فیزیک کوانتوم و حکمت اسلامی: تطبیقی میان علم نوین و عرفان کهن

فیزیک کوانتوم و عرفان اسلامی در یک نقطه به هم میرسند: جهان نه یک ماشین خشک و قطعی، بلکه حقیقتی زنده، پویا و چندوجهی است که همواره بخشی از آن در پس پرده راز باقی خواهد ماند.
مجتبی نادری سورکی، فیزیک کوانتوم، به عنوان یکی از انقلابیترین دستاوردهای علمی قرن بیستم و بیستویکم، تصویری نو از جهان ارائه کرده است که با جهانبینی کلاسیک نیوتنی تفاوتی بنیادین دارد. در این تصویر، واقعیت نه قطعی، بلکه احتمالاتی است؛ زمان و علیت، خطی و مطلق نیستند؛ و ذرات، جداییناپذیر و درهمتنیدهاند. این یافتهها نهتنها فیزیکدانان را شگفتزده کردهاند، بلکه فیلسوفان و متفکران را نیز به بازاندیشی در مفاهیم بنیادین واقعیت، زمان، و آگاهی سوق دادهاند.
از سوی دیگر، در سنت فلسفی و عرفانی اسلام، مفاهیمی وجود دارد که بهطور شگفتانگیزی با این دستاوردهای نوین علم همخوانی دارد. اندیشههایی همچون وحدت وجود در عرفان ابنعربی، حرکت جوهری و سیالیت وجود در حکمت متعالیه ملاصدرا، و اشعار ژرف مولانا جلالالدین بلخی درباره زمان و واقعیت، نمونههایی از این همسویی هستند. در این نوشتار تلاش میشود تا مهمترین یافتههای کوانتومی با این مفاهیم فلسفی و عرفانی مقایسه و تطبیق داده شود.
۱. وحدت وجود و درهمتنیدگی کوانتومی
اصل درهمتنیدگی کوانتومی (Entanglement) بیان میکند که دو ذره میتوانند آنقدر عمیق به هم مرتبط باشند که تغییر حالت یکی، بلافاصله دیگری را تحت تأثیر قرار دهد، حتی اگر سالهای نوری از هم دور باشند. این، همان چیزی است که انیشتین «عمل شبحوار از راه دور» مینامید. امروزه آزمایشها (مثلاً آزمایشهای آلن اسپکت و برندگان نوبل ۲۰۲۲) نشان دادهاند این پدیده واقعی است و نظریههای «علت و معلول کلاسیک محلی» را نقض میکند. نتیجه فلسفی این اصل این است که مفاهیم کلاسیک ما از «جدا بودن اشیا» و «محدودیت سرعت علت و معلول» فرو میریزند.
در واقع درهمتنیدگی کوانتومی نشان میدهد که دو ذره، حتی اگر کیلومترها از هم فاصله داشته باشند، بهطور جداییناپذیری به هم مرتبطاند. تغییر در یکی، بیدرنگ دیگری را تحتتأثیر قرار میدهد. این پدیده، دیدگاه کلاسیک جدایی اشیاء را به چالش میکشد. در عرفان اسلامی، ابنعربی با نظریه وحدت وجود بیان میکند که هستی در اصل یکی است و کثرتها جلوههای آناند. ابنعربی میگوید: «الوجود واحد»؛ همه عالم تجلی یک حقیقت است. مولانا نیز در توصیف همین معنا میگوید:
"این همه عکس میو نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد"
درهمتنیدگی کوانتومی را میتوان نمودی علمی از همان «یک حقیقت واحد در پسِ کثرت» دانست و همانطور که درهمتنیدگی نشان میدهد کثرتها بازتاب یک حقیقت واحدند، عرفان اسلامی نیز در بحث وحدت وجود، به نوعی بر یگانگی هستی تأکید دارد.
۲. زمان و بیزمانی
یکی از شگفتانگیزترین نتایج فیزیک کوانتوم مربوط به مفهوم زمان است. در جهان کلاسیک، زمان همیشه خطی، یکسویه و مطلق فرض میشد؛ گذشته از آینده جدا و مستقل بود و علت همواره مقدم بر معلول. اما آزمایشهای کوانتومی نشان دادهاند که این تصویر بهطور بنیادین میتواند نادرست باشد.
