دو روز بود که یک خودروی پراید جلوی در خانهمان پارک کرده بود. شبها مردی درون خودرو میخوابید. پدرم توهم زده بود و میگفت: این مرد به خاطر مادر و خواهرم به اینجا آمده. پدرم میگفت: وقتی من از خانه بیرون میروم این مرد به خانه میآید. دو روز تمام سر همین موضوع با خواهرم و مادرم دعوا میکرد. تا اینکه روز حادثه خواهرم آمد و گفت: که آنها دوباره درگیر شدهاند. وقتی رفتیم دیگر دیر شده بود.