ترنج

در مورد

قتل خانوادگی

در فرارو بیشتر بخوانید

۲۰۹ مطلب

  • «قصدداشتم او را ساکت کنم، می‌گفتم صدایت بیرون نرود! همسایگان می‌شنوند و برای ما که تازه به این مکان آمده ایم، خوبیت ندارد! ولی او همچنان از شدت درد، با صدای بلند گریه می‌کرد تا این که دیگر نفهمیدم چه می‌کنم! آن قدر عصبانی بودم که حتی متوجه نمی‌شدم ضربات چماق را چگونه با این شدت بر سر و بدن همسرم می‌کوبم! زمانی به خود آمدم که او دیگر در این دنیا نبود و خون آلود روی زمین قرار داشت. حالا هم بسیار پشیمانم! و ...»

  • علت مرگ کودک چهارساله در این شهرستان کودک‌آزاری بود و پدرومادر وی به‌عنوان متهمان اصلی دستگیر شده‌اند. والدین ترنم اکنون در بازداشت به‌سر می‌برند و صبح امروز برای ادامه تحقیقات به دادسرا منتقل خواهند شد تا بار دیگر تحت بازجویی قرار بگیرند.

  • «به خاطر بی‌توجهی‌های شوهرم من به آن مرد دل بستم و زمانی که یونس وارد زندگی‌ام شد رابطه‌ام با شوهرم به‌شدت سرد شد، اما از آنجایی که بچه داشتم، نمی‌توانستم از او جدا شوم. رابطه پنهانی ما ادامه داشت تا اینکه شوهرم متوجه شد و درگیری شدیدی بین ما درگرفت...»

  • در بررسی‌های پلیس مشخص شد جوان ۲۸ ساله‌ای با سلاح گرم به قتل رسیده، که بلافاصله ضمن هماهنگی با مقام قضایی، دستگیری عامل یا عاملان این جنایت در دستور کار قرار گرفت. در تحقیقات اولیه ماموران مشخص شد قاتل برادر مقتول بوده که با تلاش ماموران پلیس، متهم صبح امروز و در شهرستان باشت دستگیر و به بزه انتسابی، به صراحت اعتراف کرد.

  • این متهم که «سجاد» نام دارد اواخر مرداد گذشته دختر خاله اش را با انگیزه نامعلوم و به طرز وحشتناکی با ضربات کارد در منزل خاله اش واقع در خیابان ایثارگران مشهد به قتل رساند، اما دختر ۲۰ ساله قبل از مرگ نام قاتل را با خون خود روی دیوار اتاق خواب نوشت و بدین ترتیب خیلی زود این متهم با صدور دستور قضایی دستگیر شد.

  • در زمانی که ماموران پلیس در حال پیگیری و بررسی این پرونده بودند متوجه شدند که دخترجوانی در نزدیکی همان دریاچه در کنار ماشینش به قتل رسیده و به گفته‌های افسرپرونده اثرات قتلی که در بدن وی بوده همانند مقتولی است که از دریاچه خارج کرده بودند.

  • حوصله‌ام سر رفت و می‌خواستم کتاب دانشگاهم را از کیفم بیرون بیاورم تا کمی مطالعه کنم. در همین حال تپانچه‌ای که از تهران خریده بودم و مدتی نیز در کیفم جامانده بود، همراه کتاب بیرون آمد و زمانی که می‌خواستم آن را سرجایش بگذارم انگشتم روی ماشه رفت و گلوله‌ای شلیک شد، وقتی به خودم آمدم، دیدم از پیشانی مریم در حالی که چشمانش به تلویزیون دوخته شده خون می‌آید و نفس نمی‌کشد.

  • رایان از کودکی دچار اختلالات روانی شدیدی بود که دست به کار‌های عجیب و غریب و حمله‌های ناگهانی به اطرافیان خود می‌زد. او میانه‌ی خوبی با پدرش نیز نداشت و در ذهنش از پدرش یک هیولا ساخته بود.

  • «پدرم مرد خشنی بود او ما و مادرم را خیلی اذیت می‌کرد. کتک‌مان می‌زد و با حرف‌های رکیکی که می‌زد تحقیرمان می‌کرد ما این وضعیت را از کودکی تحمل کرده بودیم، اما این اواخر رفتارش بدتر شده بود و کار‌هایی می‌کرد که هیچ‌کس نمی‌توانست تحمل کند. پدرم مدام به مادرم هم خیانت می‌کرد. او به ما اهمیتی نمی‌داد و خودمان مجبور بودیم هزینه زندگی‌مان را تأمین کنیم. نفرتی که پدرم در ما ایجاد کرده باعث شده بود هر سه ما به مرگ او راضی باشیم.

  • من از مدت‌ها قبل با خواهرم اختلاف داشتم و گمان می‌کردم او با افرادی رابطه دارد. ما بار‌ها با هم دعوا کرده بودیم، اما هیچ‌وقت مشکل میان‌مان حل نمی‌شد. شب حادثه من و خواهرم در خانه تنها بودیم و در ظاهر هم مشکلی وجود نداشت. او برایم شام آورد و از من پذیرایی کرد. بعد از خوردن غذا احساس کردم صورتم می‌سوزد. اصلا حال خوبی نداشتم برای همین رفتم که بخوابم، اما هر کاری کردم خوابم نمی‌برد. تا ساعت دو شب بیدار بودم. حسابی کلافه شده بودم. از آن‌موقع بود که صدا‌هایی در سرم پیچید و هر کاری می‌کردم از بین…