کنکاشی در مقاله «زمان زنان» ژولیا کریستوا
زمان مارپیچی، زمانهایی برای زندگی زنان
مقاله «زمان زنان» نشان میدهد زندگی زنانه با زمان خطی مردانه همخوانی کامل ندارد. کریستوا با معرفی زمانهای چرخهای و یادمانی، پیشنهاد میدهد زنان با ایجاد «زمان مارپیچی» هم در تاریخ و اجتماع فعال باشند و هم با ریشههای وجودی و بدن خود در تماس بمانند.
فرارو- زهرا شیخ، دکتری جامعهشناسی فرهنگی؛ خواندنِ اتفاقیِ مقاله «زمانِ زنان» پاسخی بود به پرسشی که مدتیاست عمیقا مرا به چالش کشیده بود. یک کشف از تجربهی زیسته ام که در تناقض با واقعیت اجتماعی بود. و موضوعاش جا نگرفتن فیزیولوژی و ذهن زنانه در «زمان» بود.
بسیار کماند زنانیکه بتوانند در یک برنامهریزیِ دقیق و گام به گام، در یک بازهی زمانی مشخص، همپای یک مرد طیِ مسیر کنند. کافی است کمی آگاهانه به خودمان نگاه کنیم؛ بدون قضاوت و از دور. معمولا ما در انجام نشدن برنامههایان چنان دچار خودتحقیری میشویم که قادر به دیدن واقعیت نمی شویم اما کافیاست کمی مراقبه داشته باشیم تا ببینیم مشکل اصلی از کجاست.
این کشف برای من از چند مراقبه سادهی اخلاقی شروع شد: کنترل استرس و خشم و گرفتن رژیم کاهش وزن. من میدیدم برخی روزها برنامههایم به راحتی پیش میروند؛ برخی روزها سختتر و برخی روزها انگار همهچیز از کنترل من خارج است. نمیگویم واقعا نمیشد استرس یا خشم را کنترل کرد؛ یا میل عجیبت به خوردن شیرینیها را به بند کشید؛ میگویم به طرز شگفتاوری قدرتمند بودند. و مقصر من نبودم.
مدتی طول کشید تا بفهمم مقصر من نیستم، بلکه هورمونهای زنانهای اند که از یک ماه، تنها دو هفته را میتوانستم مردانه، مطابق برنامهام پیش بروم.
من میدیدم شب در اوج خوشاخلاقی به رختخواب رفته ام و صبح روز بعد با یک موضوع بسیار پیش پاافتاده تا مرز جنون رسیدهام. یا به راحتی یک کیلو کاهش وزن داشتهام و حالا از شدت ضعف بدنی راهرفتن معمولی ام هم امکانپذیر نیست. وقتی علائم درد در شکم و زیرشکم نمودار میشد من تازه آگاهی پیدا میکردم به چرایی شعله خشمم. به ضعف عجیب بدنم و میلم به خوردن های زیاد. من میتوانستم مراقبهی اخلاقی یا رژیم کاهش وزنم را ادامه بدهم اما به شرط پذیرش افت و خیزهایش در دورههای چرخهای.
پیشرفت برای من ممکن بود اما نه چون یک مرد که کافی است هر روزش بهتر از دیروز باشد؛ من در برخیروزها همینکه مثل روز اولم میبودم یا پسرفت نمیکردم برای پیشرفت بود. روندی که در برنامهریزی های عقلانی جایی ندارد.
انگار در صعود به کوه در ارتفاع ۵۰۰ پایی، پرت شوی به ۳۰۰ پایی. هنر تو این است که خسته نشوی. ادامه دهی هرچند سختتر، پیچیدهتر، کندتر. اما متوقف نشوی. انگار برنامه ریزی برای من نه یک مسیر تک خطی، که یک توپ بزرگ است که باید با چرخاندن آن، طیِ راه کنم؛ یعنی در حین گام برداشتن به سوی قله، مدام در یک چرخه در حال رفت و برگشت هستم.
اما همهی اینها در ذهنم بود و استدلال نظری برایشان نداشتم.
