ترنج موبایل
کد خبر: ۹۰۶۸۹۹

آیا روایت ایالات‌متحده از استراتژی جهانی چین متفاوت است؟

غفلت واشنگتن از پیام پکن

غفلت واشنگتن از پیام پکن

اگر چین یک قدرت مدافع وضع موجود با اهدافی مشخص و محدود باشد و نه تهدیدی جدی برای برتری ایالات‌متحده، رویکرد کنونی واشنگتن درباره مهم‌ترین رابطه دوجانبه جهان (روابط واشنگتن و پکن) اشتباه است.

تبلیغات
تبلیغات

در محافل سیاست‌گذاری واشنگتن، این باور رایج شده که چین قصد دارد جایگاه ایالات‌متحده را به عنوان قدرت برتر جهانی بگیرد و قلمرو خود را به‌ طور گسترده گسترش دهد. دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان درباره این دیدگاه به نوعی اجماع دست یافتند. 

به گزارش اعتماد به نقل از فارن افرز، البریدج کولبی که در دوره ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ به عنوان معاون وزیر دفاع در امور سیاست‌گذاری فعالیت می‌کند، اظهار داشته که اگر چین کنترل تایوان را به دست آورد، می‌تواند برای گسترش نفوذ خود در فیلیپین و ویتنام نیز خیز بردارد.

 راش دوشی، معاون ارشد مدیر امور چین و تایوان در شورای امنیت ملی در دولت جو بایدن و یکی از معماران سیاست چین نیز معتقد است که چین در حال اجرای یک برنامه بلندمدت برای جایگزینی ایالات‌متحده به عنوان رهبر جهانی است. 

این دیدگاه دوحزبی، سیاست ایالات‌متحده درباره چین را شکل داده که اکنون بر آمادگی نظامی، بازدارندگی نظامی و جداسازی اقتصادی متمرکز است. با این حال، این برداشت از چین نادرست است. بررسی دقیق آنچه چین اعلام کرده، تصویری کاملا متفاوت ارایه می‌دهد: چین یک قدرت مدافع وضع موجود با اهداف جهانی محدود است، نه یک دولت تجدیدنظرطلب که به دنبال گسترش چشمگیر قدرت خود و تغییر نظم جهانی باشد. رهبران چین بیشتر بر چالش‌های داخلی و ثبات نظام سیاسی خود متمرکز هستند تا گسترش نفوذ خارجی. چین خواسته‌هایی در عرصه سیاست خارجی دارد و گاهی در روابط با همسایگان خود رویکردی قاطعانه به کار می‌گیرد، اما به دنبال سلطه نظامی یا تصرف کشورهای دیگر نیست.

این کشور نسبت به حفظ کنترل خود بر مناطقی که از نظر دیپلماتیک به عنوان بخشی از خاک چین شناخته شده‌اند، از‌جمله هنگ‌کنگ، تایوان، تبت و سین‌کیانگ، بسیار حساس است،اما بلندپروازی‌های چین به ندرت فراتر از این حدود می‌رود.  چین در حال قوی‌تر و ثروتمندتر شدن است، اما افزایش قدرت این بازیگر به ‌طور اساسی نگرانی‌ها یا آرمان‌هایش را تغییر نداده است. اهداف اصلی چین، ازجمله ادعاهای سرزمینی خاص آن، با آنچه این کشور در اواسط قرن بیستم، زمانی که ضعیف و فقیر بود، دنبال می‌کرد، سازگار است. در واقع، این اهداف به دوره‌های پیشین بازمی‌گردد: مقامات سیاسی از زمان سلسله چینگ، که از قرن هفدهم تا اوایل قرن بیستم بر چین حکومت می‌کرد، ادعاهای مشابهی داشته‌اند.

