وقتی پلیس به محل رفت، با جسد غرق در خون مهندس جوان روبهرو شد. مرد نگهبان گفت: ساعاتی قبل دو برادر که شریک مهندس بودند، به اینجا آمدند. آنها با هم اختلاف داشتند، اما مهندس گفته بود من آنها را به داخل راه بدهم. بعد از اینکه داخل رفتند صدای شلیک گلوله آمد و من هم بلافاصله خودم را به جایی که مهندس بود، رساندم و دیدم جسد او روی زمین افتاده است. دو برادر به من گفتند اگر بخواهی پلیس را خبر کنی، حتما تو را میکشیم. من قول دادم چیزی به پلیس نگویم، اما وقتی رفتند، با مأموران تماس گرفتم و ماجرا را…