درس عبرتی که استیو جابز از شکسپیر گرفت
استیو جابز تنها با نبوغ فنیاش جهان فناوری را متحول نکرد، بلکه با الهام از آثار شکسپیر، بهویژه تراژدی شاه لیر، توانست نگاهی متفاوت به خلاقیت و نوآوری پیدا کند.
فرارو- مطالعه تازهای نشان میدهد راز نوآوریهای استیو جابز در درک او از مفهوم «تکینگی» در آثار شکسپیر نهفته بود؛ او با تمرکز بر ویژگیهای منحصربهفرد ایدهها و محصولات، توانست واقعیت را دگرگون و استانداردهای جدیدی در دنیای فناوری خلق کند.
به گزارش فرارو به نقل از بیگ تینک، چگونه استیو جابز توانست نهتنها یکبار، بلکه بارها فناوری را متحول کند؟ برای یافتن پاسخ، شاید بهتر باشد به سراغ شکسپیر برویم و بهجای جستوجوی شباهتها، به دنبال «تکینگی» یا همان استثنا باشیم.
نوآوری، محور تمام زندگی حرفهای جابز بود؛ از سال ۱۹۷۶ تا زمان مرگش در ۲۰۱۱. او با نبوغ خود توانست پتانسیل موس کامپیوتر، انیمیشن دیجیتال و تلفن هوشمند را کشف کند و با راهاندازی مکینتاش اپل، انیمیشن داستان اسباب بازیها پیکسار و آیفون، مسیر آینده را دگرگون سازد.
شعار معروفش «متفاوت بیندیش» نه فقط یک جمله تبلیغاتی، بلکه فلسفهای برای زندگی و کار بود. اما جابز چگونه به این سطح از نوآوری دست یافت؟ چه چیزی او را به ذهنی خلاق و بیهمتا بدل کرد؟ برای یافتن پاسخ، انگس فاچر به مقر اپل در کوپرتینو، کالیفرنیا، سر میزند. در میان تیمهای مهندسی، از کارکنان میپرسد آیا میتوانند راز جابز در نوآوری را فاش کنند.
پاسخ آنها غافلگیرکننده است: «اپل آن راز را از دست داده است. اگر میخواهی آن را بفهمی، باید زندگینامهی جابز را بخوانی؛ بهترینش کتاب والتر آیزاکسون است.»
جستوجوی راز جابز در میان صفحات زندگینامه
مطالعهی کتاب آیزاکسون پر از حکایتهای شگفتانگیز از زندگی جابز است، اما نکتهی اصلی آن برخلاف انتظار است. آیزاکسون معتقد است جابز نبوغی ذاتی نداشت، بلکه «دستکاریکنندهای» ماهر بود که ایدههای دیگران را اندکی تغییر میداد. به باور او، جابز خلاقیتی بنیادین نداشت.
این دیدگاه فلچر را شگفتزده کرد. آیا واقعاً استیو جابز نوآور نبود؟ مهندسان اپل این نظر را رد میکنند. آنها میگویند جابز حقیقتاً نوآور بود و زندگینامهی آیزاکسون پر از نشانههای آن است، اما آیزاکسون چه چیزی را ندید که جابز دیده بود؟
پاسخ این معما در همان اوایل کتاب پدیدار میشود؛ جایی که آیزاکسون از جابز میپرسد چگونه از نوجوانی معمولی در حومهی شهر، به موتور تغییر در جهان فناوری تبدیل شد. پاسخ جابز غیرمنتظره است: او همهچیز را مدیون نخستین برخوردش با نمایشنامهی «شاه لیر» اثر ویلیام شکسپیر میداند.
آیزاکسون کنجکاو میشود و میپرسد چرا جابز خود را با شاه لیر مرتبط میداند. اما چون جابز پاسخی نمیدهد، او موضوع را رها میکند. اشتباهی که ما نباید تکرار کنیم.
جابز و شکسپیر؛ نگاهی فراتر از منطق مدرسهای
آیزاکسون، مانند بسیاری، شکسپیر را منبعی از شخصیتهای قابلدرک و قابلهمذاتپنداری میبیند؛ روشی که در مدارس آموزش داده میشود. در آن شیوه، ادبیات با ابزار منطق تحلیل میشود. منطق بهدنبال نمادها و الگوهاست و هر شخصیت را نمایندهی مفهومی کلی میداند: قهرمان، شرور، دلقک یا نوآور.
به همین دلیل، آیزاکسون «شاه لیر» را نمونهای از پادشاهی خودخواه و جاهطلب میداند و از جابز میپرسد چگونه با این الگو ارتباط برقرار کرده است. اما جابز نمایشنامه را نه از منظر الگوهای تکراری، بلکه از زاویهی «تکینگی» میخواند؛ همان چیزی که او بعدها به فلسفهی زندگی و کسبوکارش تبدیل کرد.
