مهدی اخوان ثالث؛ پس چرا باران نمیآید؟

مهدی اخوانثالث در شعری با نام «سترون» تصویری از ابرهای بیبارش و تشنگان غمگین نشان میدهد که بسیار غریب و دردناک است.
فرارو- با وجود بحران آبی که این روزها گریبانگیر جامعه ماست، همه ما بارها و بارها تصویری از ابرهای بارانزا را بالای سرهامان دیدهایم و در نهایت وقتی بدون اینکه قطرهای باران به زمین خشک هدیه کنند، گذشتهاند، با افسوس در انتظار ابرهای دیگری ماندهایم.
به گزارش فرارو، مهدی اخوان ثالث در شعر سترون، این حالت را به زیبایی هر چه تمامتر به تصویر کشیده است. تصویری از مردمی چشم به راه که گویی آسمان هم با آنها کمر به دشمنی بسته است.
شعر سترون از مهدی اخوان ثالث
سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها
بر آمد، با نگاهی حیلهگر، با اشکی آویزان
به دنبالش سیاهیهای دیگر آمدهاند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان
سیاهی گفت
اینک من، بهین فرزند دریاها
شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد
بپوشد هر درختی میوهاش را در پناه من
ز خورشیدی که دایم میمکد خون و طراوت را
نبینم… وای… این شاخک چه بیجان است و پژمرده
سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبردستی که دایم میمکد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و میخندید
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر
نگه میکرد غار تیره با خمیازهی جاوید
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
دیگر این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
«فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد»
خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا
غریو از تشنگانم برخاست
باران است… هی! باران
پس از هرگز… خدا را شکر… چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران
به زیر ناودانها تشنگان، با چهرههای مات
فشرده بین کفها کاسههای بیقراری را
تحمل کن پدر… باید تحمل کرد
میدانم
تحمل میکنم این حسرت و چشم انتظاری را
ولی باران نیامده
پس چرا باران نمیآید؟
نمیدانم ولی این ابر بارانی ست، میدانم
ببارای ابر بارانی! ببارای ابر بارانی
شکایت میکنند از من لبان خشک عطشانم
شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد
صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا
ولی باران نیامد
پس چرا باران نمیآید؟
سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
آیا این
همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟
و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهر آگین
فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد