جان دادن کودک ۱۴ ماهه زیر پای دو سگ

مادری که کودک ۱۴ ماههاش زیر پای دو سگ جان داده بود، تصمیم گرفت صاحب آن را ببخشد. این دو سگ پیت بول متعلق به پرستار کودک بود. دلیل این تصمیم این بود که مادر کودک نمیخواست علاوه بر کودکش، یک دوست را نیز از دست بدهد.
به گزارش فرارو به نقل از دیلی میل، داکسوتن بورکاردتِ 14 ماهه زیر پای پیت بولهای پرستارش، سوزان ایویکی، جان داد. نام این دو سگ پنی و باس است و سوزان، صاحب آنها، علاقه زیادی به داکسِ 14 ماهه داشت. آن دو پیت بولِ بدسگال به داکس حمله و او را در خانه میکشیدند. جف و کیم، پدر و مادر داکستون، که در ویسکانسین آمریکا زندگی میکنند هنگام این اتفاق در خانه نبودند.

شدت جراحت وارده به داکس بسیار زیاد بود. وقتی او را به بیمارستان بردند، غرق در خون بود. اما سه ساعت بعد در بیمارستان جان داد.
خانم ایویکلی نیز برای دفاع در مقابل سگها مجروح شد. جف و کیم میگویند که در ابتدا از خانم ایویکی متنفر بودند، زیرا بعد از این اتفاق در ماه مارس سال 2013، او متهم نشده بود.
خانم بورکاردت 39 ساله از احساس خود پس از شنیدن این خبر میگوید: «آن موقع از سوزان و دو تا سگهایش متنفر بودم. سر او فریاد زدم که سگهای تو چرا نزدیک داکس بودند؟ چجوری به او نزدیک شده بودند؟ بعد از آن، روزها و هفتهها و ماهها در غم و اندوه فراوان گذشت. سوزان برای ما یک کارت فرستاد، اما من با او تماسی نگرفتم.»



به علت شرایط کاری جف و کیم، اکثر اوقات سوزان از داکس مراقبت میکرد. کیم میگوید: «داکس با سوزان احساس راحتی میکرد. سوزان دو تا چینچیلای کوچک داشت که داکس عاشق آنها بود. ساعتها با آنها بازی میکرد. جف به خانم ایویکی گفته بود که داکس را از پِنی و باس دور نگه دارد. من هم میدانستم که سوزان مراقب اوضاع هست، چون داکس کوچک بود ولی آن سگها بسیار بزرگ بودند.»
خانم ایویکی میگوید: «آخرین باری که داکس را دیدم خوب یادم هست. روز پنجم مارس بود. داکس هنگام خوردن عصرانه به خواب رفت. آن لحظه به این فکر میکردم که چه چهره بامزهای دارد و چقدر من عاشقش هستم. روز بعد مجبور بودم به خاطر بارش برف زودتر از خواب بیدار شم. من داکس را پیش خانم ایویکی گذاشتم و به محل کارم رفتم. کمی بعد با من تماس گرفتند و گفتند که سگها به داکس حمله کردهاند. او را با آمبولانس هوایی به بیمارستان کودکان رساندند. من فکر میکردم که چینچیلاها او را گاز گرفتهاند، چون قرار نبود سگها به او نزدیک شوند. وقتی به بیمارستان رسیدم، به من گفتند چه اتفاقی افتاده است. من نمیتواستم حرف بزنم. فقط میخواستم یکبار دیگر او را ببینم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم. ببخشید که امروز در کنارت نبودم.»


کیم میگوید: «بعد از اولین سالگرد داکس، من سوزان را دوباره دیدم و به این نتیجه رسیدم که او واقعا نمیخواسته این اتفاق بیفتد. بعد از سوزان دعوت کردیم که به موسسه خیریه "دوستان داکستون" بپیوندد. موسسهای که کارش هشدار دادن در مورد خطرات این سگها بود. فکر میکردم نتوانم باز هم او را ببینم. اما در همان دیدار اول، ما همدیگر را در آغوش گرفتیم و او گفت متاسفم. از دست دادن داکس بدترین اتفاقی بود که میتوانست برای من بیفتد، و نمیخواهم که دوستم را نیز از دست دهم.»
سوزان در ارتباط با روز حادثه میگوید: «روز حادثه، یکی از سگها روی گلوی من ایستاده بود و من نمیتوانستم خودم را به داکس برسانم. من اینها را به پلیس گفتم و آنها نیز مرا مقصر این اتفاق ندانستند. اما من خودم را سرزنش میکردم و از دست کیم و جف دلخور نبودم. من به آنها قول داده بودم که مراقب باشم. بعد از آن، به این نتیجه رسیدم که نگهداری سگهای پیت بول اصلا کار عاقلانهای نیست. وقتی دوباره کیم را دیدم به او گفتم که از دست دادن داکس خیلی سخت بود، اما دوستی عمیق ما باعث شد که این تراژدی را پشت سر بگذاریم.»