اعتماد به نفس کاذب چگونه میتواند سودمند باشد؟
فضیلت خطرناک خودفریبی

یک مشکل در نسبت دادن اعتماد به نفس کاذب به انگیزه عزت نفس وجود دارد: عزت نفس منفعتی است که در ذهن ما رخ میدهد، اما اعتماد به نفس کاذب ناگزیر به اشتباهات پرهزینه در دنیای واقعی منجر میشود.
لیونل پیج، اقتصاد دان؛ اعتماد به نفس کاذب یک خطای شناختی صرف یا روشی برای حس خوب داشتن به خودمان نیست، بلکه یک سازوکار تکاملی به شمار میآید که میتواند در موقعیتهای اجتماعی به ما برتری دهد. با این حال استفاده از این ابزار بیهزینه نیست و میتواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد.
وقتی از دنیل کانمن، روانشناس و برنده نوبل اقتصاد، پرسیدند اگر میتوانست تنها یک سوگیری را برای همیشه از بین ببرد، کدام را انتخاب میکرد، پاسخ داد: «اعتماد به نفس کاذب.» دیدگاه کانمن را میتوان با در نظر گرفتن این واقعیت درک کرد که بسیاری از بزرگترین فجایع جهان و طرحهای نسنجیده با این سوگیری مرتبط بودهاند.
در میان دسته گسترده «سوگیریهای شناختی»، اعتماد به نفس کاذب تا حدی منحصربهفرد است، زیرا به نظر نمیرسد که صرفا نتیجه «خطاهای تصادفی» باشد. اگر اعتماد به نفس کاذب از خطاها ناشی شود، این خطاها به طور سیستماتیک باورهایی را ترویج میدهند که در خدمت منافع شخصی ما هستند.
اعتماد به نفس کاذب و عزت نفس
شواهد فراوانی مبنی بر همهگیر بودن اعتماد به نفس کاذب وجود دارد. افراد به کرات تواناییها و جایگاه خود را در مقایسه با دیگران بیش از حد تخمین میزنند. برای مثال اکثر رانندگان خود را ماهرتر از راننده متوسط میدانند (اسونسون ۱۹۸۱)؛ بیشتر دانشجویان خود را باهوشتر از دانشجوی متوسط میپندارند (گابریل و همکاران ۱۹۹۴)؛ و در یک نظرسنجی مشهور، بیش از ۹۰درصد از استادان دانشگاههای آمریکا خود را در تدریس بهتر از همکارانشان میدانستند (کراس ۱۹۷۷).
چرا ما چنین باورهای آشکارا نادرستی را درباره خود پرورش میدهیم؟ تفسیر غالب این است که ما از این تصور که بهتر از آنچه واقعا هستیم، هستیم، لذت میبریم. برای مثال، کارول تاوریس و الیوت ارونسون، روانشناسان، در کتاب علمی پرمخاطب خود «اشتباهاتی رخ داد (اما نه از سوی من)»، تمایل ما به اعتماد به نفس کاذب را به نیاز به حفظ ego و لذت حاصل از تقویت آن و افزایش عزت نفس نسبت میدهند. برای مدتی طولانی، این انگیزهها توضیحات اصلی برای اعتماد به نفس کاذب در حوزه روانشناسی بودهاند. این ایده به طور شهودی قابل درک است. در تحقیقی پر استناد درباره اثرات روانی عزت نفس، باومایستر و همکارانش اشاره کردند:
عزت نفس رابطه مستحکمی با شادی دارد. اگرچه تحقیقات هنوز رابطه علت و معلولی را به وضوح ثابت نکردهاند، اما ما متقاعد شدهایم که عزت نفس بالا به شادی بیشتر منجر میشود.
هزینههای اعتماد به نفس کاذب
با این حال، یک مشکل در نسبت دادن اعتماد به نفس کاذب به انگیزه عزت نفس وجود دارد: عزت نفس منفعتی است که در ذهن ما رخ میدهد، اما اعتماد به نفس کاذب ناگزیر به اشتباهات پرهزینه در دنیای واقعی منجر میشود. به نظر غیرمنطقی میرسد که نیروهای تکاملی ما را طوری طراحی کرده باشند که از باورهایی لذت ببریم که ما را به سوی تصمیمات پرهزینه سوق میدهند. اینکه اعتماد به نفس کاذب میتواند پرهزینه باشد، امری بدیهی است.
دان مور، روانشناس، در کتاب خود «اعتماد به نفس کامل» یک مثال گویا ارائه میدهد. او داستان جفری روبین، استاد دانشگاه تافتس را روایت میکند که قصد داشت صد قله بلند نیوانگلند را فتح کند.
هنگام تلاش برای صعود به یکی از آخرین قلهها به نام کوه کاتادین، او با مه غلیظی روبهرو شد. با وجود توصیهها برای بازگشت، روبین با اعتماد به نفس و ارادهای استوار، بهرغم خطرات آشکار، به مسیر خود ادامه داد. متاسفانه، روبین از این صعود جان سالم به در نبرد؛ او در اثر سرمازدگی و قرار گرفتن در معرض شرایط سخت جان باخت.
بسیاری از موقعیتهای تصمیمگیری نیازمند ارزیابی دقیق از تواناییها و محدودیتهای فردی است. آیا باید برای صعود از این کوه تلاش کرد؟ آیا باید سعی کرد از آن رودخانه با شنا عبور کرد؟ آیا باید یک پیست اسکی دشوارتر را انتخاب کرد؟ در چنین شرایطی، باورهای مبتنی بر اعتماد به نفس کاذب میتواند به نتایج پرهزینه و گاه فاجعهبار منجر شود. در حوزه اقتصاد، مطالعات تجربی نشان میدهد که معاملهگران بیش از حد مطمئن، مستعد ریسکپذیری افراطی هستند (باربر و اودین ۲۰۰۱) و مدیران عامل با اعتماد به نفس کاذب، اغلب تصمیمات نسنجیدهای در مورد سرمایهگذاریها یا ادغام شرکتها میگیرند (مالمندیر و تیت ۲۰۰۵).
منافع اعتماد به نفس کاذب
اگر اعتماد به نفس کاذب هزینههایی در دنیای واقعی به همراه دارد، پس باید منافعی واقعی نیز داشته باشد. برای شناسایی این منافع، باید بین دو نوع موقعیت تمایز قائل شویم. دسته اول، سناریوهایی هستند که شما با عناصر طبیعی تعامل دارید، مانند تصمیمگیری برای صعود از کوه یا شنا کردن در رودخانه. در این شرایط، اعتماد به نفس کاذب هیچ منفعتی ندارد و حتی ممکن است به خطاهای مرگبار منجر شود.
دسته دوم شامل موقعیتهای اجتماعی است که در آنها با افراد دیگر تعامل دارید. در این بسترها، اعتماد به نفس کاذب میتواند تاثیرگذار باشد، زیرا برخلاف طبیعت، انسانها میتوانند رفتار خود را در پاسخ به رفتار شما تنظیم کنند.
در موقعیتهای اجتماعی، نظریه بازیها یک بینش مهم ارائه میدهد: عقلانیت میتواند به ضرر خود شخص تمام شود (ساگدن ۱۹۹۱). منطق این امر در این است که رفتار غیرعقلانی میتواند به طور استراتژیک دیگران را به نفع شما تحتتاثیر قرار دهد. به عنوان مثال، بازی کلاسیک «جُبن» (Game of Chicken) را در نظر بگیرید که در آن دو رقیب با سرعت بالا اتومبیلهای خود را به سمت یکدیگر میرانند و اولین کسی که منحرف شود، بازنده محسوب میشود.
این سناریو در فیلمهای معروفی مانند «شورش بیدلیل» (۱۹۵۵) و «فوتلوس» (۱۹۸۴) به تصویر کشیده شده است. یک استراتژی کارآمد برای برنده شدن در این بازی، این است که به گونهای عمل کنید که تعهد غیرعقلانی خود به منحرف نشدن را به شکلی معتبر نشان دهید؛ برای مثال، با درآوردن فرمان اتومبیل خود، این پیام را میدهید که دیگر قادر به تغییر مسیر نیستید.
