ترنج موبایل
کد خبر: ۹۱۸۵۷۱

لبنان در چنگال دیپلماسی قهری واشنگتن

نقش جدید آمریکا در لبنان؛ مدیریت بحران یا بازنویسی نظم منطقه‌ای؟

نقش جدید آمریکا در لبنان؛ مدیریت بحران یا بازنویسی نظم منطقه‌ای؟

این گزارش توضیح می‌دهد که ایالات متحده از نقش میانجی در لبنان به «شریک استراتژیک» اسرائیل در مهندسی نظم منطقه‌ای جدید تبدیل شده است. با استقرار نیرو در صفد و حضور میدانی در لبنان، واشنگتن اکنون مدیریت مستقیم آتش‌بس و توازن قوا را برعهده دارد. آمریکا از «دیپلماسی قهری»، تهدید، و جنگ روانی برای واداشتن لبنان به پذیرش شروط اسرائیل و خلع سلاح حزب‌الله بهره می‌گیرد و از طریق کنترل افکار عمومی، سلطهٔ غیرمستقیم خود را بر فضای سیاسی لبنان تحکیم می‌کند.

تبلیغات
تبلیغات

لیلى-نقولافرارو – لیلی نقولا استاد روابط بین الملل دانشگاه لبنان

به گزارش فرارو به نقل از المیادین، بر اساس گزارش شبکهٔ اسرائیلی «کان»، افسران آمریکایی هم‌اکنون در مقر فرماندهی شمالی اسرائیل در شهر صفد حضور دارند و از نزدیک تحولات عملیات نظامی در لبنان را رصد می‌کنند که این نشانه‌ای آشکار از هماهنگی مستقیم میان ارتش آمریکا و اسرائیل در مدیریت جبههٔ شمالی می باشد.

در ماه‌های اخیر، نقش ایالات متحده در لبنان دستخوش تغییری بنیادین شده است. واشنگتن از جایگاه «میانجی دیپلماتیک» که هدفش جلوگیری از درگیری مستقیم میان اسرائیل و حزب‌الله بود، به سطح «شریک استراتژیک» در تعیین توازن قوا در مرز لبنان – اسرائیل ارتقا یافته است. هدف اصلی آمریکا، بازآرایی عناصر «نظام منطقه‌ای فرعی» در مشرق عربی است تا این ساختار با طرح کلان‌ترش برای ایجاد «نظام منطقه‌ای فراگیر خاورمیانه» همسو شود. پس از اعلام آتش‌بس در غزه، نقش ایالات متحده از حالت صرفاً سیاسی خارج شده و چهره‌ای میدانی و راهبردی یافته است. این تحول را می‌توان در چهار مسیر به‌هم‌پیوسته توضیح داد که نخستین آن چنین است:

الف - از بازدارندگی تا مهندسی نظام منطقه‌ای

حضور نیروهای آمریکایی در صفد، مدیریت مستقیم واشنگتن بر «کمیتهٔ نظارت بر آتش‌بس»، استقرار نظامیان آمریکایی در مرزهای غزه و تحرکات فشردهٔ دیپلمات‌های آمریکایی برای تثبیت آرامش، همگی نشانگر آن است که آمریکا دیگر ناظر بیرونی نیست، بلکه به «مدیر صحنه» تبدیل شده است. ایالات متحده اکنون نه‌فقط پشتیبان اسرائیل، بلکه تنظیم‌کنندهٔ قواعد درگیری و ناظر بر اجرای آتش‌بس است. این نقش جدید، از مدیریت سنتی بحران فراتر رفته و به مرحله‌ای رسیده که در آن قدرت برتر جهانی، به مهندس اصلی محیط راهبردی منطقه تبدیل شده است؛ جایی که واشنگتن قواعد بازی را می‌نویسد و دیگران تنها در محدودهٔ آن بازی می‌کنند.

از طریق حضور نظامی و دیپلماتیک، تهدید به پیامدها و اعمال فشار بر لبنان برای ورود به مذاکرات مستقیم، ایالات متحده شکلی از «بازدارندگی نیابتی» را به کار می‌گیرد؛ رویکردی که هزینه‌های احتمالیِ خودداری لبنان از پذیرش شروط آمریکا و خلع سلاح حزب‌الله را افزایش می‌دهد و در عین حال اطمینان می‌دهد که سطح تنش در چارچوب کنترل واشنگتن باقی بماند.

