ترنج موبایل
کد خبر: ۸۸۵۹۷۲

روزنامه اصلاح‌طلب مطرح کرد؛

از مکانیسم ماشه تا رنج آشه!

از مکانیسم ماشه تا رنج آشه!

«حال که در پساجنگ باز نگرانی از فعال‌سازی مکانیسم ماشه بالا گرفته و اتفاقا همین به تنهایی مشمول می‌شود مصیبت تحریم دارویی را، بد نیست به خود یادآور شویم مرگ تراژدیک دختر سرطانی زن بلوچ «آشه» و بسیاری دیگر از دختران و پسران و مردان و زنان این وطن را که صرفاً به خاطر نبود دارو جان عزیزشان را از دست دادند.»

تبلیغات
تبلیغات

روزنامه اعتماد در یادداشتی با عنوان «از مکانیسم ماشه تا رنج آشه!» به مصائب تحریم‌ها بر زندگی مردم عادی و نیز به انتقاد از کاغذپاره خواندن این تحریم‌های اعمال‌شده بر کشور  پرداخته است.

این روزنامه در این زمینه نوشت: خاطرم هست ماه‌های نخست دولت یازدهم که نگارنده نیز فعالیت خود را به عنوان بخشدار مرکزی نیک‌شهر در سیستان‌وبلوچستان آغاز کرده بود، همزمان شد با تحریم‌هایی که در دولت نهم و دهم اعمال شده بود و کارگزارانش کاغذپاره خوانده بودندشان.

باید یادآور شد تلخی رنجی که مردم عادی در پسِ خطوط و حروف ریز و درشت کاغذ همان سیاست‌ها و رویکرد مدیریتی تحریم‌آور با آن در مواجهه بودند و بسیار دست و پنجه نرم می‌کردند، مصیبت‌بار است و از ذهن نخواهد رفت.

نخست اگر اجازه بفرمایید در ادامه به شرح واقعه‌ای بپردازیم تأثربار و ناگوار از همین رنجی که از آن سخن به‌میان آمد و تجربه مدیریتی بسیار تلخ چنین برهه‌ای از زمان در مواجهه با دردهای بی‌شمار آن مظلوم‌مردمان تهیدست و محروم و مهربان که برای اندکی التیام درد و رنج خویش در دورافتاده‌ترین مناطق روستایی سیستان و بلوچستان دست‌شان به هیچ بند نبود؛ هاوو یعنی بله به هیچِ هیچِ!

مردمانی که سال‌های متمادی با تبعات زیان‌بار و ویرانگر خشکسالی هفت‌ساله دست و پنجه نرم کرده بودند و کشاورزی و دامداری خود را که تنها مفر تداوم حیات در این جغرافیای خشک و خشن بود از دست داده بودند، حال چه از دست‌شان برمی‌آمد در جنگ تحریم‌ها و معیشت و نان؟! در جنگ تحریم‌ها و طبیعت و جان؟! در این سرزمین آفتاب سوخته و بی‌سامان؟ هاوو یعنی بله چه از دست خالی‌شان برمی‌آمد؟!

چه می‌توانستند بکنند آن عده از مردمی که حتی تصور درستی از تحریم نداشتند و از دل مناطق دشوار نه پا و پول آمدن به شهرهای اطراف را داشتند و نه توان تهیه آذوقه و مایحتاج گران را. به قول ما بلوچان پایین می‌رفتند دل سخت زمین بود و بالا می‌آمدند سقف بی‌انتهای آسمان. خیر باشد.

بگذریم و بگذاریم این روایت تلخ و کوتاه با کمک کلمات شکل بگیرد و رنج‌ها عینی‌تر عیان گردند و دردها خود به سخن درآیند و از خفای تحریم‌هایی که آن زمان حیات این مظلوم‌مردمان را دشوار ساخته بود سر برآورند و ملموس‌تر شوند تا بلکه دیگر تاریخ محکوم نشود به تکرار.

هاوو یعنی بله داغ آن سیاست‌های زیان‌بار تازه نگردد بر دل این مردمان! حال می‌پردازیم به شرح مأوقع یکی از هزاران سرگذشت تلخ و مصیبت‌بار انسان‌هایی که صدای درد و رنج و گرفتاری‌شان در هیاهوی همان سیاست‌های خارجی ماجراجویانه و رویکرد مدیریتی تحریم‌محور گم شده بود و ناله و آه و فغان‌شان هم در پس پیچ و خم راه‌های دور و دراز و کوه‌های سر به فلک کشیده سیستان و بلوچستان نادیده مانده بود و ناشنیده. هاوو یعنی بله نادیده و ناشنیده و گم‌وگار!

