چرا شکارگاه دیده نشد؟
همه آنچه در سریال شکارگاه از چشمها پنهان ماند

سریال شکارگاه در لایههای زیرین خود، روایتی از فروپاشی تدریجی نظم سنتی ارائه میدهد. در جهان داستانی شکارگاه، اقتدار دیرینه پدرسالارانه، زیر سایه شک، خیانت و نااطمینانی قرار گرفته است. با این وجود چرا این سریال دیده نشد و چه نکاتی از دل سریال به چشم نیامد؟
فرارو- فضای این روزهای شبکههای نمایش خانگی با «تاریخ» گرم است؛ حالا «شکارگاه» آمده و این بار ما را به دورهای از تاریخ قاجار میبرد که پایههای قدرت مرکزی به لرزه درآمده و افرادی که در حواشی زندگی میکنند نیز از این تزلزل در امان نیستند.
به گزارش فرارو، چهارشنبه این هفته چهارمین قسمت از شکارگاه از پلتفرم فیلیمو پخش خواهد شد؛ این سریال که قرار بود در چهارمین روز از چهارمین ماه سال 1404 پخش شود، در پی جنگ 12 روزه به تعویق افتاد و 11 تیرماه به نمایش درآمد. حالا با گذشت 3 قسمت از این سریال، نگاه منتقدان و مخاطبان نشان میدهد، که این سریال با بازی با فرم و محتوا، دقت در صحنهپردازی، جدیت در شخصیت پردازی و توجه به فضاسازی، در پی آن است تا مفاهیمی ورای یک داستان صرف مطرح کند. اگرچه این سریال کمتر دیده و در مورد آن شنیده شد، اما مرور آن در این سه قسمت و پاسخ به این پرسش که آیا ارزش دیدن دارد میتواند مسیر روشنی برای مخاطبینی باشد که هنوز تصمیم به دیدن آن نگرفتهاند.
چرا شکارگاه دیده نشد؟
پس از گذشت 3 قسمت از شکارگاه شاید با طرح این سوال که چرا شکارگاه دیده نشد به این نتیجه برسیم که آن سریال خوبی نبوده است. اما، بهتر است توجه داشته باشیم که علیرغم بسیاری از سریالهایی که پیش یا پس از انتشار درگیر کلیشهسازی میشوند که به دیده شدنشان کمک میکند، آمدن شکارگاه با جنگ 12 روزه همراه بود که سبب شد پوششهای خبری جنگ، همچون سایهای بر چهره این سریال افتاده و مانع از دیده شدنش شود.
از طرفی دیگر، با این وجود که بیلبوردهای این سریال در سطح شهر دیده میشود، اما پوشش تبلیغاتی و نقد و بررسیها از جانب منتقدان بزرگ کمرنگتر است. فرض کنید در زمان انتشار سریال تاسیان، از مسعود فراستی تا محمود گبرلو درمورد آن صحبت کردند و برخی از آن دفاع و برخی دیگر آن را کوبیدند که منجر شد نام این سریال بر زبانها بیافتد.
از طرفی دیگر در همین لحظه ما در انتظار سریال سووشون هستیم چراکه به محض ارتباط گرفتن با آن در قسمت اول، با توقیف آن مواجه شدیم که سبب شد انتظار برای آن بیشتر شود.
بنابراین به نظر میرسد شکارگاه از قافله بازیهای رسانهای عقب مانده است، نه اینکه بالواقع سریال خوبی نباشد!
سکوی اول؛ شکارگاه و مردمانش را شناختیم!
شکارگاه در قسمت اول با اندکی شتابزدگی، اما دقیق، شخصیتها و فضای داستانی را به ما شناساند، قصه و گره داستانی را نشان داد و به نقطه عطف رسید. درواقع علیرغم بسیاری از سریالها که برای طرح قصه و شناساندن شخصیتها چند قسمت وقت تلف میکنند، شکارگاه در همان قسمت اول به ما نشان داد که میرعطا با خانواده شبه نظامیش که در آن حتی زنان کار با اسلحه را به خوبی بلدند به محافظت از تاجی گران بها دعوت شده است.
حالا با روشن و خاموش شدن دوربین بر روی چهرهها به خوبی تک تک آنها را میشناسیم؛ نگاهها روابط را به ما نشان میدهند و دیالوگها در صدد اثبات آن نگاهها هستند.همین طرحریزی اصولی در قسمت اول باعث میشود که شگفتانگیزترین موفقیت به دستان نیما جاوید بیافتد و مخاطب در قسمت سوم چنان نزدیکی با داستان داشته باشد که پاسخ میرعطا را از پیش حدس بزند.
به جز آن، ما با شکارگاه در حال دیدن سریالی رازآلود هستیم که خانواده میرعطا در ازای محافظت از تاج، پسر کوچک خود را گرو گذاشتهاند! پس کوچکترین اتفاق برای تاج میتواند جان او را به خطر بیاندازد. همین میتواند گرهای پرتعلیق برای قسمت اول باشد در حالی که حین بازجوییهای میرعطا ( با بازی پرویز پرستویی) تقریبا تمامی شخصیتها را نیز میشناسیم.
