ما با غذای خوب و خرماهای خوب بدن خوب میساختیم. اینهایی که برایت تعریف میکنم عین واقعیت است؛ تابستانها خرما را داخل سینی مسی میگذاشتیم و از زیرش شیره راه میافتاد. من روزی یک کیلو از آن خرما را که با روغن حیوانی سرخ شده بود میگذاشتم لای نان و میخوردم. کنار باشگاه تاج هم یک خانم بود که «آق بابا » صدایش میکردیم.