ترنج موبایل
کد خبر: ۹۳۰۶۵۸

تبانی امپریالیستی؛ رؤیای ترامپ برای معامله بر سر اروپا و اوکراین

جایگاه اروپا در راهبرد امنیت ملی ایالات متحده چیست؟

جایگاه اروپا در راهبرد امنیت ملی ایالات متحده چیست؟

اروپا با واقعیتی تازه روبه‌روست: سیاست خارجی ترامپ، اتحاد با اروپا را اولویت نمی‌داند و به‌دنبال تقسیم نفوذ با روسیه است؛ پروژه‌ای که با حمایت از جریان‌های راست افراطی در اروپا پیش می‌رود. با توقف کمک‌های آمریکا، مسئولیت دفاع از اوکراین و امنیت قاره بیش از هر زمان بر دوش اروپا افتاده است. اگرچه اروپا اهرم‌هایی مانند تحریم‌ها و دارایی‌های مسدودشده روسیه را دارد، اما بدون تمرکز راهبردی، شجاعت سیاسی و حرکت به‌سوی استقلال دفاعی، همچنان آسیب‌پذیر و وابسته باقی می‌ماند.

ناتالی توچّیفرارو- ناتالی توچّی، مدیر مؤسسهٔ امور بین‌الملل

به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، اروپایی‌ها سال‌ها خود را با این تصور آرام کرده‌اند که هرچند دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، شخصیتی غیرقابل‌پیش‌بینی و ناپایدار است، اما در نهایت می‌توان او را «کنترل» و مدیریت کرد. این تصور، گرچه برای پایتخت‌های اروپایی ظاهراً اطمینان و احساس امنیت ایجاد می‌کرد، اما از ابتدا بر یک برداشت نادرست و توهم‌آمیز استوار بود.

از سخنرانی تحقیرآمیز جی.دی. ونس، معاون رئیس‌جمهور آمریکا علیه اروپا در «کنفرانس امنیتی مونیخ» در ماه فوریه گرفته تا انتشار «استراتژی امنیت ملی» جدید آمریکا در ۴ دسامبر، دولت ترامپ مدت‌هاست که چشم‌اندازی روشن، منسجم و در عین حال نگران‌کننده برای اروپا ترسیم کرده است. چشم‌اندازی که در آن، محور اصلی سیاست خارجی واشنگتن نه اتحاد با اروپا، بلکه تنظیم رابطه با روسیه تعریف می‌شود.

در واقع هدف، تقسیم و تضعیف قاره اروپا است و اجرای بخش مهمی از این پروژه به جریان‌های ملی‌گرا و راست افراطی در درون خود اروپا سپرده شده است. این همان جریان‌هایی هستند که اکنون هم از مسکو و هم از واشنگتن سیگنال حمایت دریافت می‌کنند. در چنین چارچوبی، زمان آن رسیده است که اروپا بپذیرد در مسئله جنگ روسیه و اوکراین و در پرونده امنیت قاره، در بهترین حالت تنها است و در بدترین حالت با دو دشمن هم‌زمان یعنی روسیه در شرق و آمریکای ترامپ در غرب روبه‌رو است.

تبانی امپریالیستی؛ رؤیای ترامپ برای معامله بر سر اروپا و اوکراین

هر بار که ترامپ یا مقام‌های دولتش به اروپا از جمله اوکراین حمله لفظی کرده‌اند، پایتخت‌های اروپایی ضربه را با لبخندی دیپلماتیک اما ساختگی تحمل کرده‌اند و برای جلب رضایت کاخ سفید، از خود انعطافی فراتر از حد معمول نشان داده‌اند. در نگاه رهبران اروپایی، این رفتار نوعی تاکتیک زیرکانه تلقی شده است؛ تاکتیکی برای بازی‌کردن با خودشیفتگی و آشفتگی فکری ترامپ تا او را دوباره به چارچوب سنتی روابط فراآتلانتیک بازگردانند.