رویکرد نادرست امریکا در ارتباط با اژدهای زرد

اگر چین یک قدرت مدافع وضع موجود با اهدافی مشخص و محدود باشد و نه تهدیدی جدی برای برتری ایالات‌متحده، رویکرد کنونی واشنگتن درباره مهم‌ترین رابطه دوجانبه جهان (روابط واشنگتن و پکن) اشتباه است. تمرکز واشنگتن بر بازدارندگی و آماده‌سازی برای درگیری نظامی، خطر ایجاد رویارویی نظامی را به وجود می‌آورد که ضرورتی برای آن وجود ندارد و می‌تواند ایالات‌متحده را در شرق آسیا منزوی کند. به جای اینکه چین به عنوان تهدیدی خطرناک دیده شود، ایالات‌متحده باید منافع اصلی چین را درک کند تا بداند چین در چه زمینه‌هایی ممکن است آماده مذاکره و مصالحه باشد و در کجا انعطاف نشان نخواهد داد. سیاست‌گذاران امریکایی که می‌خواهند به‌ طور موثری بر پکن تاثیر بگذارند، بهتر است به جای تلاش برای انزوای چین با استراتژی نظامی‌محور، از طریق تعاملات اقتصادی و دیپلماتیک با چین ارتباط برقرار کنند.

صدای بلند چین

بهترین راه برای درک آنچه چین می‌خواهد، گوش دادن به اظهارات رهبران، نشریات و رسانه‌های این کشور است. اگرچه بسیاری از ناظران اظهارات عمومی را صرفا تبلیغات یا سخنان بی‌پایه می‌دانند، دلایل محکمی وجود دارد که نشان می‌دهد چین آنچه را که قصد دارد، بیان می‌کند. رهبران و نظام‌های سیاسی با دقت بسیار اهداف، روش‌ها و منطق حاکمیتی خود را هم به مردم خود و هم به جهان خارج منتقل می‌کنند. حتی اگر بخش زیادی از این اظهارات تبلیغاتی برای تقویت جایگاه حزب کمونیست چین (CCP) یا پیشبرد روایتی خاص باشد، مطالعات نشان داده‌اند که حتی اغراق‌آمیزترین تبلیغات نیز می‌توانند سرنخ‌های ارزشمندی درباره تفکرات رهبران ارایه دهند. دست‌کم، این اظهارات نشان‌دهنده آن چیزی است که رهبران چین می‌خواهند شهروندانشان به آن باور داشته باشند. چین منافع اصلی خود را به ‌طور شفاف و پیوسته بیان کرده است.

در سپتامبر 2011، پیش از به قدرت رسیدن شی جین‌پینگ به عنوان رهبر چین، پکن اولین سند رسمی سیاست خارجی خود را منتشر کرد که منافع اصلی این بازیگر را تعریف می‌کرد. این منافع شامل ثبات سیاسی داخلی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، نقش محوری حزب کمونیست و توسعه اقتصادی و اجتماعی بود. در دوره رهبری شی، منافع اصلی تغییری نکرده‌اند. همان موضوعات و پیام‌ها در مجموعه آثار شی جین‌پینگ و برنامه‌های آموزشی ملی که از دبستان آغاز می‌شود، مورد تاکید قرار گرفته‌اند. در توصیف چین از خودش و منافعش، به ندرت اشاره‌ای به آرمان‌های بزرگ برای رهبری جهانی یا حتی منطقه‌ای دیده می‌شود.

در سخنرانی مهم شی جین پینگ به مناسبت صدمین سالگرد تاسیس حزب کمونیست چین در سال 2021، رهبری این کشور به برتری جهانی اشاره نکرد. تنها اشاره به سیاست خارجی در این سخنرانی، تاکید بر مخالفت چین با اقدامات تهاجمی در خارج از مرزهایش بود. اگر قرار بود چین آرمان‌های بزرگ‌تری را اعلام کند، سالگرد تاسیس حزب کمونیست فرصت مناسبی برای این کار بود، اما سخنرانی شی کاملا خالی از این موضوع بود.

