بدرود با ایرج صغیری، خالق «قلندرخونه»

«اهمیت ایرج صغیری را باید در سه بُعد دید: نخست در خلق ادبیاتی که هم ریشه در سرزمین جنوب دارد و هم افق ملی و انسانی میگشاید؛ دوم در پیوند زدن هنر با تعهد اجتماعی، بهویژه در روزگاری که تئاتر و ادبیات بیشتر به انزوا رانده شدهاند؛ و سوم در بازآفرینی هویت بومی به زبانی جهانی».
محمدجواد حقشناس در روزنامه اعتماد نوشت: خبر درگذشت استاد ایرج صغیری؛ نویسنده، نمایشنامهنویس، کارگردان و هنرمند نامآشنا، جامعه فرهنگی بوشهر و ایران را در اندوهی عمیق فروبرد. او متولد نخستین روز آذرماه ۱۳۲۵ در بوشهر بود و یکم شهریورماه ۱۴۰۴ درگذشت؛ اما عمر او نه با تقویم، که با آثاری که خلق کرد سنجیده میشود. صغیری در مقام یک هنرمند چندبُعدی، هم بر صحنه نمایش حضور داشت، هم در عرصه نویسندگی و هم در روایت سینمایی. او از آن دسته هنرمندانی بود که کارنامهشان یک «شهادتنامه زیسته» است؛ شهادتی بر رنج، امید و هویت مردمان جنوب.
شهرت نخستین او به سالهایی بازمیگردد که در کنار داریوش ارجمند و با هدایت فکری دکتر علی شریعتی در تئاتر «ابوذر» ایفای نقش کرد. همانجا بود که نگاه متعهد و توانایی شگفتانگیزش در صحنه آشکار شد. از همان زمان صغیری کوشید تا هنر را از سطح سرگرمی فراتر ببرد و آن را ابزاری برای گفتوگوی اجتماعی و پرسشگری فرهنگی سازد.
نمایشنامه «قلندرخونه» شاید شاخصترین اثر او باشد؛ نمایشی که نهتنها در بیستمین دوره جایزه کتاب فصل شایسته تقدیر شناخته شد، بلکه بهمثابه سندی فرهنگی جایگاه ویژهای در تئاتر معاصر ایران یافت. «قلندرخونه» صدای جنوب بود؛ پژواکی از کوچهها و قهوهخانهها و بازنمایی آیینها، خرافات، رنجها و مقاومتهای مردمانی که همیشه در حاشیه نگاه رسمی زیستهاند. در این اثر، صغیری به نوعی تاریخ نانوشته اجتماعی بوشهر و هماقلیمش را روی صحنه آورد و بدینگونه سهمی بیبدیل در ثبت حافظه جمعی ایفا کرد.
او اما تنها یک نمایشنامهنویس نبود. در مقام کارگردان، آثاری همچون «سفر غریب»، «محپلنگ»، «سرباز» و «شب شولای عبدالرحمان» را به صحنه و پرده برد و هر بار کوشید بر لایهای تازه از فرهنگ بومی نور بتاباند. در مقام داستاننویس نیز آثاری چون «خالو نکیسا»، «بناتالنعش و یوزپلنگ»، «خلخال شوم» و «محپلنگ» را خلق کرد؛ داستانهایی که در آنها زبان محلی و تخیل اقلیمی با دغدغههای انسان معاصر درهم میآمیزد. در نوشتههای او، بوشهر نه یک جغرافیا که یک جهان است؛ جهانی آکنده از افسانهها، استورهها و واقعیتهای تلخ و شیرین.
اهمیت ایرج صغیری را باید در سه بُعد دید: نخست در خلق ادبیاتی که هم ریشه در سرزمین جنوب دارد و هم افق ملی و انسانی میگشاید؛ دوم در پیوند زدن هنر با تعهد اجتماعی، بهویژه در روزگاری که تئاتر و ادبیات بیشتر به انزوا رانده شدهاند؛ و سوم در بازآفرینی هویت بومی به زبانی جهانی. او نهتنها هنرمند، بلکه حامل حافظه تاریخی و فرهنگی یک اقلیم بود و آثارش بهمثابه آیینهای در برابر ما است تا خود را بازشناسیم.
مرگ او خسران بزرگی است برای بوشهر که همواره خاستگاه نامداران فرهنگ بوده است؛ از آتشی بزرگ در شعر و موسیقی گرفته تا صغیری در عرصه نمایش و داستان. اما همانگونه که هر هنرمند راستین در مرگ خویشزاده میشود، ایرج نیز اکنون در آثارش جاودانه است. نسلهای آینده وقتی «قلندرخونه» را بخوانند یا داستانهایش را ورق بزنند با روح هنرمندی روبهرو خواهند شد که ریشه در خاک و شور دریا داشت و همچون نخلی سرفراز چشم به افقهای دور.
اکنون که او رفته است، بر ماست که نه تنها یادش را گرامی بداریم، بلکه راهش را ادامه بدهیم. در روزگاری که فرهنگ و هنر در تنگنای اقتصاد و سیاست گرفتار آمده، یادآوری نام ایرج بزرگ به ما هشدار میدهد که بیهنر نمیتوان زیست. او نشان داد که حتی در محدودترین شرایط نیز میتوان اثری آفرید که هم محلی باشد و هم جهانی، هم ریشهدار و هم نو.
ایرج صغیری رفت؛ اما بوشهر و ایران او را فراموش نخواهند کرد. قلندرخونه او همچنان روشن است و در آن صداهای مردمی شنیده میشود که برای شنیده شدن نیازمند زبان هنرمندانی چون او بودند. سلام بر او که با قلم و صحنه زیست و بدرود با او که در خاک آرام گرفت؛ اما در خاطره دوستداران و همشهریانش زنده خواهد ماند.