شماره ۲۱
ستون طنز «عینک دودی»؛ سِدعباس رفت

آخرین تصویری که از عباس دارم این بود که یکه و تنها خیابان ملل متحد را به سمت سردر باغ ملی میرفت تا خودش را در شلوغیهای خیابان سپه گم و گور کند. وقتی نامه خداحافظیاش را به من میداد، ازم قول گرفت تا وقتی در افق دیدم به یک نقطه سیاه تبدیل نشده، آن را باز نکنم.
فرارو – ناپلئون بناپارت؛ هیچ وقت فکر نمیکردم این خبر را من به شما بدهم اما به قول قائممقام فراهانی «روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد / چرخِ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد». البته که منظور نظر حقیر مصرع دوم این بیت پرمغز است. عباس رفت. دلش شکست. انقدر اذیتش کردید که بیخبر هم رفت. دلش شکسته بود. به کسی نگویید اما آخرین باری که دیدمش، یک نخ سیگار هم از من گرفت. البته سیگار برای من نبود، برای راننده تاکسی بود در جیب من جا ماند.
آخرین تصویری که از عباس دارم این بود که یکه و تنها خیابان ملل متحد را به سمت سردر باغ ملی میرفت تا خودش را در شلوغیهای خیابان سپه گم و گور کند. وقتی نامه خداحافظیاش را به من میداد، ازم قول گرفت تا وقتی در افق دیدم به یک نقطه سیاه تبدیل نشده، آن را باز نکنم. اما چون من چشمهایم ضعیف است و عینکم را نزده بودم، یکی دو متر که از من فاصله گرفت، تبدیل به نقطه شد و من با چشمانی اشکبار نامه را باز کردم. متن این نامه فقط در عینک دودی پیدا میشود و حتی کاظم، اسماعیل و مجید هم نسخهای از آن را ندارند. متن نامه وزیر اسبق امور خارجه که به نوعی حکم استعفای او را دارد، از این قرار است:
ناپلئون عزیز
همه چیز از مصاحبه با فاکس شروع شد. هیچ وقت در تاریکترین دالانهای ذهنم به این فکر نمیکردم حاج حسین شریعتمداری را ناراحت کنم. میدانی که ما همسایهایم. ما این ور خیابان فردوسیایم و دخمه حاج حسین آن طرف فردوسی است. علقه خاصی بین ما بوده و هست. بعد از این که دیدم حاج حسین را ناراحت کردم، قلبم ترک خورد. صدای شکستنش را کل وزارتخانه شنیدند. ناراحتش کردم چون گفتم محو اسرائیل از روی نقشه سیاست ما نبوده و نیست. من که وزیر خارجه بودم نمیدانستم سیاستها چیست. حاجی میدانست. از این که قبل گفتگو، جوابها را با حاج حسین چک نکردم، هیچ وقت خودم را نمیبخشم. البته نه این که نمیخواستم چک کنم، قطعی برق کار دستمان داد. رویم نمیشود توی چشمهای شهلایش نگاه کنم. حاج حسین هیچی، امیرحسین را هم ناراحت کردم. من چطور توانستم دو نسل از نیروهای اصیل دلسوز انقلاب را ناراحت کنم؟ اصلاً مگر میشود؟ شاید اگر من نباشم همه حالشان بهتر باشد.
قربان تو
عباس