زن جوان که مهسا نام دارد سوار بر خودروی پسر جوان شد، میلاد با چرب زبانی و خنده سر صحبت را با زن جوان باز کرد تا این که مهسا از میلاد خواست از یک سوپر مارکت برای او آب میوه و سیگار بخرد که میلاد در همین زمان کوتاه به دختر جوان اعتماد کرد و برای خرید از خودرو اش پیاده شد.