نقد فیلم «زن و بچه»؛ خانهای که دیوارهایش بالا رفتهاند، اما سقف ندارد

«زن و بچه» فاقد آن انسجام دراماتیکیست که پیشتر روستایی در آثارش با مهارت به آن دست یافته بود. روایت فیلم، بهجای گسترش تدریجی بحران و تعمیق در بطن رابطهها، با یک پرش روایتناشده از یک موقعیت دراماتیک به موقعیت دیگر میپرد.
روزنامه ایران در مطلبی نوشت: اگر «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» ما را با نگاه رئالیستی و بحرانمحور روستایی به درون طبقه فرودست شهری بردند و «برادران لیلا» بازتاب پیچیدهتری از تنش میان مدرنیته و سنت خانوادگی بود، «زن و بچه» اما در همان آغاز، با آشفتگی فرمی، پریشانی روایی و بیتصمیمی معنایی، مخاطب را از مواجههای اصیل با اثر باز میدارد.
«زن و بچه» فاقد آن انسجام دراماتیکیست که پیشتر روستایی در آثارش با مهارت به آن دست یافته بود. روایت فیلم، بهجای گسترش تدریجی بحران و تعمیق در بطن رابطهها، با یک پرش روایتناشده از یک موقعیت دراماتیک به موقعیت دیگر میپرد. در آغاز، قرار است با داستان دو خواهر مواجه باشیم که درگیر یک رابطه عاشقانه مشترک میشوند؛ اما قبل از آنکه این مثلث عاطفی به درامی سر و شکلدار بدل شود، مرگ کودک یکی از خواهران، جایگزین خط روایی قبلی شده و محور ماجرا را تغییر میدهد.
در چنین ساختاری، تقاطع بحرانها نه تنها در خدمت همافزایی معنایی قرار نمیگیرند، بلکه هرکدام بهتنهایی ناقص، نیمهکاره و بیپایان میمانند. این آشفتگی بیش از هر چیز، نشان از بحران ذهنی فیلمساز در تصمیمگیری برای تمرکز روایی دارد. روستایی نه میداند کدام قصه را دستمایه اصلی قرار دهد و نه موفق میشود میان این خطوط روایی پیوندی ارگانیک برقرار کند.
شخصیتپردازی در «زن و بچه» برخلاف آثار پیشین روستایی، دچار تزلزل است. مهناز (پریناز ایزدیار)، زنی است که نه توان مواجهه با فقدان دارد، نه قدرت تحلیل رابطهها و نه حتی توان قضاوت. او در مواجهه با مرگ فرزندش در پی یافتن مقصر میگردد؛ اما نه از موضع آگاهی یا عدالتخواهی، بلکه از سر درماندگی و انکار مسئولیت. این خصیصه اما نه در مسیری روانشناختی و تحلیلمحور ریشه میگیرد، نه به شخصیتی چندلایه بدل میشود. او در نهایت تنها به عاملی برای تداوم آشفتگی تبدیل میشود.
حمید (پیمان معادی) نیز که در کانون بحران عاطفی دو خواهر قرار دارد، شخصیتی بیریشه و بدون کارکرد است. انتخاب ناگهانیاش، تغییر نظر بیدلیلش و سکوتش در برابر فروپاشی رابطهها، بیش از آنکه انعکاس بحران اخلاقی باشد، نشانهای از ناتوانی فیلمنامه در ترسیم یک نیروی درامساز است.
حتی شخصیتهای مکمل، مانند پدربزرگ (حسن پورشیرازی) یا ناظم مدرسه نیز در ساختار درام نقشی ایفا نمیکنند. آنها نیز بخشی از جهانی بیمرکز و بیپایهاند که هیچ کنشی در آن واجد معنا نیست. فیلم عملاً با حذف مفهوم «بلوغ» در شخصیتها، دچار فروپاشی عاملیت شده است؛ آدمهایی که فقط در واکنشاند، اما هیچگاه نمیتوانند تصمیم بگیرند یا مسیر را تغییر دهند.
روستایی مانند آثار قبلی خود، بار دیگر در «زن و بچه» تقابل نسلها را بهعنوان یکی از تمهای کلیدی مطرح میکند. در اینجا نیز پدر و مادرها نماد فروپاشیاند. مادر مهناز (فرشته صدرعرفایی)، صرفاً با کوتاهی در تربیت، بهصورت استعاری مسئول زنجیرهای از اتفاقات تراژیک میشود. جهانبینی فیلم– در امتداد نگاه تراژیک آثار قبلی روستایی– اینگونه شکل میگیرد: «والدین نابالغ، فرزندانی در مرز نابودی میسازند.»
اما این بار، گویی فیلمساز دیگر توان تبیین این ایده اجتماعی را ندارد. بحرانها تنها برشمرده میشوند، اما پرداخت نمیگردند. جامعه، در «زن و بچه»، دیگر نه بستری برای تعامل اجتماعی، بلکه فضایی فروبسته و بیروزنه است که افراد در آن، صرفاً در حال بقا هستند – نه زیستن.
در پایان، مهناز با گرفتن انتقامی شخصی از پدرشوهر سابقش، به نوعی صلح درونی میرسد. اما این صلح، چنان که روایت ساخته، دروغین، شکننده و در سطح است. او نه با واقعیت کنار آمده، نه به فهم تازهای رسیده و نه مسئولیتی را پذیرفته است. این پایان، نه نقطه کاتارسیس است و نه تلنگری فلسفی. بلکه پایان یافتن فیلم، بیش از هر چیز به معنای اتمام زمانی است که دیگر چیزی برای روایت نمانده.
از منظر معناشناختی، «زن و بچه» فیلمیست درباره جهانی که هیچ کنشی در آن به نتیجه نمیرسد، هیچ انتخابی اخلاقی نیست و هیچ رابطهای به سمت رستگاری نمیرود. این جهان، جهان پسافروپاشیست؛ نه به معنای فروپاشی اجتماعی صرف، بلکه مرگ زبان روایت، مرگ مسئولیت و در نهایت، مرگ امکان گفتوگو.
«زن و بچه» نمایانگر بحران روستایی بهعنوان فیلمسازیست که پس از عبور از موفقیتهای پیاپی، حال در مسیر بازآفرینی خود دچار تردید و آشفتگی شده است. این فیلم نه قدرت فرمی آثار قبلی را دارد، نه شفافیت اندیشه آنها را و نه صلابت بازیگریهایشان را. فیلمیست گمشده در هزارتوی بیتصمیمی و فقدان معنا.
اگر بخواهیم تصویری استعاری از «زن و بچه» ترسیم کنیم، میتوان گفت این فیلم چون خانهایست که دیوارهایش بالا رفتهاند، اما سقف ندارد. ساکنانش، بیپناه در میانه طوفان، در جستوجوی امنیتی هستند که هیچگاه تأمین نمیشود.
نویسنده: علی نعیمی، منتقد سینما