حضور مردگان در گورستانهای ایران
آرمان شهرکی
گورستانهای ایران مصداق آن ترسی و خوفی هستند که آندرسون مراد کرده؛ چراکه در همه وقت و به شکلی تمام و کمال حضور مرگ و مردگان را از خلال مکان، زمان، و نیز از خلال یا از طریق جماعت زنده حاضر در گورستان بازتولید میکنند.
بسیاری از سنگ قبرها آنچنان قدیمی و منسوخ اند که به حفرهها یا دخمههایی برای بلعیدن بدل شده اند.
گورستانهای ایران از فرط قدیمی بودن به شوره زار و باتلاقهایی میمانند که مامن سگهای ولگرد و معتادهای از رده خارجند.
اشعار و مرثیههای حکاکی شده یا نوشته شده بر روی سنگ قبرها در هارمونیِ فاجعه باری با شکل پوسیده سنگ قبر، مرگ را در دراماتیک ترین شکل خود بازتولید میکنند. به این اضافه کنید؛ رباعیها، سوگ سرودهها و اوراد مذهبیای را که کاسبکاران مرگِ همیشه حاضر در گورستانها، به ازای دریافت مبلغی ناچیز برای "شادی روح"! میت میخوانند؛ اینچنین صحنه این درام تراژیک کامل میشود.
اگر کس و کار مرده، دست به دهان برس باشند و قصد آن کنند تا به پاس خدماتی که به واسطه خصلت مرگ پرستیِ ما ایرانیان، در دوران زنده بودن؛ نثار مرده بخت برگشته نکردند؛ ضریح یا مقبرهای برپا کنند؛ ماوایی خواهد شد برای بی خانمانها و انسانهای وارفته و بیمار تا شبها را در همآغوشی با مرگ سپری کنند و اینچنین است که مرگ از طریق شخص مدفون، سنگ قبر و حکاکیهایش، اوراد و نیز شخص زنده درحال احتضاری که مقبره پناه شبانگاهیش است؛ تمام قد و به شکلی دهشت زا در گورستان باز تولید میشود.
فضا که ترکیبی است از زمان و مکان از بوی مرگ مالامال است. کودکانی که در انتظار شادی آخر هفته، اخم و تَخمهای مدیران مدرسه و والدین پرمشغله خویش را تاب آورده اند؛ چیزی جز رقص مرگ نمیبینند و با دهانهای از فرط خشم کج شده و چشمانی ترسآلود و ناامید نظاره گرند و لحظه شماری میکنند تا به جهان زندگان حتی اگر شده محدود به چاردیواری خانه بازگردند. گورستان، آخر هر هفته را با زایش مرگ در هر لحظه از زمان نقطه گذاری میکند. نوعی آنیّت جاودانه مرگ.
انبوه جمعیت گسیل شده بسوی قبرستان و خاکی که از پشت سر رو به اسمان بلند است؛ انگار که قطاری از برزخ رهسپار جهنم است. هق هق گریه جانت را درمیآورد. هر فرد گریان آیینه تمام نمایی از جریان بی وقفه زندگی که در سراشیب نیستی افتاده است.
گریه زنان فی نفسه جگرخراش است چه رسد به اینکه بر سر قبر عزیزی از دست رفته! باشد. و نکته همین است که وقتی فردی میمیرد برای ما از دست رفته تلقی میشود. اما در گورستان مرکزی وین در کشور اتریش داستان چیز دیگر است.
معابری که در دل فضای سبز پرطراوت گورستان کشیده شده؛ محل مناسبی برای ورزش دو، و دوچرخه سواری است. در دل گورستان پارکی است با نام Park of Peace and Power، هدف از تاسیس این پارک را در وبسایت گورستان که بخوانی با آنچه که در واقعیت تجربه میکنی مو نمیزند:
فراموشی درد. درست در وسط گورستان آنجا که معابر بهم میرسند؛ کلیسای سنت چارلز بنا شده با معماری بی نظیر. سنگ قبرها بخصوص آنها که مربوط به هنرمندان، موسیقی دانان و افراد سرشناسند {honorary graves}؛ فی نفسه و هریک به تنهایی اثری هنری محسوب میشوند به نحوی که بیننده را مجذوب خدمت یا آثاری میکنند که شخص مدفون برای زندگان به یادگار گذاشته است نه مرگ او.
و در میان همه مقبرههای نامداران، آنکه شاید سرآمد همگان باشد؛ بطور حتم مقبره اش از همه ساده تر است: بتهوون. و البته چونان همه سنگ قبرها پوشیده از گل و سرشار از بوی زندگی. خبری از ازدحام تودهها نیست. گورستان در ساعت مشخصی باز و در ساعت مشخصی بسته میشود.
سگهای ولگرد و معتادها، جایشان را به سنجابهایی میدهند که پی بلوط به هرسو روانند و بر زیبایی طبیعت میافزایند؛ گونهای تحت حفاظت در اتریش.
گورستان مرکزی اتریش مصداق آن باغ پوشیده از رز اندرسون است. جایی که گلاویزیِ مرگ با زندگی، از همه جهات به نفع زندگی تمام شده. مرگ، اسباب و آلات تشییع جنازه و رسومات مربوط به آن در موزهای درون گورستان محبوس شده اند تا تنها به کار علمی و پژوهشی یاری رسانند و صد البته منبع درامدی برای کشور باشند.
از دوردست آنسوی گورستان صدای خنده راهنمای توری مسافرتی میآید. گورستان وین، گورستان جاودانه مرگ است و تجلّی آن نخستین کاری که به قول جورج باتایلی {Georges Bataille} فیلسوف قارهای، بشر را از حیوان مجزّا ساخت: کار فرهنگی و هنری با موضوع مرگ.