ترنج موبایل
کد خبر: ۹۳۴۱۴۷

آمریکای حیاط‌خلوت‌نشین؛ نسخه‌ای برای قرن بیست‌ویکم؟

آیا «اول آمریکا» به معنای رها کردن نظم جهانی است؟

آیا «اول آمریکا» به معنای رها کردن نظم جهانی است؟

راهبرد امنیت ملی جدید دولت ترامپ تلاش می کند آمریکا را از یک هژمون جهانی به قدرتی منطقه‌ای تقلیل دهد و تمرکز را بر «حیاط خلوت» نیمکره غربی بگذارد؛ رویکردی الهام‌گرفته از دکترین مونرو و آمیخته با انزواطلبی و هراس از مهاجرت. نویسنده استدلال می‌کند این نگاه با واقعیت قدرت اقتصادی، فناورانه و جهانی امروز آمریکا ناسازگار است و می‌تواند با ایجاد خلأ قدرت، به بی‌ثباتی نظم بین‌المللی و تکرار خطاهای تاریخی منجر شود.

فرید زکریافرارو- فرید زکریا، مجری شبکه سی.ان.ان و ستون نویس روزنامه واشنگتن پست

به گزارش فرارو به نقل از روزنامه واشنگتن پست، اگر بخواهیم با یک جمله «راهبرد امنیت ملی» جدید دولت ترامپ را خلاصه کنیم، می‌شود گفت: «آمریکا را دوباره یک قدرت منطقه‌ای کنید.» سند از همان ابتدا به سیاست خارجیِ چند دهه گذشته آمریکا حمله می‌کند؛ به دوره‌ای که آمریکا خودش را هژمون جهانی می‌دانست، در همه جای دنیا دنبال منافعش می‌رفت، جهانی‌گرایی را ترویج می‌کرد، با نهادهای جهانی کنار می‌آمد و بارِ مسائل جهانی را به دوش می‌کشید.

اما در نسخه جدید، می‌گویند آمریکا باید منافعش را خیلی محدودتر تعریف کند. سند می‌پذیرد که آمریکا هنوز چند منفعت در اروپا و آسیا دارد، ولی اصرار می‌کند منفعت اصلی باید در «همسایگی» یعنی نیمکره غربی باشد. برای این جهت‌گیری، به «دکترین مونرو» اشاره می‌شود و از چیزی به نام «متمم ترامپ» حرف می‌زنند؛ مفهومی که شبیه «متمم روزولت» در دوره تئودور روزولت است. مارکو روبیو هم توضیح داده «اول آمریکا» یعنی اول به منطقه‌ای برسیم که در آن زندگی می‌کنیم.

آمریکای شمالیِ یکپارچه؛ توهمِ تمرکز روی منطقهٔ کم‌اهمیت

این حرف‌ها در ظاهر منطقی است، اما نویسنده می‌گوید واقعیت این نیست. آمریکا قدرتمندترین کشور تاریخ است و در سی سال گذشته حتی قدرتمندتر هم شده است؛ چون شرکت‌ها و فناوری‌هایش بر جهان سایه انداخته‌اند. با این جایگاه، آمریکا نمی‌تواند خودش را به اتفاقات «حیاط خلوت»ش محدود کند، بدون اینکه پیامدهای بسیار سنگینی هم برای خودش و هم برای کل جهان ایجاد شود.

برای اینکه بفهمیم دکترین مونرو چه معنایی داشت، باید به سال ۱۸۲۳ برگردیم. آن زمان آمریکا یک کشور کوچک و کشاورزی بود؛ فقط حدود ۱۰ میلیون نفر جمعیت داشت و از ۲۴ ایالت تشکیل می‌شد که بیشترشان در شرق رود می‌سی‌سی‌پی قرار داشتند. سهم این کشور از اقتصاد جهانی تنها ۲.۶ درصد بود؛ یعنی تقریباً یک‌دهم سهمی که امروز دارد. ارتش آمریکا هم آن‌قدر کوچک بود که حتی در میان ۱۵ قدرت نظامی بزرگ جهان قرار نمی‌گرفت. مونرو در آن شرایط، استقلال کشورهای تازه‌استقلال‌یافته آمریکای لاتین را از امپراتوری‌های اسپانیا و پرتغال به رسمیت شناخت و هم‌زمان به قدرت‌های اروپایی هشدار داد که برای استعمار دوباره این کشورها دخالت نکنند. این دکترین اساساً یک موضع ضد استعمار و ضد مداخله خارجی بود.