آزمایش انتخاب تأخیری ویلر (Wheeler’s Delayed-choice Experiment) نشان میدهد که تصمیم ناظر برای مشاهده یاعدم مشاهدهی مسیر ذره، حتی بعد از آنکه ذره از مسیر عبور کرده است، میتواند تعیین کند که گذشتهی آن ذره «موجی» بوده یا «ذرهای»! به بیان دیگر، انتخاب ما در آینده میتواند گذشته را شکل دهد. همچنین، آزمایش پاککن کوانتومی (Quantum Eraser Experiment) نشان داد ه است که اگر اطلاعات مسیر فوتون پس از ثبت روی پرده حذف شود، الگوی موجی دوباره ظاهر میشود، گویی گذشته تغییر کرده است.
این نتایج شگفتانگیز بهوضوح بیان میکنند که زمان در مقیاس کوانتومی یک پدیده مطلق و خطی نیست. آینده میتواند بر گذشته اثر بگذارد، و تمایز قطعی میان «قبل» و «بعد» از میان برداشته میشود.
در عرفان اسلامی نیز زمان به همین شکل نسبی و غیرمطلق دیده میشود. مولانا میگوید:
"فکرت از ماضی و مستقبل بود
چون ازین دو رست، مشکل حل شود"
و در جایی دیگر:
"ماضی و مستقبلش نسبت به تست
هر دو یک چیزند، پنداری که دوست"
در این ابیات، زمان بهعنوان مفهومی وابسته به ذهن انسان معرفی میشود؛ گذشته و آینده چیزی جز اعتبار ذهنی نیستند و حقیقت در «حال جاویدان» جلوه میکند.
بدین ترتیب، همانطور که کوانتوم نشان میدهد ترتیب کلاسیک علت و معلول و خطی بودن زمان در بنیاد طبیعت قطعی نیست، عرفان اسلامی نیز زمان را امری اعتباری دانسته و رهایی از آن را راهی برای درک حقیقت میشمارد. میتوان گفت آزمایشهای کوانتومی همچون انتخاب تأخیری و پاککن کوانتومی، در سطح علمی همان چیزی را آشکار کردهاند که عارفان مسلمان در سطح شهود و مکاشفه بیان کرده بودند: زمان، خطی و مطلق نیست؛ بلکه جلوهای ذهنی از واقعیت سیال و یگانهی هستی است.
۳. ذرهها و کل بههمپیوسته
یکی از اصول شگفتانگیز فیزیک کوانتوم، اصل برهمنهی (Superposition) است. بر اساس این اصل، یک ذره مانند فوتون یا الکترون میتواند تا لحظه مشاهده، همزمان در چندین حالت مختلف وجود داشته باشد. آزمایش مشهور دوشکاف (Double-slit Experiment) نشان میدهد که اگر مسیر حرکت ذره را مشاهده نکنیم، الگوی موجی روی پرده ظاهر میشود، گویی ذره از هر دو شکاف همزمان گذشته است؛ اما اگر مسیر را اندازهگیری کنیم، رفتار آن به صورت ذرهای تغییر میکند. به عبارت دیگر، تا زمانی که مشاهدهای صورت نگرفته، ذره هم «موج» است و هم «ذره»، و تنها در لحظه مشاهده یکی از این دو حالت تحقق مییابد.
این اصل نشان میدهد که هر ذره نه یک موجود منفرد و مستقل، بلکه جلوهای از یک کل بههمپیوسته است. جهان کوانتومی در بنیادیترین سطح، شبکهای از احتمالات و امکانهاست که هر ذره در آن حامل بازتابی از کل واقعیت است.
در عرفان اسلامی نیز بارها تأکید شده است که هر ذره آینهای از کل هستی است. مولانا میگوید:
"در هر ذره صد خورشید نهان است
هر ذره به تنهایی جهانی است"
و در مکاشفهای دیگر میفرماید: «ذرهها دیدم جهان چون جمله باز»؛ که نشاندهنده تجربهای شهودی از همان حقیقتی است که فیزیک کوانتوم از راه آزمایشها بدان دست یافته است.
