مسأله حساس بود و ممکن بود ماجرا یک دشمنی بین کسی که تماس گرفته بود و خانواده عروس یا داماد باشد و ما نباید بیگدار به آب میزدیم و اول باید مطمئن میشدیم. خودم هم وقتی او را دیدم دلم برای مظلومیتش خیلی سوخت. این کودک به قدری جثه کوچکی داشت که پایینتر از سنش نشان میداد و به شدت هم از عروسی کردن و داماد میترسید. با وجود اینکه برایش عروسی آنچنانی با حضور ٤٠٠-٣٠٠ میهمان گرفته بودند، اما چیزی از وحشتش کم نشده بود.