خودفریبی برای فریب دیگران
با این حال، این توضیح فرض میکند که باورهای شما برای دیگران قابل مشاهده است. در واقعیت، باورهای ما تنها در ذهن ما جای دارند. با توجه به اینکه شما نمیتوانید مستقیما مشاهده کنید که آیا من واقعا معتقدم سرسخت هستم یا نه، ممکن است سعی کنم سرسخت به نظر برسم حتی اگر واقعا چنین باوری نداشته باشم. در مقابل، شما نیز ممکن است به ادعاهای سرسختی من شک کنید. در نتیجه، چالشی که من با آن روبهرو هستم این است که چگونه به طور معتبر به شما منتقل کنم که من واقعا به قدرت خود ایمان دارم و بر اساس آن عمل خواهم کرد، نه اینکه در لحظه آخر تردید کنم یا عقبنشینی کنم.
رابرت تریورس، زیستشناس، در سال ۱۹۷۶ راهحلی برای این مشکل پیشنهاد کرد: تمایل ما به خودفریبی، یعنی اینکه خود را بهتر از آنچه هستیم تصور کنیم، ممکن است به عنوان سازوکاری عمل کند که ما را قادر میسازد دیگران را به طور موثرتری فریب دهیم. او در پیشگفتار کتاب «ژن خودخواه» داوکینز نوشت:
اگر… فریب در ارتباطات حیوانی امری بنیادین باشد، پس باید انتخاب طبیعی قدرتمندی برای تشخیص فریب وجود داشته باشد و این به نوبه خود باید به میزانی از خودفریبی منجر شود، تا برخی حقایق و انگیزهها ناخودآگاه شوند و از طریق نشانههای ظریف خودآگاهی، فریبی که در حال انجام است، لو نرود.
استیون پینکر، روانشناس، در تفسیر این جمله اظهار کرد: «این جمله… شاید بالاترین نسبت عمق به تعداد کلمات را در تاریخ علوم اجتماعی داشته باشد» (۲۰۱۱). ایده کلیدی تریورس این است که در ارتباطات، فریبکاری گسترده است. این یک فرض منطقی است. همانطور که داوکینز (۱۹۷۶) بیان کرد: «چه بسا تمام ارتباطات حیوانی از همان ابتدا عنصری از فریب را در خود داشته باشد، زیرا تمام تعاملات حیوانی حداقل شامل میزانی از تضاد منافع است.»
این تضاد منافع وجود دارد زیرا، همانطور که توماس شلینگ، نظریهپرداز بازی، اشاره کرده است، بیشتر تعاملات اجتماعی بازیهایی با انگیزههای ترکیبی هستند که در آنها بازیکنان هم منافع مشترک و هم منافع متضاد دارند.
به عنوان مثال، جین و جان ممکن است هر دو ترجیح دهند شب را با هم بگذرانند، اما جین ترجیح میدهد به یک رستوران خوب برود در حالی که جان ترجیح میدهد به سینما برود. برای به دست آوردن ترجیحات خود، ممکن است اغراق در مورد خواستههایشان را سودمند بدانند. همانطور که تریورس اشاره میکند، خودفریبی ممکن است آنها را به مذاکرهکنندگان متقاعدکنندهتری تبدیل کند.
چرا خودفریبی ممکن است موثر باشد؟
برای اینکه توضیح تریورس کارساز باشد، ما باید زمانی که دروغهای خود را باور میکنیم، متقاعدکنندهتر از زمانی باشیم که از شکاف بین حقیقت و آنچه میگوییم آگاهیم. وقتی مردم ادعایی مطرح میکنند، ما برای ارزیابی میزان اعتبار آنها، از هشیاری معرفتی استفاده میکنیم. فرض کنید جان، یک دانشجو، برای دیر تحویل دادن تکلیفش به استادش جین، بهانهای میآورد.
جین اعتبار بهانه جان را ارزیابی میکند: آیا این بهانه دلیل واقعی تاخیر جان است؟ جین میتواند سوالاتی بپرسد تا ببیند آیا جان پاسخهای معتبری برای پرسشهای او دارد یا پاسخهایش گیجکننده است. علاوه بر این، او میتواند ارتباطات غیرکلامی او را ارزیابی کند—اینکه چگونه پاسخهایش را ارائه میدهد—که ممکن است وضعیت ذهنی و اعتماد به نفس او را نشان دهد.
فون هیپل و تریورس (۲۰۱۱) سه نوع نشانه را فهرست میکنند که جین میتواند برای ارزیابی اعتبار جان از آنها استفاده کند: عصبانیت، نشانههای سرکوب و بار شناختی. عصبانیت را میتوان با فریب مرتبط دانست، زیرا فریبکاری با خطر هزینههای احتمالی در صورت فاش شدن همراه است.
نشانههای سرکوب زمانی آشکار میشوند که افراد سعی میکنند نشانههای فریب، مانند علائم عصبی بودن را پنهان کنند. در نهایت، بار شناختی یک فرد ممکن است هنگام تلاش برای حفظ یک داستان ساختگی منسجم و در عین حال آگاهی از حقیقت، به طور قابلتوجهی افزایش یابد. در تمام این فرآیند بازجویی، جان ممکن است از باور کردن داستان خود-خدمتگرانهاش سود ببرد. به این ترتیب، او ممکن است از بروز نشانههای فریب جلوگیری کرده و در نتیجه، معتبرتر و واقعیتر از زمانی به نظر برسد که خودآگاه باشد.
منافع توهم
مطالعات اخیر این ایده را تایید میکنند که خودفریبی واقعا میتواند متقاعد کردن دیگران را تسهیل کند. شواردمان و وان در ویل (۲۰۱۹) آزمایشی طراحی کردند که در آن به شرکتکنندگان برای متقاعد کردن دیگران در مورد عملکردشان در یک کار مشخص، انگیزه داده میشد. محققان دریافتند که شرکتکنندگان عموما مستعد شکل دادن به باورهای مبتنی بر اعتماد به نفس کاذب بودند. در مطالعهای مرتبط به رهبری دانشجوی دکترای سابق من، آلیس سولدا، شرکتکنندگان تمایل داشتند اطلاعاتی را انتخاب کنند که تصور عملکرد قوی آنها را تقویت میکرد (سولدا و همکاران ۲۰۲۰).
در هر دو تحقیق، شکلگیری باورهای مبتنی بر اعتماد به نفس کاذب زمانی که شرکتکنندگان با وظیفه متقاعد کردن دیگران در مورد تواناییهای خود روبهرو بودند، سودمند بود. برخی از رایجترین موقعیتهایی که در آنها نیاز به متقاعد کردن دیگران داریم، زمانی است که باید در مورد نحوه تقسیم هزینهها و منافع یک تلاش جمعی مذاکره کنیم. اگر خودفریبی بتواند به متقاعد کردن دیگران کمک کند، مذاکرهکنندگان ممکن است از دست بالا گرفتن سهمی که شایسته آن هستند، سود ببرند.
برای مثال، مشخص شده است که مجموع سهمهای درک شده شرکتکنندگان از یک تلاش مشترک، معمولا بیش از ۱۰۰درصد است. این امر در میان زوجها، زمانی که از آنها خواسته میشود سهم شخصی خود در کارهای خانه را ارزیابی کنند (راس و سیکولی ۱۹۷۹) و در میان گروههایی از دانشمندان که از آنها خواسته میشود سهم شخصی خود در یک مقاله منتشر شده را ارزیابی کنند (شرودر و همکاران ۲۰۱۶) صادق است.
نتیجهگیری
یک بینش مهم از این مجموعه شواهد این است که ما برای شکل دادن به باورهای عینی و دقیق درباره خودمان طراحی نشدهایم. در عوض، ما جهان را از پشت عینک خوشبینی میبینیم. ما تمایل داریم خود را کمی بهتر، کمی شایستهتر و کمی اخلاقیتر از آنچه واقعا هستیم، تصور کنیم. ما اینگونه فکر میکنیم زیرا باورهای کمی متوهمانه، مزایای استراتژیک به همراه دارند، چون به ما کمک میکنند دیگران را متقاعد کنیم. اگر ما در ارزیابیهای خود به طور مداوم عینی بودیم، در مقایسه با دیگرانی که با اطمینان ادعاهای اغراقآمیز مطرح میکنند، در موقعیت نامساعدی قرار میگرفتیم.
به راحتی میتوان دید که چنین اعتماد به نفس کاذب و باورهای خود-خدمتگرانهای، علت بسیاری از درگیریها، از محیط کار گرفته تا عرصه بینالمللی، است که در آنها طرفین درگیر فکر میکنند شایسته سهم بیشتری هستند و به شانس خود برای پیروزی اطمینان دارند. شاید حق با دنیل کانمن باشد که حذف اعتماد به نفس کاذب میتواند تاثیری شگرف بر جهان بگذارد.