ب – دیپلماسی قهری

ایالات متحده در رویکرد خود به لبنان از آنچه در ادبیات روابط بین‌الملل با عنوان «دیپلماسی قهری» شناخته می‌شود، استفاده می‌کند؛ یعنی برای دستیابی به اهداف سیاسی بدون توسل مستقیم به جنگ، از ترکیب مذاکره و فشار بهره می برد. آمریکا از طریق فرستادگان خود یعنی تام باراک و مورگان اورتگس، تلاش می کند ریتم و چارچوب تازه‌ای از مذاکرات را بر لبنان تحمیل کند؛ به‌گونه‌ای که گفت‌وگوها دربارهٔ ترسیم مرزها یا اجرای قطعنامهٔ ۱۷۰۱ دیگر موضوعی صرفاً لبنانی – اسرائیلی نباشد، بلکه بخشی از چشم‌انداز جامع‌تر آمریکا در منطقه تلقی شود. این روند مذاکره، شکل سنتی میانجی‌گری را ندارد، بلکه با تهدید ضمنی به استفاده از زور، خطر جنگ و هشدار نسبت به پرداخت «هزینه‌های سنگین» همراه است تا لبنان را وادار به پذیرش شروط مشترک اسرائیلی – آمریکایی کند.

ج – تهدید به‌عنوان راهبرد سلطه

از نگاه ایالات متحده، لبنان همچنان بخشی از راهبرد مشترک آمریکایی ـ اسرائیلی برای محدود کردن نفوذ ایران و پایان دادن به محور مقاومت به شمار می‌رود. از این منظر، اقدام واشنگتن در تنظیم توازن میان «اسرائیل» و حزب‌الله در واقع در خدمت راهبردی است که می‌توان آن را «مدیریت تهدید» نامید. این راهبرد نشان می‌دهد که ایالات متحده خواهان جنگی تمام‌عیار نیست، اما در عین حال در پی صلح واقعی در لبنان نیز نیست؛ بلکه ترجیح می‌دهد حالتی از تنشِ کنترل‌شده و محاسبه‌شده برقرار بماند.

این توازنِ تعمداً حفظ‌شده در چارچوب آن چیزی قرار می‌گیرد که نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل از آن با عنوان «هژمونی غیرمستقیم» یاد می‌کنند؛ یعنی وضعیتی که در آن قدرت برتر، نظام منطقه‌ای را در حالتی از تنش دائمی اما قابل‌کنترل نگه می‌دارد تا بتواند بر سرعت و جهت تحولات مسلط بماند. این رویکرد، لبنان را به «برگ فشاری» در معادلات گسترده‌تر منطقه‌ای تبدیل می‌کند و نمونه‌ای کلاسیک از سلطهٔ غیرمستقیم است؛ جایی که یک کشور ضعیف به ابزاری در رقابت قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی تبدیل می‌شود.

د – مهندسی آگاهی به عنوان ابزار سلطه

در سایهٔ تداوم تجاوزهای اسرائیل پس از آتش‌بس، لبنان اکنون هدف یک جنگ روانی و رسانه‌ای گسترده قرار گرفته است. هم‌زمان با تشدید فشارهای سیاسی، افکار عمومی این کشور زیر موج تهدیدها قرار دارد: هشدار به بروز جنگی فراگیر، اعمال تحریم‌های اقتصادی، محاصره و انزوا در صورتی که خلع سلاح حزب‌الله انجام نشود؛ مطالبه‌ای که اسرائیل آن را شرط اساسی آغاز هرگونه گفت‌وگو معرفی می‌کند.

این عملیات رسانه‌ای در واقع تلاشی نظام‌مند برای شکل دادن به نوعی «اجماع تحمیلی» است؛ وضعیتی که آنتونیو گرامشی از آن با عنوان «لحظهٔ هژمونیک» یاد می‌کند؛ زمانی که قدرت مسلط تلاش می کند از راه کنترل گفتمان و ترس، ذهن جامعه را به پذیرش شروط خود وادار کند تا آن خواسته‌ها نه به‌عنوان تحمیل، بلکه به‌صورت «واقع‌بینانه‌ترین گزینهٔ ممکن» جلوه کند.

ایالات متحده در لبنان بازی ظریف اما هدفمندی را پیش می‌برد: شروط خود را در قالبی «منطقی» و «تنها راه ممکن» عرضه می‌کند تا آنها در نگاه افکار عمومی قابل‌قبول جلوه کنند. هم‌زمان، با استفاده از گفتمان دوگانه‌ای صحنه را مدیریت می‌کند  از یک‌سو مدعی حمایت از ثبات لبنان است و از سوی دیگر، تجاوزهای اسرائیل را توجیه کرده و آن‌ها را «اقدامات دفاعی» می‌نامد. این سیاست آگاهانه بر مبنای حفظ فضای ابهام، هراس و فشار روانی در جامعهٔ لبنان طراحی شده است؛ فضایی که در آن پذیرش هرگونه توافق تحت نظارت واشنگتن، به ضرورتی اجتناب‌ناپذیر تبدیل شود. در چنین شرایطی، لبنانی‌ها نه از سر رضایت، بلکه از روی اجبار و درک «واقعیت سیاسی»، به پذیرش شروط اسرائیل سوق داده می‌شوند؛ همان نقطه‌ای که واشنگتن از آغاز در پی آن بوده است.

 

تبلیغات
نویسنده : لیلی نقولا
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات