برای همین است که کنج عزلت را انتخاب کرده و با هیچکس صحبت نمیکند. به تنهایی دردهایش را تحمل میکند. درد وحشتناک اسید روی صورت و بدنش او را از پا انداخته؛ در آن عصر تلخ و غمانگیز، وقتی با دستهای پر از خرید، کلید را روی در خانهاش چرخاند و وارد شد، هرگز تصورش را هم نمیکرد که در عرض چند ثانیه زندگیاش برای همیشه نابود میشود.