اما هر بار که ترامپ، حتی برای لحظاتی کوتاه، توجه خود را متوجه جنگ اوکراین کرده است، در عمل جانب روسیه را گرفته است؛ از دام سیاسی برای ولادیمیر زلنسکی در کاخ سفید در ماه فوریه گرفته تا پذیرایی مفصل و پر سر و صدا از ولادیمیر پوتین در آلاسکا در ماه اوت و تا «طرح صلح» ۲۸ ماده‌ای که به‌احتمال زیاد در مسکو نوشته شده است. اروپا هر بار این ضربه‌ها را پذیرفته است و در عین حال تلاش کرده است واشنگتن را در بازی نگه دارد و آنچه از پیوند ترانس‌آتلانتیک باقی مانده است، حفظ کند. اروپایی‌ها آن‌قدر «گونه دیگر» خود را نشان داده‌اند که اکنون می‌توان پرسید آیا اصلاً گونه‌ای برای نشان دادن باقی مانده است.

برخلاف تصویری که گاهی در افکار عمومی ترسیم می‌شود، رفتار دولت ترامپ در قبال اروپا، اوکراین و روسیه نه آشفته و بی‌قاعده، بلکه در مجموع منسجم و حساب‌شده است. ترامپ مایل است جنگ اوکراین هرچه زودتر پایان پیدا کند، چون این جنگ را مانعی جدی بر سر راه عادی‌سازی روابط واشنگتن و مسکو می‌بیند؛ به‌ویژه در پرتو معاملاتی که میان حلقه نزدیک به او و شبکه‌های نزدیک به کرملین در حال طراحی است. در نگاه ترامپ، نظم لیبرال جهانی عملاً فروپاشیده و جای خود را به منطق برهنه «بقای اصلح» داده است. او به‌جای مدل کلاسیک «رقابت ابرقدرت‌ها»، مشتاق نوعی «تبانی امپریالیستی» با روسیه و چین است؛ نظمی غیررسمی که در آن، بقیه جهان از جمله اروپا عملاً به «سفره استعمار جدید» آورده می‌شوند و نقش‌شان به جای شریک برابر بیشتر شبیه موضوع معامله و تقسیم نفوذ است.

از منظر راهبردی، این مسیری است که شاید در کوتاه‌مدت کاملاً منطقی به نظر برسد و از نظر ایدئولوژیک نیز با الگوی رفتاری ترامپ و همراهی او با احزاب و دولت‌های راست افراطی در اروپا و سایر نقاط جهان، همخوانی کامل دارد. این نیروها نه‌فقط در ملی‌گرایی و محافظه‌کاری اجتماعی با جریان ترامپ هم‌سو هستند، بلکه مأموریت یافته‌اند پروژه «اروپای واحد» را از درون پوک و فرسوده کنند؛ آن هم با کمک بخش‌هایی از راستِ میانه که عملاً نقش «احمق‌های مفید» را بازی می‌کنند. در این میان، ادعاهای وطن‌پرستانه این جریان‌ها بیش از هر چیز رنگی از تناقض و مضحکه دارد؛ بازیگرانی که در حالی شعار دفاع از حاکمیت ملی سر می‌دهند که هم‌زمان وحدت اروپا را در هم می‌شکنند و با روسیه وارد تبانی و زدوبند می‌شوند.

پیوند ترانس‌آتلانتیک به روایت ترامپ؛ اتحاد راست افراطی زیر پرچم «آمریکای برتر»

«استراتژی امنیت ملی» جدید آمریکا، هرچند در ظاهر درباره یک سیاست روشن و مستقیم نسبت به اروپا سکوت می‌کند، اما پیام پشت‌پرده آن کاملاً شفاف است: از نگاه ترامپ، تنها شکلِ قابل‌قبول از پیوند ترانس‌آتلانتیک، اتصال و هم‌سویی جریان‌های راست افراطی در دو سوی اقیانوس است؛ پیوندی که در آن، «آمریکاییِ برتر» بر «کارگزاران اروپایی» خود مسلط است و نقش هدایت‌گر و دستوردهنده دارد. این دقیقاً همان الگو و راهبردی است که سال‌هاست روسیهِ پوتین در قبال اروپا دنبال می‌کند.

اگر ترامپ تا این لحظه اروپا را به‌طور کامل به زانو درنیاورده، نه به‌خاطر «زیرکی دیپلماتیک» رهبران اروپایی است و نه محصول تملق‌گویی‌هایی از جنس خطاب‌کردن او به‌عنوان «پدر»، تقدیم هدیه‌های نمادین یا برگزاری شام‌های باشکوه سلطنتی. نه دیپلماسی شتاب‌زده، نه کاروان‌های هیئتی به واشنگتن و نه ارائه طرح‌های صلحِ جایگزین، هیچ‌کدام نقش سپر نجات برای اروپا را بازی نخواهند کرد. دلیل اصلی این‌که هنوز چاقوی معامله آمریکا–روسیه تا انتها در پیکر اروپا فرو نرفته، این است که ولادیمیر پوتین همچنان در حال «نقش‌بازی‌کردن» است و هنوز برای امضای نهایی معامله آماده نشده است. بااین‌حال، این‌که اروپا راهبرد امنیتی خود را بر این امید بنا کند که پوتین همیشه توافق احتمالی واشنگتن و مسکو را به‌هم خواهد زد، نه سیاست است و نه عقلانیت؛ بلکه بیشتر شبیه یک قمار پرریسک بر خلق‌وخوی متغیر کرملین است.

وابستگی برای بقا یا استقلال برای بقا؛ معمای بزرگ امنیت اروپا

اکنون پرسش اصلی با تمام وضوح پیش روی اروپا قرار دارد: اروپا چه باید بکند؟ نکته امیدوارکننده این است که در افکار عمومی و در میان بخش قابل‌توجهی از دولت‌های اروپایی، نوعی «جرم بحرانی» شکل گرفته است؛ جرمی آگاه که به این واقعیت پی برده که امنیت اروپا از کی‌یف می‌گذرد. این جبهه آگاه، مجموعه‌ای از کشورهای کلیدی را دربرمی‌گیرد: آلمان، فرانسه، بریتانیا، لهستان، کشورهای نوردیک، سه کشور بالتیک، هلند، اسپانیا و ــ با اندکی ارفاق ایتالیا. این دولت‌ها به‌خوبی می‌دانند جنگ امپراتوری‌طلبانه روسیه در اوکراین آغاز شده، اما به اوکراین ختم نخواهد شد؛ و فروپاشی و تسلیم کی‌یف تنها به این معناست که منابع بیشتری برای مسکو آزاد می‌شود تا جبهه‌های تازه‌ علیه اروپا بگشاید. اوکراین، به شکلی تلخ و تراژیک، همان دروازه‌ای است که تا این لحظه مانع شده است جنگ ترکیبیِ از پیش آغازشده علیه اروپا، به یک تهاجم نظامی بسیار جدی‌تر و مستقیم‌تر تبدیل شود.

خبر خوب دوم این است که اروپا در جنگ اوکراین، اهرم‌های قابل‌توجهی در اختیار دارد؛ حتی می‌توان گفت اکنون، در برخی حوزه‌ها از ایالات متحده هم دستِ بالاتری دارد، به‌ویژه از زمانی که با بازگشت ترامپ، حمایت عملی آمریکا از اوکراین عملاً متوقف شده است. بااین‌حال، این اروپا است که بخش اعظم دارایی‌های مسدودشده روسیه را در اختیار دارد، همان بازیگری است که تحریم‌هایی وضع می‌کند که واقعاً به مسکو فشار می‌آورد، اقتصاد اوکراین را سرِپا نگه می‌دارد و عمده کمک‌های نظامی را تأمین می‌کند. تا حدی نیز به‌واسطه همین سرمایه‌گذاری‌های اروپایی است که بخش رو‌به‌افزایشی از توان دفاعی اوکراین اکنون بر پایه صنعت بومی این کشور استوار شده و کی‌یف را از یک مصرف‌کننده صرفِ کمک‌های خارجی، به بازیگری با ظرفیت تولید دفاعی داخلی تبدیل کرده است.

این تصویر، به‌معنای نوعی خوش‌بینی اغراق‌آمیز نیست. ایالات متحده همچنان برای اوکراین و برای امنیت اروپا نقشی کاملاً حیاتی دارد؛ به‌ویژه از منظر ظرفیت‌های اطلاعاتی‌ای که در اختیار کی‌یف قرار می‌دهد و اوکراین را قادر می‌سازد حملات پهپادی و موشکی روسیه علیه شهرها و زیرساخت‌های حیاتی را رهگیری کند و همچنین اهداف حملات عمیق در داخل خاک روسیه را شناسایی نماید. علاوه بر این، آمریکا از محل فروش تسلیحاتی که اروپایی‌ها برای اوکراین خریداری می‌کنند، سود قابل‌توجهی به‌دست می‌آورد؛ تسلیحاتی که اروپا یا اساساً آن‌ها را تولید نمی‌کند، یا توان ساخت‌شان را در مقیاس موردنیاز این جنگ ندارد.

این وضعیت به معمای عمیق‌تری اشاره دارد که مستقیماً بر امنیت اروپا و اوکراین سایه انداخته است. برای کاهش آسیب‌پذیری‌های خود، دولت‌های اروپایی بودجه‌های دفاعی را بالا می‌برند؛ اما ترجمه عملی این تصمیم، در بسیاری از پایتخت‌ها چیزی جز خرید تسلیحات آمریکایی نیست. نتیجه آن است که اروپا در کوتاه‌مدت از شدت آسیب‌پذیری نظامی خود می‌کاهد، اما در بلندمدت بهای به‌مراتب سنگین‌تری می‌پردازد: وابستگی روزافزون به ایالات متحده‌ای که همین «وابستگی اسمیِ متحدان» را به اهرم فشار و ابزار چانه‌زنی سیاسی تبدیل کرده است. اروپایی‌ها هنوز فاصله قابل‌توجهی تا حل این معضل راهبردی و سامان‌دادن به یک استقلال دفاعی واقعی دارند.

تمرکز و شجاعت؛ دو حلقه گمشده امنیت اروپا

با آن‌که هیچ پاسخِ ساختاریِ روشن، آماده و کاملی برای معضل امنیتی اروپا وجود ندارد، این قاره همچنان اهرم‌هایی در اختیار دارد که می‌تواند با اتکا به آن‌ها مانع سقوط اوکراین شود و زمینه را برای نوعی صلحِ واقعاً عادلانه فراهم کند. آنچه غایب است و باید جبران شود، دو عنصر کلیدی است. نخستین عامل، توانایی اروپا برای تمرکز پایدار بر هدف راهبردی خود است. رهبران و نهادهای اروپایی در سطح نظری، تصویر نسبتاً روشنی از استراتژی بلندمدت دارند، اما در عرصه عمل، اغلب در تله منافع کوتاه‌مدت، ملاحظات جزئی و محاسبات داخلی گرفتار می‌شوند. روشن‌ترین نمونه این رفتار، مواضع کوته‌بینانه بلژیک و بانک مرکزی اروپا در قبال استفاده از دارایی‌های مسدودشده روسیه برای کمک به اوکراین است. هرچند چنین اقدامی بی‌تردید با خطرهای مالی و حقوقی همراه است، اما این ریسک‌ها در مقایسه با هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و امنیتیِ احتمالیِ سقوط اوکراین برای اروپا، ناچیز و حاشیه‌ای به نظر می‌رسند.

عامل دوم، شجاعت است. رهبران اروپایی باید آن‌قدر جسور باشند که راهی واشنگتن شوند، با لحنی مؤدبانه و دیپلماتیک از ترامپ بابت «تلاش‌هایش برای صلح» تشکر کنند و سپس او را متقاعد سازند که جهان پر از بحران‌هایی است که بیش از جنگ اوکراین تشنه توجه اوست. اروپایی‌ها می‌توانند بی‌پرده اما محترمانه بگویند: وقتی پای اوکراین در میان است، «ما خودمان می‌توانیم جنگ را اداره کنیم». تنها درخواستی که داریم این است که جریان اطلاعات قطع نشود و خرید تسلیحاتی که انجام می‌دهیم همچنان تأیید شود، تا بتوانیم از این فرصت برای تقویت توان دفاعی مستقل خود بهره ببریم.

اروپا نمی‌تواند وعده بدهد که امروز و فردا جنگ را پایان می‌دهد، اما می‌تواند متعهد شود که شرایط لازم برای امنیت پایدار در قاره را فراهم خواهد کرد. و اگر پای تملق هم به میان بیاید، این مسیر کاملاً مسدود نیست: اروپا حتی می‌تواند به ترامپ اطمینان خاطر بدهد که روزی که صلح فرا برسد، با کمال میل بنای یادبود، میدان اصلی یا جایزه‌ای درخشان و طلایی را به نام او ثبت خواهد کرد؛ تا صلح اوکراین، در روایت رسمی و حافظه عمومی، به نام دونالد ترامپ نوشته شود.

 

نویسنده : ناتالی توچّی
ارسال نظرات
خط داغ