وقتی شاه لیر را خارج از چارچوب کلاس درس بخوانیم، آنچه ما را شگفتزده میکند، اصالت بینظیر شخصیتهاست. هیچیک از آنها شبیه نمونههای آشنا نیستند. آنها خاص، پیشبینیناپذیر و بیسابقهاند. با پیشرفت نمایش، این ویژگیها شدت میگیرند تا آنجا که جهان اطرافشان فرو میپاشد و قدرت خلاقیت فردی آشکار میشود.
این همان چیزی است که منطق قادر به درک آن نیست. منطق به دنبال «مشترکات» است، اما نبوغ در یافتن «استثنا» نهفته است. جابز هم همین را آموخت: تمرکز بر آنچه منحصربهفرد است، نه آنچه جهانی و تکراری است.
چشماندازی مانند ونگوگ
جابز، همچون یکی دیگر از قهرمانانش، وینسنت ونگوگ، شکسپیر را نه برای امتحان مدرسه، بلکه از سر کنجکاوی شخصی خواند. ونگوگ روزی دربارهی شکسپیر نوشت: «خدای من، چه زیباییای در آثارش هست! اما خواندن او ممکن است باعث شود دیگران از تو شوکه شوند، چون جامعه از تفاوت میترسد.»
جابز هم با چنین چشمی به جهان مینگریست. او به جای آنکه در پی شباهتها باشد، تفاوتها را میدید. همکارانش در اپل بعدها این توانایی را «میدان تحریف واقعیت» مینامیدند: حالتی که در آن قوانین معمول دنیای کسبوکار معلق میشد و جابز، با اصرار بر ایدهای متفاوت، جهان را وادار میکرد آن را بپذیرد. تا زمانی که همان استثنا، به قاعدهای تازه تبدیل میشد.
از فاجعه تا انقلاب؛ داستان تلفن ROKR
یکی از نمونههای مشهور این تفکر در سال ۲۰۰۵ رخ داد. جابز با موتورولا همکاری کرد تا گوشیای به نام ROKR بسازد که بتواند ۱۰۰ آهنگ آیتیونز را پخش کند. نتیجه فاجعهبار بود: فروش ناچیز، کیفیت پایین صدا و سختافزاری منسوخ. دادههای فروش میگفتند پروژه را رها کنید، اما جابز خلاف جهت عمل کرد. او روی همان ویژگی منحصربهفرد، یعنی ترکیب تلفن و موسیقی، تمرکز کرد و آن را به اوج رساند. حاصل این تلاش و پافشاری، آیفون بود. محصولی که نهتنها بازار تلفن، بلکه شیوهی زندگی انسان را تغییر داد.
آنچه آیزاکسون «دستکاری جزئی» مینامید، در واقع توانایی جابز در دیدن ظرفیت استثنایی چیزها بود. او همان تکینگیای را در وسایل دیجیتال میدید که در شاه لیر دیده بود. درست مانند شکسپیر که با برجستهسازی ویژگیهای خاص شخصیتهایش، اثری جاودانه آفرید، جابز نیز با حذف کلیشهها و تقویت اصالت، به هر محصول هویتی منحصربهفرد بخشید.
اپلِ امروز و خطر فراموشی فلسفه جابز
مهندسان کوپرتینو اعتراف میکنند که اپل امروز آن روش تخیلگرایانه را از یاد برده است. رهبری فعلی شرکت، بهجای تکیه بر تکینگی، در چارچوب منطق و تکرار میاندیشد. منطق، الگوها را شناسایی و اصلاح میکند، اما نوآوری را با «تکرار» اشتباه میگیرد.
در سالهای اخیر، اپل به سراغ پروژههایی چون تلویزیونهای لوکس، واقعیت مجازی و هوش مصنوعی مولد رفته است. تمام این فناوریها با عنوان «انقلابی در صنعت» معرفی شدهاند، اما در اصل قابلپیشبینی و احتمالاتیاند. هیچکدام واقعیت را مانند شاه لیر یا آیفون جابز دگرگون نکردهاند.
بازگشت به نگاه جابز
اگر بخواهیم روح نوآوری جابز را دوباره زنده کنیم، باید از همانجایی شروع کنیم که او آغاز کرد: از نگاهی متفاوت به جهان. برای تمرین این نگاه، باید به سراغ چیزها یا آدمهای عجیب و غیرعادی اطرافمان برویم. همانهایی که منطق معمول آنها را «خطا» یا «حاشیهای» مینامد. بهجای تفسیر منطقی، با چشم ونگوگ به آنها نگاه کنیم.
بهجای تلاش برای انطباق، تفاوت را بزرگ کنیم. همانطور که جابز میگفت: «متفاوت بیندیش.» شاید راز ماندگارترین نوآوریهای بشری، در همین جملهی ساده پنهان باشد: به استثناها اعتماد کن.