در نتیجه، همانطور که آزمایش دوشکاف نشان میدهد ذره و کل در سطح کوانتومی جداییناپذیرند و هر ذره میتواند حامل ویژگیهای چندگانه تا لحظه مشاهده باشد، عرفان اسلامی نیز بر این باور است که ذرات عالم در حقیقت «آینههایی از کل هستی» هستند و کثرت، چیزی جز بازتابهای گوناگون یک وحدت بنیادین نیست. بدین ترتیب، اصل برهمنهی کوانتومی را میتوان همراستا با نگاه عرفانی دانست که هر ذره، جهانی در خود دارد و هیچچیز بهراستی جدا و مستقل از کل نیست.
۴. نسبی بودن واقعیت و نقش ناظر
یکی از نتایج بحثبرانگیز فیزیک کوانتوم، وابستگی واقعیت به ناظر است. در جهان کلاسیک، ما فرض میکنیم که اشیاء مستقل از مشاهده ما وجود دارند؛ اما در مقیاس کوانتومی، این فرض به چالش کشیده میشود. آزمایشهای متعددی مانند آزمایش انتخاب تأخیری ویلنر (Delayed Choice Experiment by John Wheeler) و نسخههای جدیدتر آن نشان میدهند که انتخاب ما برای مشاهده یاعدم مشاهده، حتی اگر بعد از عبور ذره از مسیر باشد، میتواند ماهیت رفتاری آن را (موج یا ذره) تعیین کند. به عبارت دیگر، واقعیت کوانتومی تا لحظه مشاهده نهایی «تعیینشده» نیست.
این مسئله، رابطه علت و معلول خطی و مطلق را در سطح بنیادی زیر سؤال میبرد. در حالی که در نگاه کلاسیک، علت همیشه بر معلول تقدم دارد، در آزمایشهای کوانتومی به نظر میرسد انتخاب ناظر میتواند «گذشته» را تحتتأثیر قرار دهد. به همین دلیل برخی فیزیکدانان این را شکلی از «بازنویسی گذشته» یا retro causality دانستهاند.
از منظر فلسفی و عرفانی، این امر شباهت عمیقی با نگاه فیلسوفان مسلمان و عارفان اسلامی به «نسبیت زمان و واقعیت» دارد. مولانا در ابیات بخش قبل به آن اشاره کرده و این اشعار نشان میدهند که در تجربه عرفانی، زمان خطیِ گذشته–حال–آینده فرو میریزد و واقعیت نسبی و وابسته به ادراک ناظر (سالک) میشود.
به همین صورت، فیزیک کوانتوم نشان داده است که «مشاهدهگر» صرفاً یک تماشاگر بیطرف نیست، بلکه نقشی فعال در تعیین واقعیت دارد. همانگونه که عارفان گفتهاند هر انسان بسته به سطح ادراک خود، حقیقت را بهگونهای متفاوت تجربه و تفسیر میکند، کوانتوم نیز بیان میکند که واقعیت در بنیادیترین سطح، در تعامل میان سیستم و ناظر شکل میگیرد.
۵. عدم قطعیت و محدودیت دانش
یکی از بنیادیترین اصول فیزیک کوانتوم، اصلعدم قطعیت هایزنبرگ (Heisenberg’s Uncertainty Principle) است. این اصل بیان میکند که نمیتوان همزمان مکان و تکانه (سرعت ضربدر جرم) یک ذره را با دقت دلخواه اندازهگیری کرد. هرچه مکان را دقیقتر بدانیم، درباره تکانه اطلاعات کمتری خواهیم داشت و بالعکس. این محدودیت نه ناشی از نقص ابزارهای ما، بلکه ذاتیِ طبیعت کوانتومی است.
آزمایشهای متعددی در دهههای اخیر، از جمله quantum optics experiments و weak measurement experiments، نشان دادهاند که این اصل در عمل همواره برقرار است و مرز دانش ما نسبت به وضعیت کامل یک سیستم را تعیین میکند. به بیان دیگر، جهان در بنیادیترین سطح خود با «پردهای از احتمالات» پوشیده شده است و انسان هیچگاه نمیتواند به دانشی کامل و مطلق از آن دست یابد.
این اصل پیامدهای فلسفی عمیقی دارد. در جهانبینی کلاسیک، گمان میرفت اگر دانش کافی داشته باشیم، میتوانیم آینده را بهطور کامل پیشبینی کنیم. اما کوانتوم نشان داد که آینده ذاتاً نامعین است و «قطعیت مطلق» در علم دستنیافتنی است.
در عرفان اسلامی نیز بارها به محدودیت دانش بشری و وابستگی آن به مشیت الهی اشاره شده است. ابنعربی میگوید: «العجز عن درک الإدراک إدراک». یعنی ناتوانی از درک کامل، خود نوعی درک است. مولانا نیز میفرماید:
"علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال"
این اشارات نشان میدهد که حقیقت، فراتر از توانایی کامل عقل و ابزارهای ادراکی ماست و انسان تنها میتواند به بخشی از آن دست یابد. همانطور که اصلعدم قطعیت بیان میکند، همواره پردهای از راز میان ما و حقیقت باقی خواهد ماند.
از این منظر، اصل هایزنبرگ را میتوان با آموزههای عرفانی مقایسه کرد که بر «ناتمام بودن معرفت بشری» و «پنهان بودن بخشی از حقیقت» تأکید دارند. علم کوانتومی و حکمت عرفانی هر دو ما را متوجه میسازند که جهان نه یک ماشین شفاف و قطعی، بلکه واقعیتی رازآلود و چندلایه است که بخشی از آن همیشه در پس پرده باقی میماند.
جمعبندی و نتیجهگیری
بررسی مفاهیم بنیادین فیزیک کوانتوم، از جمله درهمتنیدگی، برهمنهی، وابستگی واقعیت به ناظر و اصلعدم قطعیت، نشان میدهد که در سطح بنیادی، جهان با درکی کاملاً متفاوت از آنچه فیزیک کلاسیک ترسیم کرده بود، عمل میکند. در این جهان، جدایی میان اشیاء، قطعیت علت و معلول، و حتی زمان خطی گذشته–حال–آینده، به چالش کشیده میشود و جای خود را به واقعیتی میدهد که سرشار از احتمالات، پیوستگیهای پنهان و وابستگی به ناظر است.
از سوی دیگر، در سنت فلسفی و عرفانی اسلامی، بهویژه در آثار فیلسوفانی چون ابنعربی و اشعار مولانا جلالالدین بلخی، مفاهیمی یافت میشود که با این کشفیات علمی شباهتهای عمیق دارند. آموزههایی همچون وحدت وجود، ذره بهمثابه آینه کل، نسبیت زمان و بیزمانی در تجربه عرفانی، و محدودیت دانش بشری در برابر حقیقت مطلق، همگی نشان میدهند که واقعیت را نمیتوان به صورت مجموعهای از پدیدههای جداگانه و قطعی تعریف کرد، بلکه حقیقت نهایی امری یکپارچه، چندلایه و فراتر از ادراک مستقیم انسانی است.
از این منظر، میتوان گفت که دستاوردهای فیزیک کوانتوم نه تنها معادلات علمی ما را تغییر دادهاند، بلکه افقهای تازهای برای گفتوگو میان علم و فلسفه گشودهاند. شباهت میان اصول کوانتومی و آموزههای عرفانی اسلامی، نشان میدهد که علم و عرفان هر یک از زاویهای متفاوت به یک واقعیت واحد نظر دارند. علم با ابزار آزمایش و ریاضیات و عرفان با مکاشفه و شهود، هر دو بر این حقیقت تأکید میکنند که جهان بنیاداً از وحدت، عدم قطعیت، و پیوستگیهای نامرئی شکل گرفته است.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که فیزیک کوانتوم و عرفان اسلامی در یک نقطه به هم میرسند: جهان نه یک ماشین خشک و قطعی، بلکه حقیقتی زنده، پویا و چندوجهی است که همواره بخشی از آن در پس پرده راز باقی خواهد ماند.