از برجام تا بنبست؛ سقوط آزاد دیپلماسی در پرتگاه خصومت
چرا ایران و آمریکا هر بار در آستانه صلح، به دام تقابل میافتند؟

روابط ایران و آمریکا پس از انقلاب ۱۳۵۷ همواره پرتنش بوده است. از بحران گروگانگیری و جنگ ایران و عراق تا همکاری مقطعی در افغانستان، همواره فرصتهای آشتی با سوءمحاسبه از دست رفته است. برجام ۲۰۱۵ مهمترین تجربه اعتمادسازی بود که با خروج آمریکا فروپاشید و چرخه فشار و تقابل شدت گرفت. امروز ، تنها مسیر عملی باقیمانده بازگشت به دیپلماسی و مذاکره برای مدیریت بحران هستهای و آینده روابط است.
فرارو– ولی رضا نصر، استاد روابط بین الملل دانشگاه جان هاپکینز
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن افرز، از سال ۱۳۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی، مناسبات ایران و آمریکا وارد مرحلهای کاملاً تازه و پرتنش شد. ایران ایالات متحده را «شیطان بزرگ» نامید؛ نمادی از امپریالیسم و تهدیدی مستقیم برای استقلال کشور. ذهنیت جدید از دو تجربه تاریخی تلخ تغذیه میکرد: کودتای ۱۹۵۳ علیه دولت مصدق با نقشآفرینی آمریکا و حمایت بیدریغ واشنگتن از نظام شاهنشاهی. آنان بر این باور بودند که آمریکا هرگز حاضر به پذیرش یک ایران مستقل و انقلابی نخواهد شد و بیوقفه در پی متوقف کردن روند دگرگونی سیاسی و اجتماعی کشور خواهد بود.
بر همین اساس، یک سیاست بنیادین شکل گرفت: بیرون راندن آمریکا نه فقط از ایران، بلکه از سراسر خاورمیانه. در سوی مقابل، واشنگتن نیز که سقوط شاه را به معنای از دست دادن یکی از مهمترین متحدانش در منطقه تلقی میکرد، راهبرد «مهار و فشار» را در پیش گرفت. مهم ترین مولفه های این راهبرد ایجاد و تقویت پایگاههای نظامی، پشتیبانی از همپیمانان منطقهای و اعمال تحریمهای فزاینده اقتصادی بود. این تضاد بنیادین طی چهار دهه گذشته به عنصر ثابت روابط تهران و واشنگتن تبدیل شده است.
از گروگانگیری تا همکاری؛ روایت فرصتهای ازدسترفته ایران و آمریکا
دهه نخست پس از انقلاب اسلامی را میتوان دوره تثبیت دشمنی آشکار میان ایران و آمریکا دانست. تصرف سفارت ایالات متحده در تهران روابط دو کشور را برای همیشه در مسیر تقابل قرار داد. در همان سالها، با آغاز جنگ ایران و عراق، واشنگتن بهطور مستقیم و غیرمستقیم در کنار بغداد ایستاد؛ حمایتی که تهران آن را دخالت آشکار در منازعه میدید.
پایان دهه ۱۹۸۰ به نقطه اوج برخورد مستقیم دو کشور انجامید. در سالهای ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸، ناوگان دریایی آمریکا در خلیج فارس به سکوهای نفتی ایران حمله کرد، شماری از شناورهای نظامی ایران را منهدم ساخت و سرانجام در اقدامی فاجعهبار، یک هواپیمای مسافربری ایرانایر را با ۲۹۰ سرنشین هدف قرار داد و سرنگون کرد. تهران این رخدادها را اعلان جنگی نانوشته تلقی کرد، اما ایالات متحده تمرکز خود را بهسرعت بر تحولات عراق و سپس جنگ خلیج فارس معطوف ساخت. نتیجه، عمیقتر شدن شکاف بیاعتمادی بود؛ زخمی که نهتنها التیام نیافت بلکه به بخشی جداییناپذیر از روابط ایران و آمریکا تبدیل شد.
دهه ۱۹۹۰ در روابط ایران و آمریکا هیچ گشایش جدی به همراه نداشت. واشنگتن با وضع تحریمهای تازه و تثبیت حضور نظامی در خلیج فارس، سیاست مهار تهران را ادامه داد. در مقابل، ایران تلاش کرد تا نفوذ خود را گسترش دهد. بدین ترتیب، خصومت پابرجا ماند؛ اما هنوز به تقابل مستقیم و فراگیر منجر نشد.
نقطه عطف بعدی در سپتامبر ۲۰۰۱ فرا رسید. حملات تروریستی به نیویورک و واشنگتن، امکان مسیری متفاوت را پیش روی دو کشور قرار داد. ایران که خود از طالبان و القاعده آسیب دیده بود، با ایالات متحده منافع مشترکی یافت. رهبر جمهوری اسلامی و محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت حملات را محکوم کردند و در صحنهای کمسابقه، مردم ایران در خیابانها با روشن کردن شمع همدردی خود را با قربانیان ابراز داشتند. هر دو کشور طالبان را دشمنی مشترک میدیدند: واشنگتن از منظر امنیت جهانی و تهران از زاویه ثبات مرزهای شرقی و مقابله با بنیادگرایی سنی.
ایران پس از حملات یازدهم سپتامبر این بار در کنار آمریکا قرار گرفت. تهران با ارائه اطلاعات میدانی و کمکهای لجستیکی، زمینه را برای عملیات نظامی ایالات متحده در افغانستان هموار ساخت. در کنفرانس بن سال ۲۰۰۱ نیز دیپلماسی ایران نقش تعیینکنندهای ایفا کرد؛ محمدجواد ظریف، با پشتیبانی مستقیم قاسم سلیمانی، توانست گروههای پراکنده افغان را پای میز توافق بیاورد و دولت موقت را شکل دهد. این لحظه، نخستین تجربه همکاری آشکار و مؤثر میان تهران و واشنگتن پس از انقلاب به شمار میرفت. اما تنها چند هفته بعد، جرج بوش در سخنرانی معروف خود ایران را بخشی از «محور شرارت» نامید. این برچسب سیاسی، سرمایه اعتماد تازه ایجادشده را بهیکباره نابود کرد و پنجره همکاری را بست.
سقوط صدام؛ چگونه جنگ عراق استراتژی ایران را تغییر داد؟
حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ نقطهای تعیینکننده در مناسبات تهران و واشنگتن بود. محمد خاتمی طرحی جامع برای مذاکره مستقیم و حلوفصل اختلافات ارائه داد؛ پیشنهادی که هم پرونده هستهای را در بر میگرفت و هم سیاستهای منطقهای ایران را. با این حال، کاخ سفید نهتنها آن را جدی نگرفت، بلکه حتی دریافتش را تأیید نکرد.
ایران از این بیاعتنایی نتیجه گرفت که مسیر گفتوگو بسته است و تنها راه، آمادگی برای تقابل خواهد بود. در عراق، تهران به سرعت دست به کار شد: از یکسو نفوذ خود را گسترش داد و از سوی دیگر، با دمشق همراه شد. این تحرکات ارتش آمریکا را در باتلاقی طولانی گرفتار کرد و پروژه دموکراسیسازی واشنگتن را به شکست کشاند. در نگاه تهران، بزرگترین تهدید یعنی خطر حمله مستقیم آمریکا به ایران عملاً از میان رفت. نگاه تهران این بود که میتوان آمریکا را خسته و ناامید کرد تا از منطقه خارج شود. خروج نیروهای آمریکایی از عراق در ۲۰۱۱ از نگاه ایران تأیید همین محاسبه بود.
در همین سالها، پرونده هستهای به کانون اصلی تنش میان تهران و جهان تبدیل شد. افشای ابعاد پنهان برنامه در اوایل دهه ۲۰۰۰ زنگ خطر را در پایتختهای غربی به صدا درآورد. آمریکا نگران بود این برنامه سرانجام بهانهای برای جنگی تازه شود. اروپاییها در ۲۰۰۳ موفق شدند توافقی اولیه با تهران به دست آورند و برای مدتی کوتاه تعلیق غنیسازی برقرار شد. اما واشنگتن این مصالحه را ناکافی دانست و خواستار کنار گذاشتن کامل برنامه شد. از دید رهبران ایران، این بیاعتنایی نشانهای روشن بود: تنها راه آنکه برنامه هستهای ارزش معامله پیدا کند، توسعه گستردهتر آن است. چنین برداشتی، به ستون اصلی استراتژی ایران در سالهای بعد تبدیل شد.
از امید تا بنبست؛ چرا دیپلماسی ایران و آمریکا هر بار شکست خورد؟
روی کار آمدن باراک اوباما لحظهای تازه در مسیر پرتنش روابط ایران و آمریکا بود. او ابتدا با تشدید تحریمها تلاش کرد تهران را پای میز مذاکره بکشاند، اما همزمان با صراحت اعلام کرد که هدفش «تغییر رژیم» نیست. اوباما دریافته بود که فشار صرف، نتیجهای جز بنبست ندارد و تنها راه جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای، توافقی دیپلماتیک است.
این مسیر پرپیچوخم سرانجام به توافق هستهای ۲۰۱۵ موسوم به برجام انجامید. توافقی که سختگیرانهترین محدودیتها را بر برنامه هستهای ایران تحمیل میکرد و پایبندی تهران نیز بارها از سوی آژانس بینالمللی انرژی اتمی تأیید شد. برجام نخستین سازوکار جدی اعتمادسازی میان تهران و واشنگتن بود؛ اما این دستاورد از آغاز شکننده بود. در ایران، جناح تندرو آن را عقبنشینی در برابر غرب میخواند. در آمریکا، منتقدان برجام را ناکافی میدانستند چون برنامه موشکی و نقش منطقهای ایران را مهار نمیکرد. همزمان، تهران دامنه نفوذ خود را گسترش داد؛ اقدامی که عربستان، امارات و اسرائیل را بهشدت نگران ساخت. لابیهای قدرتمند در واشنگتن با همین استدلال، علیه توافق فشار آوردند.
با روی کار آمدن دونالد ترامپ، سرنوشت برجام رقم خورد. او در ۲۰۱۸ از توافق خارج شد و سیاست «فشار حداکثری» را آغاز کرد: تحریمهای فلجکننده، انزوای اقتصادی و فشار دیپلماتیک بیسابقه. فضای شکننده دیپلماسی بار دیگر به میدان خصومت آشکار تبدیل شد.
با خروج آمریکا از برجام، چرخه تقابل شتاب گرفت. ایران در واکنش سطح غنیسازی اورانیوم را افزایش داد. نقطه اوج تنشها، ترور قاسم سلیمانی در ژانویه ۲۰۲۰ به دستور دونالد ترامپ بود. تهران با حمله موشکی به پایگاههای آمریکا در عراق پاسخ داد و دو کشور برای نخستین بار در دهههای اخیر به آستانه جنگ مستقیم رسیدند.
انتخابات ۲۰۲۰ در آمریکا میتوانست نقطه چرخش باشد. جو بایدن در کارزار انتخاباتی وعده داده بود به برجام بازگردد. اما در عمل، سیاست فشار همچنان ادامه یافت. واشنگتن شرط گذاشت که تهران پیش از هر توافقی به تعهدات کامل هستهای بازگردد. مذاکرات وین در ۲۰۲۱ آغاز شد و برای مدتی امیدها را زنده کرد، اما با پایان دولت حسن روحانی و روی کار آمدن ابراهیم رئیسی، مسیر احیای توافق به بنبست رسید.
در همین زمان، ایران به مسکو نزدیکتر شد. این چرخش ژئوپلیتیک، اروپا را که تا پیشتر نقشی میانجی میان تهران و واشنگتن ایفا میکرد، نیز در برابر ایران قرار داد.
فرصت طلایی دیپلماسی؛ آیا آمریکا و ایران این بار راه گفتوگو را انتخاب میکنند؟
تاریخ روابط ایران و آمریکا بارها نشان داده که امکان آشتی وجود داشته است از همکاری در افغانستان در ۲۰۰۱ تا پیشنهاد جامع ایران در ۲۰۰۳ و توافق هستهای ۲۰۱۵ ؛ اما هر بار، سوءمحاسبهها و نگاه تقدیری مانع تحقق آن شد.
اگر ایالات متحده نمیخواهد ایران به سرنوشتی مشابه کره شمالی دچار شود و همزمان نمیخواهد در وضعیت آمادهباش دائمی برای جنگ باقی بماند، گریزی جز پذیرش مسیر دیپلماسی ندارد. واقعیت آن است که ایران از رویارویی مستقیم با آمریکا نیز هراس دارد. در چنین شرایطی، تنها گزینه عملی باقیمانده بازگشت به میز مذاکره است.