به گمانم چند سالی از عمر دهه نود گذشته بود و اگر اشتباه نکنم همان ماه‌های نخست سالِ سوم این دهه بود یعنی نیمه نخست ۱۳۹۳، عایشه نامی که ما بلوچان «آشه» می‌نامیمش را ملاقات کردم و سپس آشنا شدیم با درد و رنج و مشقت‌های او و خانواده‌اش و نیز هم بعدها به مرور زمان و به واسطه شکل‌گیری مراودات طولانی اداری با «آشه» به واسطه همین شناخت نه تنها شناختیم ایشان را بلکه لمس کردم بسیار رنج‌های انسانی این جغرافیای دور مانده از وطن را.

هاوو یعنی بله رنج‌های انسانی یک جغرافیای دور مانده از وطن که حتی پای آمدن تا شهر را برای پیگیری اسناد هویتی خویش و بی‌شناسنامه‌دار شدن‌شان نداشتند. «گو» یکی از ده‌ها ده و روستاهایی بود که اگر چه تا قبل از پذیرش مسئولیت خویش در دولت یازدهم منِ بومی نیز حتی نامش را یک بار نشنیده بودم بلکه قبل از بازدید از آن ده هرگز تصور نمی‌کردم که آدمی قادر باشد در هیچ تداوم کند حیات خویش را.

در نیستی بجوید هستی خویش را. بی‌نیازهای نخستین هرم مازلو که همان آب و غذای کافی است از سر بگذراند زیست خویش را. بی‌آب و راه و لقمه‌ای غذای معمولی. هاور یعنی بله سال‌ها بی‌هیچ زندگی کند در دل دره‌ای که نه راه پس داشته باشد و نه راه پیش! و دست ما نیز خالی بود برای گشایش راه و سایر مشکلات به خاطر کمبود بودجه و تحریم‌ها. سرتان را به درد نیاورم.

به «آشه» برمی‌گردیم. همان زن میانه‌سال و مغموم گشته از زخم وصال. همو که از بخت بد روزگار بیوه مانده بود با چهار سر عائله قد و نیم‌قد و رها و یکه و تنها. یکی از همان چهار فرزندش مبتلا شده بود به دردی جانکاه. به مرضی که راه علاجش را در ده بی‌راه و در شهر و استان خویش نیافته بود حالا ناچار بود فرسنگ‌ها آن سوتر رفت و آمد کند در پی سلامتی دلبندش. به شیراز.

با کمک خیریه‌ای خدمات‌رسان به کودکان و خیران راه درمان و حمایت از «آشه» و خانواده‌اش را پیش گرفتیم. حالا فرزند «آشه» به کلاس درس برگشته بود پس از وقفه‌ای چند. در طول درمان استعداد عجیبش در نقاشی مددکاران و کادر درمان و استادان نقاشی را به شگفتی آورده بود. به تحسین. هاوو یعنی بله سرطان عامل کشف استعدادش شد و همان نیز البته عامل مرگش. جسم نحیفش دیگر فقدان داروی ناشی از تحریم‌ها را نتوانست دوام بیاورد. عمرش قد نداد به برگزاری نمایشگاه و نمایش آثارش. استعدادی که دیر کشف شد و زود رفت. این واقعه مشتی نمونه خروار است از خسارت‌های جانی ناشی از تحریم‌ها. 

سه- جان کلام؛ حال که در پساجنگ باز نگرانی از فعال‌سازی مکانیسم ماشه بالا گرفته و اتفاقا همین به تنهایی مشمول می‌شود همان مصیبت تحریم دارویی را، بد نیست به خود یادآور شویم مرگ تراژدیک دختر «آشه» و بسیاری دیگر از دختران و پسران و مردان و زنان این وطن را که صرفا به خاطر نبود دارو جان عزیزشان را از دست دادند.

بماند مرگ‌های بسیاری دیگر که حتی به خاطر ضعف اقتصادی خانواده‌ها این فرصت را نیافتند تا به پزشک مراجعه کنند و داروخانه به داروخانه پی دارویی کمیاب و نایاب بگردند و پیش از آنکه بمیرند چنان کشف کند سرطان استعدادهای‌شان را. 

نویسنده: محمد بلوچ‌زهی

 

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات