش از اندازه به آمریکا در تأمین امنیت منطقه، نگرانیهایی فزاینده را در میان نخبگان سیاسی و امنیتی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس برانگیخته است. بسیاری از تحلیلگران اکنون بر این باورند که دوران وابستگی مطلق به چتر امنیتی واشنگتن به سر آمده و نیاز به بازآرایی عمیق در معماری دفاعی منطقه احساس میشود. این تحول مستلزم رویکردی راهبردی برای تنوعبخشی به ابزارهای امنیتی و تقویت ظرفیتهای دفاعی مشترک از طریق ائتلافهای چندجانبه و شبکهای از شرکا در حوزههای نظامی، اقتصادی، امنیت انرژی و سرمایهگذاری است؛ مسیری که میتواند به تدریج توازن قدرت را از انحصار آمریکا خارج سازد.
در این میان، نقش چین به عنوان شریک تجاری نخست کشورهای شورای همکاری و ایران، بیش از پیش برجسته شده است. پکن اکنون نه تنها در عرصه تجارت و انرژی، بلکه در حوزه همکاریهای امنیتی نیز به بازیگری تعیینکننده تبدیل میشود. نمونه روشن این روند، امضای توافقنامه همکاری امنیتی میان عربستان سعودی و پاکستان پس از حمله اسرائیل به قطر در سپتامبر گذشته است؛ توافقی که بهزعم بسیاری از ناظران، نشانهای از آغاز عصر جدیدی در معادلات امنیتی منطقه تلقی میشود.
با این حال، در حالی که ترامپ همچنان با صدور فرمان اجرایی خود به قطر و سایر شرکای عربی حاشیه خلیج فارس اطمینان خاطر میدهد، گمانهزنیها درباره احتمال امضای توافق امنیتی میان عربستان سعودی و ایالات متحده در جریان سفر پیشروی ولیعهد محمد بن سلمان به واشنگتن افزایش یافته است. در همین حال، رئیسجمهور آمریکا در گفتوگویی با مجله «تایم» از خوشبینی خود نسبت به عادیسازی روابط میان ریاض و تلآویو سخن گفته است؛ هرچند او و معاونش نیز از نقض مکرر آتشبس توسط اسرائیل و کشته شدن بیش از صد فلسطینی در نوار غزه ابراز نگرانی کردهاند.
افول اعتماد به واشنگتن و شکلگیری موازنههای نوین امنیتی در خلیج فارس
با وجود فرمانها و وعدههای پرطمطراق رئیسجمهور ترامپ برای تضمین امنیت متحدان عربی خلیج فارس، روند بیاعتمادی به تکیه بر دولت او در تأمین امنیت منطقه رو به گسترش است. این تزلزل در اعتماد، کشورهای حوزه خلیج فارس را به سوی بازآرایی عمیق در ساختار ائتلافهای امنیتی و تنوعبخشی به شرکای خود سوق داده است. در نتیجه، همکاریهای نظامی، امنیتی و اقتصادی جدیدی با قدرتهایی چون پاکستان، روسیه، چین و ترکیه در حال شکلگیری است؛ همکاریهایی که هدفشان توزیع ریسکها، افزایش استقلال تصمیمگیری و کاهش وابستگی به یک قدرت واحد است.
با این حال، این ائتلافهای نوظهور بهمنزله جایگزینی برای روابط تاریخی با ایالات متحده نیستند. کشورهای عربی خلیج فارس همچنان در چارچوب منافع متقابل، هماهنگیهای راهبردی خود با واشنگتن را حفظ میکنند. با این وجود، این تغییر مسیر بهوضوح پیامدهای ژرفی برای آینده روابط خلیج فارس و آمریکا خواهد داشت، زیرا ترامپ نسبت به هرگونه نقشآفرینی قدرتهای رقیب بهویژه روسیه و چین در منطقه، واکنشی تند و حساس نشان داده و آن را تهدیدی برای نفوذ و منافع ایالات متحده میداند.
سیاستهای ترامپ در دوره نخست ریاستجمهوریاش، بهویژه ناتوانی در ایفای نقش میانجی در بحران خلیج (۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱) میان عربستان سعودی، امارات، بحرین و مصر در برابر قطر، نهتنها به حل اختلافات کمکی نکرد بلکه خود بخشی از بحران شد. همین ناکامیها موجب شد تا سطح بیاعتمادی به متحد آمریکایی افزایش یافته و ثبات منطقهای تضعیف شود.
در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ نیز او نتوانست راهبردی روشن برای ایجاد اعتماد و تعهد امنیتی پایدار میان متحدانش ارائه دهد. سیاستهای تهاجمی و تصمیمات پرمناقشه او از حمایت کامل از جنگ نسلکُش اسرائیل علیه غزه گرفته تا مشارکت در حمله به تأسیسات هستهای ایران، حمله تلافیجویانه موشکی ایران به پایگاه العدید و نهایتاً اجازه به اسرائیل برای بمباران دوحه با هدف ترور رهبران حماس همگی به تشدید شکافها و افزایش تنشهای امنیتی در منطقه انجامید.