نکته مهم دیگر در مورد سریال شکارگاه تک لوکیشینی بودن آن است که باعث شده کارگردان به جای سردرگمی میان لوکیشنهای ناشناخته، تمرکزی فزاینده به همان صحنهها داشته و همه چیز را به جا نشان دهد. بنابراین ما هم همراه با خانواده میرعطا «شکارگاه» را میشناسیم، آن را لمس میکنیم و از سَر و سِر راههای مخفی آن باخبر میشویم.
سکوی دوم؛ اجازه نفس کشیدن نداریم!
نکتهای که در سالهای اخیر میان کارگردانها فراموش شده این است که سینما از ابتدا فقط تصویر بود! حالا دیالوگ نویسی نه تنها کار کارگردان برای حضور/عدم حضور پشت دوربین را راحت کرده، بلکه سبب شده برای هر حرکت کوتاه مجبور باشیم حرف بزنیم. واقعا در طول روز برای هر چیز انقدر حرف میزنیم؟ بعید است! نکته مثبت شکارگاه این است که با تصویر روایت میکند و این مساله سبب شده که نتوانیم حین دیدن آن به کار دیگری مشغول شویم.
به جز آن، قسمت دوم مجالی است برای اینکه با شخصیتها بیشتر آشنا شویم و اگر شخصیت جدیدی وارد داستان شده یا از آن حذف میشود، جدیت حضور/عدم حضور او را درک کنیم. به عنوان مثال در قسمت دوم سریال شکارگاه پسر بزرگ میرعطا وارد داستان میشود، در حالی که سیمین حذف خواهد شد. این بازیای است که برای کارگردان جرات میخواهد.
در کنار این مسائل ما با مساله طلسمها و دعاها درگیریم و یادآوری میشود که فراموش نشده است. درواقع اگر صحنهای در قسمتی دیدهایم در قسمتهای بعد حتی اگر به شکل گل درشت به آن پرداخته نشده باشد، یادآوری میشود.
سکوی سوم؛ تاج فراموش نمیشود، اما قصههای جدید در راه است
اگر نیما جاویدی ریسک میکرد و کل 9 قسمت شکارگاه را در مورد مساله «تاج» حرف میزد احتمال داشت که در قصهپردازی کم بیاورد. اما، وی به شکل هوشمندانهای در قسمت سوم از قصهای جدید در دل قصه اصلی حرف میزند. این نه تنها به ما مجال میدهد تا با شخصیتها و عمق زندگیشان بیشتر آشنا شویم، بلکه حوصله ما را از قصه سر نمیبرد!
موردی که قسمت سوم سریال شکارگاه را برجسته میکند و نشان میدهد که این سریال ارزش دیدن دارد، مساله توطئه است که به عنوان ستون فقرات یا همان پلات قسمت سوم تمام رگ و پی آن را در بر میگیرد. درواقع ما متوجه میشویم که قصه در این 9 قسمت تنها بر سر جواهرات نیست، بلکه شکافی در این خانواده وجود دارد که هر لحظه عمیقتر میشود و مدام یک پرسش را مطرح میکند؛ آیا این خانواده از هم فروپاشیده دور یک میز جمع میشوند؟
در این قسمت ما بیش از پیش متوجه میشویم که شکارگاه از چه تقابلهایی صحبت میکند در حالی که در این سه قسمت دیدهایم چگونه زهر در قهوه میر عطا ریخته میشود، چگونه پسر او با قد بلندش رو در روی او میایستد و از موضع بالا درخواستش را طوری مطرح میکند که در نهایت به آن دست یابد و چگونه زنان از دوگانه زن/ مرد میگریزند و در سریال به جای حضور در حاشیه، نقشی کلیدی ایفا میکنند.
در این میان بد نیست به بازی چشمی پرویز پرستویی و درخشش الهام پاوهنژاد هم دقت کنیم؛ بازی آنان مژده میدهد که در پایان سریال شکارگاه ممکن است این سریال را با بازی این دو بازیگر به یاد بیاوریم.
شکارگاه چه میگوید؟
سریال شکارگاه در لایههای زیرین خود، روایتی از فروپاشی تدریجی نظم سنتی و تزلزل در ساختار قدرت ارائه میدهد. در جهان داستانی شکارگاه، اقتدار دیرینه پدرسالارانه، زیر سایه شک، خیانت و نااطمینانی قرار گرفته است.
شخصیت اصلی، میرعطا، در موقعیتی دوگانه قرار دارد؛ از یکسو حامل وظیفه حفاظت از نماد مشروعیت سیاسی (تاج سلطنتی) است و از سوی دیگر، در درون خانوادهاش با گسست و بیثباتی مواجه میشود. این همپوشانی بحران شخصی و بحران حکمرانی، به خوبی نشان میدهد که شکارگاه تنها درباره یک مأموریت امنیتی نیست، بلکه درباره زوال تدریجی نظم کهن در عصر قاجار و ناتوانی قدرت سنتی در مدیریت آشوبهای مدرن است.
در سطحی نمادینتر، سریال تصویری دوقطبی شده را نشان میدهد؛ درواقع این سریال رویارویی افراد در جایگاه بالا و پایین را ترسیم میکند.
در این میان جواهرات سلطنتی، بهمثابه ابژهای نمادین، است. آنچه میرعطا از آن محافظت میکند، فقط یک شیء نیست، بلکه میراثی در حال اضمحلال است. با روایت متقاطع از عمارتهای طبقه بالا و زیرزمینهای فراموششده، شکارگاه مرزهای طبقه را به چالش میکشد.