متهم گفت: شب حادثه من طبق معمول نزد محمود رفتم، ولی در حالی که خوابم میآمد و چرت میزدم او همچنان حرف میزد. زمانی که بالاخره خوابید باز هم صدای بلند خروپفهایش اعصابم را به هم میریخت. چند بار بیدارش کردم و گفتم، این قدر خروپف نکن! ولی نشد! تا این که خشم سراسر وجودم را فراگرفت و با سنگی که داخل اتاق بود، چند ضربه از پشت به سرش کوبیدم.