در این شبها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد

شعری زیبا را از محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامه بخوانید.
فرارو- شفیعی کدکنی علاوه بر پژوهشهای بسیار مهمی که انجام داده است، تعداد بسیار زیادی شعر تراز اول را نیز به ادبیات فارسی هدیه کرده است. یکی از این شعرهای زیبا را در ادامه بخوانید.
شعر
در این شبها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد
در این شبها
که هر آیینه با تصویر بیگانهست
و پنهان میکند هر چشمه ای
سِـر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی
تویی تنها که میخوانیرثای قتلعام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که میفهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را
بر آن شاخ بلند
ای نغمه ساز باغ بیبرگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانههای خرد باغ
در خواباند
بمان تا دشتهای روشن آیینهها
گلهای جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
از آواز تو دریابند
تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانیترین ابری
که میگرید
به باغ مزدک و زرتشتتو عصیانی ترین خشمیکه میجوشد
ز جام و ساغر خیام
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد
از خویش میترسد
و پنهان میکند هر چشمهای
سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی