ترنج موبایل
کد خبر: ۹۰۸۹۶۹

هشتم مهر، روز بزرگداشت شمس تبریزی

شمس تبریزی؛ خورشیدی که بر جهان مولانا می‌تابید!

شمس تبریزی؛ خورشیدی که بر جهان مولانا می‌تابید!

شمس در یکی از سفرهایش به قونیه رسید. مولانا که مدت‌ها بود در قونیه به تدریس مشغول بود، در طی این سفر با شمس آشنا شد و تحت تاثیر او قرار گرفت. این اتفاق جهان مولانا را تغییر داد و او در ادامه تدریس را برای مدتی کنار گذاشت و به تحصیل نزد شمس پرداخت.

تبلیغات
تبلیغات

فرارو- شمس تبریزی بدون شک یکی از مبهم‌ترین و در عین حال معروف‌ترین چهره‌های تاریخ ایران است. عمده شهرت شمس، به دلیل تاثیری است که بر مولانا گذاشته است.در تقویم ایران، هفتم مهر با عنوان روز بزرگداشت شمس تبریزی شناخته می‌شود؛ به همین مناسبت  در ادامه گریزی به زندگی او خواهیم زد. 

به گزارش فرارو، شمس که از بزرگترین عارفان و صوفیان زمانه خود بود، شاگردان بسیاری را تربیت کرد و در این بین، نام مولانا –که مهم‌ترین شاگرد اوست- با نام شمس گره خورده است. رابطه شمس و مولانا تابه‌امروز نقل بسیاری از مجالس ادبی و غیرادبی بوده و هست.

خورشیدی که بر جهان مولانا می‌تابید!

محمد بن علی بن ملک‌داد تبریزی، ملقب به شمس تبریزی، از معروف‌ترین صوفیان ایرانی است. روی‌هم‌رفته باید گفت که از زندگی شمس اطلاعات زیادی در دسترس نیست و همین اطلاعات محدود هم به‌لطف کشف اثر معروف او با نام «مقالات شمس» در دسترس قرار گرفته است. مقالات شمس، بریده‌ای از درسگفتارهای شمس است که به‌وسیله شاگردان او جمع‌‌آوری شد.

شمس تبریزی آنگونه که از تذکره‌ها و نوشته‌ها در مورد او بر می‌آید، مردی بود که بسیار سفر می‌کرد. او که به گفته خودش جوانی نازپرورده بود، تصمیم گرفت برای تزکیه نفس راه صوفی‌گری و عرفان را پیش بگیرد. شمس ایام جوانی را به تحصیل نزد استادانی مانند شمس خونجی سپری کرد. در ادامه با سفرهای بسیاری که داشت، از محضر استادان دیگری نیز بهره‌مند شد و به کسب معرفت پرداخت.

آنگونه که از تذکره‌ها برمی‌آید، شمس در تاریخ 26 جمادیالثانی سال 642 در یکی از سفرهایش به قونیه رسید. مولانا که مدت‌ها بود در قونیه به تدریس مشغول بود، در طی این سفر با شمس آشنا شد و تحت تاثیر او قرار گرفت. این اتفاق جهان مولانا را تغییر داد و او در ادامه تدریس را برای مدتی کنار گذاشت و به تحصیل نزد شمس پرداخت. ارتباط شمس و مولانا با هم به ارتباطی عارفانه بدل شد و مولانا هرروز بیشتر از دیروز شیفته شمس شد. شمس و مولانا به مدت 16 ماه با هم همنشین شدند و مولانا در این مدت دست از تدریس به شاگردانش کشید. این مسئله باعث شد که تعدادی از شاگردان مولانا به شمس حسد بورزند و او را مورد لعن و طعنه قرار دهند. در نهایت هم طعنه بدگویان به‌ثمر نشست و شمس با ناراحتی قونیه را ترک کرد و به دمشق رفت.

مهاجرت شمس از قونیه، مولانا را بسیار آشفته کرد. بعد از گذشت یک ماه، نامه‌ای از طرف شمس به مولانا رسید. شمس در این نامه علاوه بر اظهار لطف به مولانا در مورد اقامتش در دمشق نیز برای او نوشت. مولانا با خواندن نامه شمس جان دوباره‌ای گرفت و 20 تن از یارانش را به‌علاوه فرزندش سلطان ولد، فراخواند. او دَردَم چند غزل نوشت و از یارانش خواست تا به دمشق بروند و نامه‌اش را به شمس برسانند. مولانا دوهزار دینار به سلطان ولد داد و از او خواست تا به مناسبت قدم‌مبارکی شمس در کفش‌های او بریزد. یکی از معروف ترین غزل‌های مولانا، حاصل همین اتفاق است:

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

بعد از رفتن سلطان ولد و دیگران به دیدار شمس، او پذیرفت که به قونیه بازگردد. قاصدی خبر موافقت شمس را به مولانا رساند و مولانا دستار و عبای خود را به‌علاوه چندین دینار به او تقدیم کرد. مولانا پس از دیدار شمس از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. اشعار زیر حاصل شور و حالی است که با دیدن شمس به مولانا دست داد:

بشکفید از روی او و شاد شد

در وصال از بند هجر آزاد شد

گفت ای عنقای حق جان را مطاف

شکر که بازآمدی زان کوه قاف

ای سرافیل قیامتگاه عشق

ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق

مولانا، دختری به نام کیمیا را که از خاندان خود او بود به عقد شمس درآورد و در مدت اقامت شمس در قونیه، کمر به خدمت و شاگردی او بست. بنا به روایت‌ها، مولانا و شمس در این دیدار، 6 ماه تمام را در حجره‌ای در مدرسه مولانا به هم‌صحبتی نشستند.

با گذشت زمان، بار دیگر آتش حسادت‌ها برانگیخته شد و شاگردان مولانا که پیشتر از عمل خود توبه کرده بودند، دوباره دست به حسدورزی زدند. شمس که متوجه این حسادت‌ها شده بود، در ابتدای امر برای آنکه مولانا را آزرده‌خاطر نکند، حرفی نزد. اما بالاخره با بالاگرفتن دشمنی‌ها شمس بار دیگر تصمیم گرفت که قونیه را ترک کند و این بار سوگند یاد کرد که دیگر هرگز به قونیه باز نخواهد گشت.

شمس برای بار دوم هم قونیه را ترک کرد. بعد از اینکه مولانا از رفتن شمس باخبر شد، این بار شخصا به همراه چند نفر از یارانش به دمشق رفت. جستجوهای مولانا و یارانش نتیجه‌ای به‌همراه نداشت و این بار دیگر خبری از شمس نبود. اشعار زیر حاصل این دوره از زندگی روحی مولانا است:

ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم

جان‌داده و دلبسته سودای دمشقیم

از روم بتازیم سوی یار سوی شام

کز طره چون شام مطرای دمشقیم

مخدومی شمس‌الحق تبریز گر آنجاست

مولای دمشقیم و چه مولای دمشقیم

پس از این اتفاق، دیگر هرگز خبری از سرنوشت شمس به گوش نرسید. گمانه‌زنی‌ها در مورد سرنوشت شمس زیاد هستند و در این بین مشخص نیست که درواقع کدام‌یک از این روایت‌ها صحت دارند.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات