ما در کلیت منطقه و جهان در اقلیتیم، با قطعهقطعه کردن خود، کوچک نشویم

«ایران ما نیازمند گفتوگو و تعامل و همزیستی انسانی و تکاپوی مصلحت و اصلاح برای صلح درونی است و البته «صلح درون»، ضامن «صلح بیرون» نیز خواهد بود. سخن از بیعملی یا پذیرش انظلام نیست که بیتردید مردود است. سخن از درک متقابل شرایط، کاستن از گسلها و تنشهای کم فایده است. مراقبت کنیم ما که در کلیت منطقه و جهان در اقلیتیم، با قطعهقطعه کردن خود، کوچک نشویم و پیام ضعف به جهان صادر نکنیم و تهدیدات را دست کم نگیریم که «تهاجم زیستان» لحظهای در بلعیدن ما اگر بتوانند درنگ نخواهند کرد.»
موقعیت حساس ایران در منطقه و شرایط کنونی خاورمیانه دغدغه امروز نخبگان و تحلیلگران شده است.
در این خصوص ابوالفضل فاتح در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت:
در جهان پرتنش و پیچیده وسریع امروز، حفظ تنوع هویتی و «چگونه ریشه دواندن» اهمیتی ویژه یافته است. این نوشتار میکوشد مفهومی به نام «زیست راهبردی» را صورتبندی کند. در این چارچوب، زیست اقلیتها اعم از دینی، قومی و تمدنی در بستر پر گسل جوامع، دیگر صرفا مسالهای اجتماعی یا فرهنگی نیست، بلکه به مسالهای راهبردی برای بقا و بالندگی بدل شده است.
در شهریور 1391، در یکی از سفرها به عتبات عالیات و توفیق دیدار با مرجع عالیقدر حضرت آیتالله سیستانی در نجف اشرف، دغدغههایی در خصوص آینده شیعیان مهاجر به لحاظ استراتژی بلندمدت و اهتمام به علم و ایمان و اقتصاد و دیگر مولفههای ماندگاری در غرب مطرح شد. ایشان مضامینی ژرف بیان داشتند که هنوز در ذهن طنینانداز است: ایشان فرمودند: معلوم نیست آینده چه بشود.
باید شیعیان مراقب باشند؛ اولا، هویت خودشان را حفظ کنند، ثانیا، سعی کنند که مرتبه و جایگاه مناسبی داشته باشند. باید حرمت شیعه محفوظ بماند. و ثالثا، به گونهای زیست کنند تا نتوانند همچون عضوی عاریتی هر وقت خواستند آنها را منقطع کنند. این بیان راهبردی، در بطن خود حامل حکمتی عمیق و مسوولانه و برگرفته از تجربه، شناخت زمانه و عمق بینش تاریخی و از رموز ماندگاری تشیع است: اقلیتهای دینی و بهطور کلی اقلیتهای مهاجر، برای تداوم زیست موثر و راهبردی در جوامع میزبان، باید «عنصری ضروری و بلکه عضوی حیاتی» باشند نه آنکه خدایی ناکرده «عنصری مزاحم یا زائد یا مهاجم» تلقی شوند.
در منطق زیست راهبردی، این یعنی جایگزینی نیازآفرینی با ترسآفرینی؛ و تبدیل عنصری مصنوعی یا مصرفی با عضوی مولد و حیاتی، یعنی طراحی سلوک و سیرهای که جامعه میزبان را به حفظ و حمایت از حضور آن اقلیت وادارد، نه دفع آن. با این مقدمه، مفهوم زیست راهبردی در اقلیت بودگی را از چند منظر به بحث مینشینیم.
مسلمانان و شیعیان در غرب:
نخست: در سالهای اقامتم در غرب، مفهوم اقلیت بودگی را نه در قالب مفهومی انتزاعی که با گوشت و پوست و استخوان حس کردهام. چرا که نه تنها یک اقلیت ملی، بلکه بخشی از یک اقلیت بسیار کوچک مذهبی، قومی به لحاظ عددی بودهام. بهراستی شیوه درست زیستن در چنین محیطی باید از چه مانیفستی تبعیت کند؟ چه در حوزه ازدواج و تحصیل فرزندان تا حیات هویتی و تعامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی. متاسفانه هنوز جامعه ایرانیان، یا مسلمانان یا شیعیان به رویکرد منسجم و هدفمندی برای آینده و تدبیر نسلهای بعد در غرب نرسیدهاند، گرچه بهطور کلی نسبت به مهاجران از ملیتها و مذاهب دیگر در موقعیت نگرانکنندهای نیستند.
شنیدهام جامعه یهودیان برای هر تصمیمی ولو محله سکونت، تحصیلات مقدماتی و عالیه فرزندان، اخذ کرسیهای علمی و اقتصادی و سیاسی و تعامل با دیگران از یک دکترین منسجم تبعیت میکنند. در این میان، هرگاه شاهد اجتماعات یا اعتراضات بزرگ و علنی مسلمانان در قالب مراسم دینی یا تجمعات اعتراضی سیاسی بودم، این پرسش در ذهنم شکل میگرفت که آیا این اجتماعات، در بلندمدت به سود منافع راهبردی مسلمانان یا شیعیان خواهد بود؟
تجربه زیستهام نشان میداد که چه بسیار رفتارهای هویتی مسلمانان از جمله بازنمایی علنی پررنگ آداب و مناسک مذهبی یا سیاسی یک اقلیت کوچک اسلامی، در غیاب زمینهسازی و فرم هوشمندانه، میتواند در ذهن نهادهای سیاسی یا امنیتی یا افکار عمومی جوامع میزبان بهمثابه تهدید نرم بازخوانی شود و بهتدریج میزبان را به سمت تنظیمگری و انقباض سوق دهد و عرصه را بر اقلیت مسلمانان مهاجر درمیان اکثریت جامعه مسیحی یا غیر مذهبی تنگ سازد.
وقتی در مرکز لندن یک گروه چند هزار نفری یا بیشتر با شیوههای عربی یا ایرانی اقدام به مراسم یا مناسکی مینمایند، تصوری که در ذهن مخاطب غیر مسلمان مسیحی شکل میگیرد چگونه است؟ آیا آنها تصور تهدید فرهنگی از این حضور میکنند یا نمیکنند؟ بسیاری از ملتها در غرب کارناوالهای متنوع راهاندازی میکنند. البته آن کارناوالها بیشتر از نوع شادی مطلوب جوامع غربی است که با کارناوالهای مناسکی - مذهبی متفاوت است به ویژه که این کارناوالها از خمیرمایههای ایدئولوژیک و سیاسی نیز برخوردار است.
برای درک بهتر مساله، تصور کنید تاثیر یک اجتماع سیصد هزار نفری از افغانستانیهای مقیم ایران در تهران بر نگرانیهای جامعه ایران و نظام سیاسی، حتی جریانات حقوق بشری ایران چه خواهد بود؟ طرفه آنکه افغانها برادران و خواهران مسلمانند و از نظر دینی در جامعه ما در اقلیت نیستند و صرفا یک اقلیت ملی و قومی محسوب میشوند. از این روی چه بسا ضرورت داشته باشد که شیوههای حضور فردی و جمعی در فضای عمومی غرب چه برمبنای مصلحت بلندمدت چه بر مبنای تقیه فردی، مورد تامل و مرور قرار بگیرد.
باید دید چه میتوان کرد که راهبرد اصلی، تبدیل جامعه مسلمانان به عنصری حیاتی از نظر علمی، اقتصادی، اخلاقی و فرهنگی در غرب باشد بگونهای که این جوامع خود را نیازمند به این اقلیت مسلمان و شیعه بدانند. اقلیتهایی که در بالاترین سطوح بدرخشند تا جایی که هیچ ساختار یا سیاستی نتواند حضورشان را انکارپذیر، حذفپذیر یا عاریتی تلقی کند.
اشتباه استراتژیک اسراییل؛ اقلیت مهاجم
دوم: همین مساله در سطحی دیگر در خصوص اسراییل مصداق دارد. یهودیان در جهان یک اقلیت کوچک و در منطقه خاورمیانه یک اقلیت کوچکترند. از این رو صرف نظر از موضع شخصی و تنشها و گذشتههای تاریخی، رفتار تهاجمی و جنایتبار اسراییل صهیونی به عنوان سیستم مدعی یهودیت، نسبت به مسلمانان و کشورهای منطقه از منظر زیست راهبردی برای من تعجببرانگیز بوده است.
اینکه با وجود اقلیت بودگی و ناهمگونی تاریخی و جمعیت جمعآوری شده از سراسر جهان، رهبران رژیم اسراییل کوشیدهاند از رهگذر راهبرد هراسافکنی بدون تکیه بر عمق اجتماعی و فرهنگی، سلطهای ناشی از خشونت بیمرز، قدرت تسلیحاتی و نابودگری و نسلکشی بر محیط پیرامون سرزمینهای اشغالی برقرار سازند. روشن است که حفظ سلطهای که فاقد نفوذ فرهنگی و مقبولیت اجتماعی باشد، در بلندمدت محکوم به فرسایش است.
آورده اسراییل برای منطقهای که در آن اقلیت است، چه بوده است؟ تا کی میتوان با منطق اشغال، نابودگری و کشتار و با شکستن دلها و پارهپاره کردن جگرها به اتکاء قدرتی هزاران مایل دورتر، نسبت به اکثریت اعمال سلطه کرد؟ هیچ قدرتی در تاریخ نتوانسته است اقلیتی کوچک را برای همیشه با ستمپیشگی، بر اکثریتی گسترده تحمیل کند. اسراییل که بماند، در یک قرن گذشته چندین امپراتوری فرو شکستهاند و در قرن آتی نیز تکرار این تجربه بعید نیست.
مگر مردم نسلهای آینده، نسلکشیهای این دوران را فراموش میکنند؟ عجیب است از مراکز تحقیقاتی اسراییل که میدانند به نسبت جمعیت مسلمانان منطقه تا هزار سال دیگر هم اقلیتی بسیار کوچک خواهند بود و در این حال، شیوههایی را در تعرض به مردم منطقه به کار میبندند که در تعارض قطعی با ریشه دواندن و زیست راهبردی بوده و نتیجهای جز بدعاقبتی نخواهد داشت. ولو امروز قدرتنمایی کنند، چهل یا پنجاه یا صد سال دیگر چه؟ آیا تا ابد قدرت مردم مناطق همجوار در این تراز باقی خواهند ماند؟ آیا تا ابد مقاومتهای مردمی را میتوان محاصره یا سرکوب کرد؟
اسراییل که چون عضوی بیگانه در یک جراحی خونبار به منطقه پیوند زده شده، باید برای سازگاری با منطقه طرحی دیگر میریخت نه آنکه در ساحت یک اشغالگر سرزمینهای فلسطینی را اشغال و به عناصر اصلی تمدنی منطقه از جمله مصر و ایران و لبنان و سوریه، تهاجم کند! داستانی که هفتاد سال است بیوقفه ادامه دارد و یک روز لوله تفنگها خاموش نشده و تنشها پایان نیافته است. چرا؟ چون رهبران جماعت مهاجر به سرزمینهای اشغالی، نرمزیستی و سودمندی برای منطقه را از عناصر حیاتی زیست خود نشناختهاند.
آنها «زیست تهاجمی» را برگزیدهاند. به عکس اسراییلیها، به عنوان مثال، اقلیت ارمنیان مهاجر به ایران در دورههای مختلف هستند. چنان که مشهور است، جامعه ارمنی از ابتدای حضور خود در ایران به عنوان اقلیتی کوچک در قیاس با جمعیت کشور تلاش داشته از خود جامعهای سازگار، قابل اعتماد، سودمند و بیحاشیه معرفی کند، که حضوری مولد و موثر و بیتنش و همافزا در بطن جامعه دارد و از همین روی با «نرم زیستی» ریشه دوانده است. آنها میدانستند، اقلیت هوشمند، عضو حیاتی واقعیت امروز و آینده است.
ایران در منطقه و جهان:
سوم: اما درباره ایران؛ ایرانِ ما با همه بزرگی در هندسه جهان، نیز در موقعیت یک اقلیت البته بزرگ است؛ چه از نظر مذهب در جهان اسلام و چه از نظر رویکرد سیاسی در جهان قدرت. آری از نظر تمدنی تلفیق «نوروز و عاشورا» قدرتی مضاعف و کم رقیب به ایران میبخشد و بسیار مغتنم و «ممد حیات» است، اما با این همه میدانیم و شاهدیم که سرمایهگذاری دیگران بر تفاوتهای مذهبی با آسیای میانه و قفقاز و مسائل نژادی – مذهبی غرب آسیا و دیگر رقابتهای ژئوپلیتیکی در ناسازگاری یا خنثی کردن این قدرت در منطقه به میدان میآید و جهان صلیبی و غرب نیز بر این گسل خیمه زده و اسب خود را میتازد.
راهحل چیست؟ وفاداری به مولفههای زیست راهبردی از جمله سودمندی و اثبات برادری. البته در منطقهای که از دور و نزدیک و از هر سو تهدید میبارد، زیست راهبردی بدون «خطر آگاهی» و پایداری محقق نمیشود. به عنوان یک بازیگر و اقلیت بزرگ در هندسه قدرت منطقه و جهان، نیازمند یافتن راهحلی بینابینی هستیم که از یک سو بتوان تا رسیدن به مرحله بازدارنگی موثر و فراتر از آن قوی شد و در صورت تهاجم به ویژه وجودی، تمامقد ایستاد و پشیمان ساخت و از سوی دیگر، رویکردی در حوزه علم، فرهنگ، تکنولوژی، و اقتصاد و محیط زیست و انرژی و سیاست خارجی اتخاذ نمود که جهان و به ویژه منطقه هر چه بیشتر نیازمند به ایران باشد تا هراسمند از آن.
مساله اصلی غرب به ویژه امریکا و اسراییل با ایران، قدرت، منابع، و استقلال ایران است. در این حال، بخش مهمی از هراسی که از ایران در دل منطقه و جهان میافکنند، با بهرهبرداری از بروز و ظهورها و سیاستها و اهداف اعلامی کشور برای منطقه و جهان است.
در منطق زیست راهبردی، باید مولفههای قدرت را حفظ و پدید آورد و در این حال، صراحت و شفافیت بیشازحد در نمایش داراییهای بازدارنده، و حتی بسیاری از مانورهای نظامی و تریبونها و اظهارنظرها و شعارها و تهدیدها، و اعلان رسمی وابستگیها و حمایتهای گروههای منطقهای و ... نهتنها بر قدرت ایران نمیافزاید، بلکه قدرتهای رقیب و معارض را در اقناع افکار عمومی و اتخاذ راهبرد مقابله و وفاق بر آن متحد میسازد.
هر روایتی که شکیب و پایداری و نقشآفرینی متوازنکننده، ثباتآفرین و خیر عمومی و تمدنساز ایران را منعکس کند درست، و هر روایتی که ایران را تهدیدی سخت و مهاجم برای منطقه و جهان جلوه دهد، نه تنها مبتنی برزیست راهبردی نیست بلکه بستر ذهنی کنترل یا تهاجم به ایران را تمهید یا تسهیل میکند. علاوه، اگر کسانی این را باور ندارند لابد میدانند که صبر استراتژیک، مصلحت و در جایی تقیه تنها یک تاکتیک موقت نیست؛ بلکه نوعی رویکرد چندلایه به قدرت و زیست راهبردی است. این هنر سیاستسازان و متخصصان سیاست خارجی است که این رویکردها را در ظرف دیپلماسی و راهحلی بینابینی سنجیده و پیشنهاد دهند.
ایران در درون:
چهارم: چنان که پیشتر عرض شد، از کوزه همان برون تراود که در اوست. زیست راهبردی در منطقه، نیازمند وفاداری به مولفههای زیست راهبردی در درون است و این هم متوجه حاکمیت و هم منتقدان و معترضان است.
