«هرکدام یک زنجیر برداشتند و شروع کردند همراهی کردن با بقیه آدمها و زنجیر زدند. پسر بزرگم کنجکاوتر بود و به شعرها گوش میداد. فردایش یک دفترچه درست کرد و چیزهایی که در مداحی شنیده بود را مینوشت. برای آنها تجربه شرکت در مراسم عزاداری شبیه چیزی نبود که من در بچگی داشتم.»