اما امروز ماجرا کاملاً فرق کرده است. آمریکا حالا یک قدرت عظیم جهانی است که منافعش تقریباً همه‌جا گسترده شده است. محدود کردن چنین کشوری به همان نگاه قرن نوزدهمی، بیشتر شبیه یک شوخی سیاسی است. وقتی واشنگتن اولویت را به «حیاط خلوت» خودش می‌دهد، در عمل روی منطقه‌ای تمرکز می‌کند که از نظر اقتصادی جزو کم‌اهمیت‌ترین بخش‌های جهان است. در سال ۲۰۲۴، تجارت آمریکا با کل آمریکای لاتین به‌جز مکزیک  فقط حدود ۴۵۰ میلیارد دلار بود. این رقم در مقایسه با تجارت ۱.۵ تریلیون دلاری با اتحادیه اروپا و بیش از ۲ تریلیون دلار تجارت با آسیا، ناچیز به نظر می‌رسد. درست است که کانادا و مکزیک شرکای تجاری بزرگی برای آمریکا هستند، اما این سه اقتصاد آن‌قدر به هم گره خورده‌اند که در بسیاری از موارد می‌توان آن‌ها را یک اقتصاد واحدِ آمریکای شمالی دانست.

وقتی جورج کنان راهبرد مهار را طراحی می‌کرد؛ راهبردی که در نهایت جنگ سرد را به سود آمریکا تمام کرد  جهان را متشکل از پنج قطب اصلی قدرت اقتصادی می‌دانست: آمریکا، بریتانیا، آلمان و اروپای غربی، شوروی و ژاپن. به نظر او، کار اصلی واشنگتن این بود که سه قطب غیرشوروی را کنار خودش نگه دارد. اگر امروز به این فهرست نگاه کنیم، شاید لازم باشد چین را به آن اضافه کنیم و اروپا را یک‌جا ببینیم، اما اصل ماجرا تغییری نکرده است: راهبرد موفق یعنی حفظ رابطه دوستانه با مراکز اصلی قدرت اقتصادی جهان. مشکل اینجاست که راهبرد امنیت ملی جدید آمریکا، سیاست این کشور را به حاشیه‌ای از اقتصاد جهانی گره می‌زند.

البته یک نکته را نباید نادیده گرفت: این سند اصلاً یکدست نیست. بیشتر شبیه متنی است که بخش‌هایش را چند نویسنده مختلف کنار هم چسبانده‌اند. پر از تناقض است و به کلی‌گویی‌های عجیب پناه می‌برد. مثلاً می‌گوید: «سیاست خارجی ترامپ عمل‌گرایانه است، اما پراگماتیستی نیست؛ واقع‌گرایانه است، اما رئالیستی نیست؛ اصولی است، اما ایدئالیستی نیست؛ قاطع است، اما جنگ‌طلب نیست.»عباراتی که واقعاً معلوم نیست دقیقاً قرار است چه چیزی را توضیح دهند. البته در گوشه‌هایی از سند، نشانه‌هایی از آمادگی برای ایفای نقش فعال‌تر در جهان دیده می‌شود، اما خط اصلی و غالب همان است که گفته شد.

انزواطلبی با چاشنی هراس از مهاجر

آنچه دولت ترامپ پیشنهاد می‌کند، چندان تازه نیست. این نگاه خیلی شبیه همان حرف‌هایی است که انزواطلبان آمریکا در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ می‌زدند: درگیر اروپا نشوید و درهای کشور را به روی مهاجران ببندید. آن زمان هم، مثل امروز، تردید نسبت به نقش جهانی آمریکا با موج‌های ضد مهاجرتی همراه بود. ملی‌گرایان می‌ترسیدند «بیگانگان» نتوانند با جامعه آمریکا سازگار شوند و برای همین، محدودیت‌های گسترده‌ای علیه مهاجرت وضع کردند. جالب اینکه همان گروه‌هایی که آن زمان «غیرقابل جذب» تلقی می‌شدند یعنی ایرلندی‌ها، ایتالیایی‌ها، اروپایی‌های جنوبی و یهودیان  امروز کاملاً در جامعه آمریکا جا افتاده‌اند.

راهبرد امنیت ملی ترامپ مهاجرت را تقریباً با وسواس به‌عنوان یک تهدید امنیتی معرفی می‌کند. این سند تا جایی پیش می‌رود که انگار بزرگ‌ترین خطر امروز آمریکا نه چین است و نه روسیه، بلکه مهاجرت به داخل خاک آمریکا و مهاجرت به اروپا است؛ پدیده‌ای که به تعبیر آن، می‌تواند به «محو تمدن» منجر شود.

اما شرایط جهانی امروز، خیلی شبیه صد سال پیش است. آمریکا تنها کشوری است که واقعاً توان حفظ ثبات نظم بین‌المللی را دارد. اگر از این نقش کنار بکشد، خلأ قدرت ایجاد می‌شود و این خلأ را کشورهایی پر می‌کنند که مسئولیت‌پذیری کمتری دارند. یک قرن پیش، آمریکا بار مسئولیت را نپذیرفت و نتیجه‌اش فروپاشی نظم جهانی و در نهایت جنگ جهانی دوم شد. درست است که امروز نیروهای تثبیت‌کننده بیشتری در جهان وجود دارد، اما آمریکایی که فقط به «حیاط خلوت» خودش فکر کند، جهانی بی‌سکان، بی‌ثبات و آشفته به جا می‌گذارد. امیدواریم مجبور نشویم این درس تاریخی را دوباره، آن هم به سخت‌ترین شکل یاد بگیریم.

نویسنده : فرید زکریا
ارسال نظرات
خط داغ