حقّآبهی هیرمند بر بستر گفتگو با طالبان

شاید میان گروههای مارکسیستی لنینیستی همچون فارک و زاپاتیستا که ادعاهایی رادیکال در زمینهی مسایل روستایی و ارضی داشتند؛ با بنیادگراهای مذهبی همچون طالبان از حیث وابستگی لجستیکی و ایدئولوژیکِ سلفیها به دول استعماری و بیگانه، تفاوت زیادی باشد لیکن یک چیز مسلّم است؛ اینکه نه جنگ و نه صلح با بنیادگرایی نباید از مجاریِ غیر رسمی دنبال شود.

آرمان شهرکی؛ جاوید کوهستانی، کارشناس مسایل افغانستان در گفتگو با خبرگزاری صدای افغان (آوا) به نکات مهمی اشاره کرده از جمله اینکه، فرایند صلح در افغانستان، کشوری غرق در فساد و بیبرنامهگی تنها از مجرای گفتگو با طالبان امکانپذیر نیست.
دوم: غفلت از سابقهی بنیادگرایی
باید به یاد داشت که زایش و بالیدن القاعده، داعش، فرقههای دئوباندیِ deobandian متاثر از افکار افرادی، چون عبیدالله سیندهی و مولانا موهانی، جبههالنصره تحریرالشام و فرقههای متعدد بنیادگرا و بهطور کل بنیادگرایی اسلامی و سلفیگری، از حربههای بس کارآمد آمریکا در آسیای جنوب شرقی آفریقا و خاورمیانه طی دههها و بهخصوص پس از جنگ جهانی دوم تا کنون بوده و در تحلیل نهایی بههیچوجه نمیتوان بر روی یک گروهِ بیریشه مصنوع دستپروردهی استعمار، و مرتجع حسابی باز کرد. به مواردی از شراکت میان دول استعماری و گروههای بنیادگرا توجه بفرمایید:
(الف) اخوانالمسلمین در مصر، و جماعت اسلامی در پاکستان، پس از شکست فرانسه و انگلستان از مصر در جنگ سوئز در ۱۹۵۶، پولهای زیادی از سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و پنتاگون برای تجهیز خویش دریافت داشتند تا به جاسوسی دست بزنند فعالین سیاسیِ پیشرو را قتل عام کنند و برای زنان، فضای وحشت بیافرینند.
(ب) در اندونزی، یک میلیون نفر توسط بنیادگراهای فناتیکِ حزب سراکات اسلام و با سازماندهی و حمایت سیا، قتل عام شدند.
(ج) بزرگترین عملیاتِ تحت پوشش سیا که بنیادگرایان اسلامی نیز در آن دخالت داشتند در افغانستان روی داده. این اقدامات پس از سرنگونی رژیم ارتجاعیِ داود از سوی افسران رادیکال ارتش طی انقلاب هفتم ثور ۱۹۷۸ شروع شد. طی این رشته عملیات، امپریالیستها بیش از ۳۲ میلیارد دلار امریکا برای تجهیز نظامی، حمایت لجستیک و عملیات نظامی هزینه کردند.
(د) کماکان بیش از هفتاد درصد هروئین مصرفی جهان از مافیای مرزهای افغانستان و پاکستان و در لابراتوآرهای مدرنی تولید میشود که با کمک سیا شکل گرفته؛ تولید و قاچاق تریاک و هرویین شریان حیاتی طالبان و القاعده در افغانستان است. آنها، آب هیرمند را به تریاک بدل میکنند و دولت افغانستان به زعفران.
(ر) در سال ۱۹۹۶، تسخیر کابل توسط طالبان، زمانی میسر شد که مذاکرهای سرّی بین معاون وزیرخارجهی آمریکا در جنوب آسیا، رابین راحل، طالبان، و ژنرال شهنواز تنایی انجام شد. این گفتگو توسط ISI ترتیب داده شده بود. منبع مالی برای تسخیر کابل توسط غول نفتی ایالات متحده Unocal تامین شد.
(ز) گروه انقلابی فارک پس از نیم قرن رویارویی خونین با دولت کلمبیا سرانجام و در شرایطی که توافق صلح آنها در همهپرسی رد شده بود سلاحها را زمین گذاشته و به حزبی سیاسی بدل شدند. حکایت جنبش زاپاتیستا در چیاپاس مکزیک نیز همین بوده؛ آنها پس از سالها کشمکش سلاحها را کنار نهادند. اما هم در مکزیک و هم در کلمبیا، گفتگوها با فارک و زاپاتیستا از مجرای دولت رسمی و ارتش جلو رفت. در این میان از مشورتها و پیشنهادات انسانشناسان محلی که سالها در بطن چنین گروههایی به کار پژوهشی مشغول و زیسته بودند بهره گرفته شده است.
شاید میان گروههای مارکسیستی لنینیستی همچون فارک و زاپاتیستا که ادعاهایی رادیکال در زمینهی مسایل روستایی و ارضی داشتند؛ با بنیادگراهای مذهبی همچون طالبان از حیث وابستگی لجستیکی و ایدئولوژیکِ سلفیها به دول استعماری و بیگانه، تفاوت زیادی باشد لیکن یک چیز مسلّم است؛ اینکه نه جنگ و نه صلح با بنیادگرایی نباید از مجاریِ غیر رسمی دنبال شود. مذاکرات پشت پرده و با دول خارجی، بنیادگراها را جسور و گستاخ کرده و هم آنها و هم دولت افغانستان را از فرایند و چشمانداز صلح دور میکند. نباید فراموش کرد که کنترل منابع آب در دست دولت افغانستان است و نه هیچ کس دیگر.
(و) نمونهی دیگر، ترکیه و حمایتهای بیدریغاش از داعش است. در ترکیه هم، بنیادگرایی چیزی جز نیستی و مرگ بهبار نیاورده. شگفت آنکه دستگاه تبلیغاتی و رسانهای ترکیه مدام همهی تقصیرها را گردن کردها میاندازد. رجب طیب اردوغان، که در گسیل نیروهای تازهنفس القاعده و داعش به خاک سوریه هیچ تردیدی به خود راه نداد؛ مسبب اصلیِ احیا و گسترش سد آتاتورک در قالب طرح توسعهی آناتولی شرقی موسوم به GAP است؛ که نقش بهسزایی در خشکیدن هورالعظیم، تامین آب برای کشورهای عربیِ خلیج فارس، کاهش ۷۵ درصدی آب دجله و فرات و در نتیجه تبدیل عراق به کانون تولید ریزگردها داشته.
سوم: گذر از تفرقه، پیش به سوی اتحادی سهجانبه
بر چنین بستری، و با توجه به تاریخ بنیادگرایی در آسیا خاورمیانه و در منطقه، بهتر است تا جای یک سیاستِ ناپیدا و رمزآمیز، یک دیپلماسی رو و آشکار نسبت به افغانستان پیشه شود. سیاستی مفهومپردازیشده در دپارتمانهای دانشگاههای ایران و افغانستان، و در محافل سیاسیِ رسمیِ ایران و دولتِ قانونی افغانستان، با هدف نهاییِ یافتن راه حلّی برای خشکیِ هیرمند و ایجاد امنیت در افغانستان. از دولت افغانستان شکایت به مجامع بینالمللی بردن و از دیگرسو، گفتمانِ گفتگو با طالبان را دنبالکردن، یک راهبرد متناقض است. گفتگو با طالبان، راهبردِ شکایت به نهادهای بینالمللی را - که اصولن و در ذات خویش چندان هم چنگی به دل نمیزند و یک راهحل نهایی و از سر ناچاری است- در نطفه خفه میکند. تصور بفرمایید کدام نهاد بینالمللی حاضر است ادعای حقوقی و ژئوپولتیکِ کشوری را که در معرض اتّهامِ گفتگو با طالبان است و یا درواقع چنین مراوداتی را دنبال میکند؛ دادرسی نماید؟
سیاق فکری فرهنگی و اجتماعی، و ساختارِ هنوزهم طایفهگیِ منطقه در دو سوی مرز، ایجاب میکند تا از ظرفیتهای علم انسانشناسی و جامعهشناسی برای نزدیککردن دو دولت و ملت و حلِّ معضل حقآبه بهرد برد و نه از تاکتیکهای سیاسی- امنیتی. تبیین این امر که افغانستانیها بهحق یا ناحق طی سالیان اخیر، ایران را دشمن خویش و آمریکا را دوست خود میپندارند؛ نیاز به کار و پژوهش انسانشناختی و جامعهشناختی دارد.
هیرمند که حال حاضر یک تهدید است باید به فرصتی برای شراکت سیاسی و اقتصادی ایران و هند و افغانستان، و منزویساختنِ لانهی بنیادگراها و سرچشمهی تامین مالیشان یعنی پاکستان، عربستان، و آمریکا در منطقه بدل شود. از میان سه کشور پیشگفته، دستکم پاکستان، از زمانی که عمرانخان بر سر کار آمده رویکردی مثبت نسبت به مواجهه با طالبان اتخاذ نموده و تا حدودی از قدرت ISI کاسته است. بههرحال، شراکت و اتحاد سهجانبه، تنها با حفظ روابط دوستانه و رضایتبخش برای هر سه سوی ماجرا (یعنی ایران هند و افغانستان) ممکن میگردد.
باری! اگر مردم افغانستان به این نتیجهی مهلک برسند یا رسیدهاند که عدم تامین حقّآبهی ایران از هیرمند، یک سیاست و راهبرد منطقی و میهنپرستانه از سوی دولت افغانستان است؛ دیگر هیچگاه نمیتوان به جاریشدنِ آب هیرمند دل خوش داشت.
طرف افغان چه کند؟
افکار عمومی در افغانستان نیز بهتر است آگاهانه به این نکته بیاندیشند که تا حضور آمریکا در افغانستان هست؛ طالبان هم خواهند بود و جنگ را به صلح ترجیح خواهند داد؛ این دو، همچون دو روی یک سکّه وجودی بههمبافته هستند. به موازات خروج یا کاهش نیروهای آمریکایی، طالبان نیز از جنگ به صلح نزدیک خواهند شد.
سخن آخر:
آنطور که از صحبتها و مواضع مقامات افغانستانی برمیآید؛ درحال حاضر و در کوتاهمدّت، یا میانمدّت، قطع گفتگو با طالبان، بزرگترین لطف و کمک به حلِّ مسایل امنیتی افغانستان است. طالبان فعلا و عجالتا تنها یک چیز را میفهمد و بر مبنای آن عمل میکند: اسلحه کشتار و تجارت مواد مخدّر. شاید همین حالا که این سطور درحال نوشتهشدن است؛ آنها حملهای دیگر به کابل را دردستِ اقدام دارند. افغانستانیها و ایرانیهای مرزنشین از هر مذهب و طبقه و جنسیت و قومی از این گروه متنفراند و هراسناک.