و چقدر حسِ خوبی داشت زمانی که در این مقاله درباره 3 نوع زمان خواندم: زمان خطی، زمان چرخهای و زمان یادوارهای! یک نفسِ عمیقِ راحت کشیدم و انگِ توجیه از وقفه در برنامههایم برداشته شد.
زمان خطی را منسوب کردهاند به «زمان پدر» و زمانهای چرخهای و یادوارهای منسوباند به «زمان مادر».
پیچیدگی جهان زنانه را از همین نقطه میتوان اثبات کرد. اختصاص دو نوع زمان به نوعَ زیستنِ زنانه و تلاشَ زنان برای همزیستیِ با زمانِ مردان!
زمان خطی، زمان پدر یا همان «زمان تاریخ» ، دارد درباره شروع از نقطهی «الف» و رسیدن در نقطهی «ی» میگوید. همان درک غالب و روزمره ما از زمان. زمانِ پیشرفت، تاریخنگاری و روایتهای علت و معلولی. همانیکه برایش دفترها و پلتفرمهای رنگارنگ و جورواجور طراحی کردهاند: یک نوع غایت شناسی، استمرار تکخطی، زمانِ زبان: شروع با فاعل و ختم جمله با فعل!
یک زن برای برای ورود به جامعه و کنشگری تاریخی، باید وارد این زمان خطی شود. یعنی وارد زمانی شود که با طبیعت و ذهنیتش متفاوت است. زن متعلق است به زمان چرخشی: زمان تکرار، طبیعت و بدن. اولین نوع از زمان زنانه. زمانی که تکرار میشود و بازمیگردد. همان زمانِ ریتمهای بیولوژیک (چرخههای قاعدگی، بارداری)، ریتمهای طبیعی (فصول سال) و تکرار کارهای خانگی و مراقبتی (پختوپز روزانه، نظافت). این زمان به جایی «نمیرود»، بلکه «بازمیگردد».
اما جهان زنانه زمان دیگری هم دارد: زمان یادمانی: زمان ابدیت، اسطوره و مادرانگی. پیچیده ترین نوع زمان اینجاست: یک ابدیتِ بیکران و فرا-تاریخی. زمانی که انگار فشرده شده و همه چیز در یک «اکنونِ» عظیم و گسترده حاضر است. این زمان نه مانند زمان خطی «حرکت» میکند و نه مانند زمان چرخشی «تکرار» میشود؛ بلکه به سادگی «هست». این زمانِ اسطورهها و تجارب عرفانی است.
اگر زمان خطی، زمانِ «رویدادها» و «تغییرات» است، زمان یادمانی، زمانِ «بودنِ» محض و بدون تغییر است. کریستوا مثال اصلی این زمان را تجربهی مادری میداند: لحظهای که یک زن باردار است، حس میکند به زنجیرهی بیپایان مادران و دختران از ازل تا ابد متصل شده است. او در آن لحظه هم مادرِ خودش است و هم دخترِ مادرش؛ او خارج از تاریخ خطی و در یک فضای اسطورهای قرار گرفته است.
تنها زن است که میتواند حس غرق شدن در یک اثر هنری بزرگ، تجربهی عمیق معنوی، یا اتصال به یک چرخهی کیهانی که فراتر از عمر محدود یک فرد است را تجربه کند. این همان «بازگشت ابدی» الیاده است که در تجربهی زیسته حس میشود.
کریستوا نمیگوید زنان باید در زمان چرخشی یا یادمانی «بمانند». او هشدار میدهد که ماندن در این زمانها، به معنی خارج ماندن از تاریخ و کنشگری سیاسی است. اما از طرف دیگر، پذیرش کامل زمان خطی نیز به معنی از دست دادن این تجربههای وجودی عمیق و تن دادن به منطق مردانهی قدرت است.
راهحل پیشنهادی او، ایجاد یک «زمان سوم» یا «زمان مارپیچی» است: توانایی زنان برای حرکت در زمان خطی و تاریخی (حضور در سیاست، علم و جامعه) همزمان با حفظ ارتباط با ریشههای خود در زمان چرخشی و یادمانی. یک زن که هم تاریخساز باشد و هم حافظ پیوند با بدن، طبیعت و ابدیت.