چه کردهایم که هالووین جای جشن های ملی را گرفته؟
جشنهایی چون مهرگان، اگر درست بازآفرینی شوند، میتوانند حامل پیامهای عمیقتری باشند: مهر، انصاف، برابری و بازسازی پیوندهای انسانی.
محمد ملاکی در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: این روزها شبکههای اجتماعی پر است از تصاویر جوانانی که با لباسهای ترسناک یا نقاشیهای عجیب به استقبال هالووین میروند. پرسشی که ذهن هر ناظر دغدغهمند را مشغول میکند این است: چگونه آیینهایی چون مهرگان، تیرگان و سپندارمذگان- جشنهایی که ریشه در خرد و مهر ایرانی دارند- در حافظه عمومی کمرنگ شده و بهجای آن مناسبتهایی با خاستگاه غربی تبدیل به «ترند اجتماعی» شدهاند؟ ریشه این پدیده را نمیتوان تنها در جذابیتهای بصری یا خوشنمایی هالووین جستوجو کرد. حقیقت این است که هالووین، در دنیای امروز، نماد قدرت صنعت فرهنگی و رسانههای جهانی است؛ فرهنگی که موفق شده با تصویرسازی، موسیقی، سینما و تبلیغات، آیینی محلی را به تجربهای فراگیر جهانی بدل کند.
در مقابل، آیینهای ایرانی - با همه عمق معنایی و بار انسانی- اسیر بیتوجهی، بوروکراسی و سانسور شدهاند. یکی از دلایل اصلی این وضعیت، بیتوجهی نهادهای فرهنگی رسمی و شبهدولتی است که گاه بهجای تقویت وزارت فرهنگ و ارشاد، عملا ترمزی بر حرکت فرهنگی کشور شدهاند. نهادها، شبهنهادهای فرهنگی، برخی کانونها و شوراهای گوناگون، ماموریتهایی موازی با یکدیگر و حتی با وزارت ارشاد دارند، اما نه هماهنگی میانشان وجود دارد و نه فهم مشترکی از «ترویج فرهنگ ایرانی». نتیجه آن شده است که هیچ نهادی مسوولیت مستقیمِ معرفی و بازآفرینی جشنهای ملی را نمیپذیرد و میدان، بیصاحب مانده است. در این خلأ نهادی، نسل جوان بهطور طبیعی به سوی تجربههای فرهنگی زندهتر و جذابتر کشیده میشود؛ مناسبتهایی که در آنها شادی، رنگ، موسیقی و حس جمعی وجود دارد.
در حالی که جشنهایی چون مهرگان، اگر درست بازآفرینی شوند، میتوانند حامل پیامهای عمیقتری باشند: مهر، انصاف، برابری و بازسازی پیوندهای انسانی.
بهراستی، وظیفه متولیان فرهنگی کشور تنها حفظ ظاهر آیینها نیست؛ بلکه باید با تولید روایت مدرن و مردمی از این میراث، آنها را در ذهن جامعه دوباره زنده کنند. تا زمانیکه جشنهای ایرانی فقط در کتابها و تقویمها حضور دارند و نه در خیابانها و شبکههای اجتماعی، نمیتوان انتظار داشت که نسل جدید با آنها ارتباط برقرار کند. هالووین جای مهرگان را نگرفته؛ ما، با ناهماهنگی و بیتوجهی در سیاست فرهنگی، خود جای مهرگان را خالی گذاشتهایم و این انفعال در برابر هالووین، تنها یک نماد از یک بیماری عمیقتر است: بیتوجهی که بر نهادهای فرهنگی سایه افکنده است.
سازمانهای متولی امر فرهنگی و اجتماعی که باید حامی اصلی تقویت هویت ملی و بومی باشد، عملا به سمت مواضعی حرکت کرده که یا نسبت به این پدیدههای بیگانه بیتفاوت است یا در مواردی حتی ناخواسته زمینه را برای رشد آنها فراهم میسازد. تلاشهای دلسوزانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز اغلب با موانع بوروکراتیک و گاهی اوقات با تضادهایی از سوی نهادهای شبهدولتی خنثی میشود؛ نتیجه آن خلئی است که به سرعت با هر پدیده زودگذر فرهنگی پر میشود. این پدیده، یادآور این است که محافظت از فرهنگ، بیش از آنکه نیازمند تذکر و هشدار باشد، مستلزم مدیریت فعال، تخصیص منابع و تدوین راهبردهای بلندمدت در بالاترین سطوح مدیریتی است. بیعملی، خود نوعی پذیرش است. در حالی که در ایران شاهد کندی و انفعال در مواجهه با پدیدههای فرهنگی وارداتی هستیم، نگاهی به نحوه مدیریت «پدیدههای دیگر کشورها» توسط دولتها و نهادهای مدنی در سطح جهانی، تفاوت را آشکار میسازد.
در بسیاری از کشورها، حفظ و ترویج سنتهای بومی به عنوان یک استراتژی امنیت فرهنگی ملی تلقی میشود و این امر صرفا به جشنهای ملی محدود نمیشود. به عنوان مثال، بسیاری از کشورهای اروپایی که از نظر تاریخی با فرهنگهای مختلف در تماس بودهاند، برای ترویج جشنهای محلی خود (مانند سنتهای مربوط به انقلاب صنعتی یا جشنهای روستایی خاص) سرمایهگذاریهای قابل توجهی میکنند، از طریق معافیتهای مالیاتی برای کسبوکارهایی که از نمادهای بومی استفاده میکنند یا حمایت مستقیم از جشنوارههایی که بر میراث محلی تمرکز دارند.
در شرق آسیا، کشورهایی مانند ژاپن و کره جنوبی بهطور فعال از تکنیکهای مدرن بازاریابی و دیپلماسی عمومی استفاده کردهاند تا «فرهنگ پاپ» خود را به عنوان جایگزین یا مکمل فرهنگهای دیگر معرفی کنند، نه اینکه اجازه دهند پدیدههای بیگانه به سادگی جایگزین شوند. این رویکرد فعالانه، مبتنی بر این اصل است که فرهنگ یک دارایی است و مانند هر دارایی ارزشمندی باید محافظت، سرمایهگذاری و بهروزرسانی شود، نه اینکه در برابر موجهای گذرا رها شود. این تفاوت رویکرد نشان میدهد که چالش ما نه در حمله فرهنگی، بلکه در فقدان یک «استراتژی دفاعی فعال» و منسجم است.