چنان که میفهمیم، مساله غرب با ایران بر سر نقاط قوت کشور است، و مساله ما با هم بر سر نقاط ضعف کشور و حکمرانی. دعوای ما در درون بر سر آزادی، حق تعیین سرنوشت، کارآمدی، عدالت و اخلاق و انسانیت و مبارزه با فساد و تمامیتخواهی است، اما دعوای غرب با ایران بر سر هستهای و موشکسازی و سلولهای بنیادی و هوا فضا و نانو و معادن و منابع و دیگر مولفههای قدرت از جمله نفوذ منطقهای در حوزه ایران تمدنی و جهان شیعی. چنان که برای آنها مهم نیست که بشار اسد برود و جولانی بیاید و مردم در هر حالت هیچکاره عالم باشند. برای آنها مهم است که دمشق قدرتی نداشته باشد.
در منطق زیست راهبردی درون، اگر بنا باشد هر روز چه از تریبونهای حاکمیتی یا از تریبون منتقدان پیام تهدید یا تضعیف به یکدیگر یا منطقه و جهان صادر شود، دسترسی به نتیجه مطلوب چه در داخل و چه در خارج برای کلیت «ایران به ما هو ایران» بسی دشوار خواهد بود. در تعامل حاکمیت و جریانات سیاسی نیز، پذیرش چندضلعی بودن جریانات سیاسی و تنوع جامعه یک ضرورت است و رویکرد «یا تسلیم یا جنگ» بیمعناست، چنان که در منطق بیرونی نیز چنین منطقی صرفا از نتانیاهو و ترامپ بر میآید و وجهی ندارد.
در منطق درونی زیست راهبردی، مردم همه کارهاند و رضایت قاطبه جمهور نه اقلیتی محدود، «مفرح ذات و ممد حیات» جامعه و حکومت است. حفظ مردم، اوجب واجبات است و هر جریان یا فردی که مردم را نادیده بگیرد یا بر توزیع قدرت و فرصتها و تریبونها فیمابین حلقه بسته خود همچنان کودکانه پای بفشارد، و حاضر نشود به نفع مردمی به گستردگی و تنوع ملت ایران تنزل کند (چنان که متاسفانه این روزها به رغم وعدههای تغییر همچنان شاهدیم و دعا میکنیم که بیدار شوند)، هم خود را در اقلیت قرار داده و هم اقلیتی است که از مولفههای اصلی زیست راهبردی فاصله گرفته است.
ایران ما نیازمند گفتوگو و تعامل و همزیستی انسانی و تکاپوی مصلحت و اصلاح برای صلح درونی است و البته «صلح درون»، ضامن «صلح بیرون» نیز خواهد بود. سخن از بیعملی یا پذیرش انظلام نیست که بیتردید مردود است. سخن از درک متقابل شرایط، کاستن از گسلها و تنشهای کم فایده است. مراقبت کنیم ما که در کلیت منطقه و جهان در اقلیتیم، با قطعهقطعه کردن خود، کوچک نشویم و پیام ضعف به جهان صادر نکنیم و تهدیدات را دست کم نگیریم که «تهاجم زیستان» لحظهای در بلعیدن ما اگر بتوانند درنگ نخواهند کرد.
چنان که در حوادث اخیر، انگیزههای پلید خود را آشکار ساختند و سادهاندیشی است اگر گمان بریم که از برنامههای خطرناک خود دست شستهاند. در سایه معنویت، خرد و کرامت انسانی، و بر بنیاد اصول زیست راهبردی، ایران به عنوان یک کلیت، حاکمیت به عنوان نگهبان تمامیت، اقتدار و پیشرفت ملی، و مخالف و معترض به عنوان اوپوزسیون وفادار به آینده و یکپارچگی و تعالی ایران، در درون و بیرون چنان عمل کنیم که نه تضعیف شویم و نه تحمیل، بلکه «سودمندی، توازن، تعامل موثر و رشد تمدنی» به جای هرگونه سلطهپذیری یا سلطهگری دلیل وجودیمان باشد.