چین به دنبال جایگزینی ایالات‌متحده  به عنوان  قدرت  برتر  جهانی  نیست

شی و دیگر رهبران چین اغلب خواستار نقش بزرگ‌تر این کشور در حکمرانی جهانی شده‌اند، اما این به این معنا نیست که چین به دنبال جایگزینی ایالات‌متحده به عنوان قدرت برتر جهانی است. پیشنهاد اخیر شی برای ابتکار به اصطلاح «حکمرانی جهانی» که در اوایل سپتامبر از آن رونمایی شد، به صراحت اعلام می‌کند که هدف این بازیگر حفظ نظام بین‌المللی مبتنی بر سازمان ملل متحد است نه سرنگونی آن. همچنین، چین قصد ندارد تنها قدرت مسوول این نهادها باشد. در عوض، چین از ابتدای جنگ سرد به ‌طور مداوم بر چندجانبه‌گرایی تاکید کرده است. افزایش نفوذ چین در نهادهای چندجانبه مانند سازمان ملل، نتیجه رشد اقتصادی این کشور و کاهش حضور ایالات‌متحده در این نهادها نیز بوده است. با کاهش کمک‌های مالی امریکا، چین به ‌طور طبیعی نقش پررنگ‌تری برعهده گرفته است.

اقدامات جهانی چین برای رشد اقتصادی  و  نفوذ  سیاسی

چین در اقدامات جهانی خود به دنبال تقویت رشد اقتصادی و افزایش نفوذ سیاسی است، اما این تلاش‌های بین‌المللی عمدتا به مسائل داخلی معطوف هستند و از چالش‌های داخلی نشأت می‌گیرند. برای مثال، چین ابتکار «کمربند و جاده» را راه‌اندازی کرد تا ظرفیت مازاد در صنایع مرتبط با ساخت‌وساز زیرساختی را مدیریت کند. رهبران چین این ابتکار را ابزاری برای جلب حمایت بین‌المللی از مدل‌های توسعه و حکمرانی چین معرفی می‌کنند، اما هدف آن ترویج ارزش‌های چینی یا تشویق دیگر کشورها به پذیرش نظام‌های سیاسی و اقتصادی چین نیست. در عوض، ابتکار کمربند و جاده و دیگر برنامه‌ها یکی از اهرم اقتصادی چین قلمداد می‌شود برای کسب حمایت بین‌المللی درباره ادعاهای خاص حاکمیتی این کشور، به‌ویژه در مورد تایوان.

در مقابل خواست چین، گفتمان سیاست خارجی ایالات‌متحده مملو از اشاره به برتری جهانی، نقش بی‌بدیل امریکا به عنوان یک ملت و آرمان حفظ جایگاه این کشور به عنوان قدرت برتر جهانی است. رهبران دموکرات و جمهوری‌خواه، از نانسی پلوسی تا میچ مک‌کانل، درباره اینکه ایالات‌متحده باید به دنبال حفظ برتری خود باشد، هم‌نظرند.  دونالد ترامپ نشان داده که می‌خواهد نقش ایالات‌متحده در جهان را بازتعریف کند، اما همچنان به نظر می‌رسد که جهان را جایی می‌بیند که ایالات‌متحده باید و می‌تواند بر آن تسلط داشته باشد و اقدامات او تاکنون، مانند استفاده از تعرفه‌ها و تهدید برای کسب امتیاز از متحدان قدیمی امریکا، این موضوع را نشان می‌دهد. هیچ گفتمان یا اقدامی در این مقیاس از سوی حزب کمونیست چین دیده نمی‌شود، حزبی که به صراحت حداکثر به دنبال چندقطبی‌گرایی است. اگرچه چین گاهی در مناقشات با کشورهایی مانند کره‌جنوبی و استرالیا رویکردی قاطعانه به کار می‌گیرد، اما این اقدامات اغلب در واکنش به رویدادهایی است که چین احساس می‌کند مستقیما منافع اصلی‌اش را تهدید می‌کنند.

رشد  محدود  چین

منتقدان اغلب به عبارات جدید در گفتمان چین اشاره می‌کنند تا ادعا کنند که چین به دنبال گسترش قدرت خود و احتمالا جایگزینی ایالات‌متحده است. برای مثال، از سال 2021، شی جین‌پینگ از عبارت «شرق در حال خیزش است و غرب در حال افول» استفاده کرده است. اما این عبارت توصیفی است، نه آرمانی: این نشان‌دهنده دیدگاه پکن است که قدرت چین در حال افزایش است، در‌حالی که قدرت ایالات‌متحده و اروپا رو به کاهش. علاوه بر این، وقتی شی از این عبارت استفاده می‌کند، اغلب با جمله دیگری همراه است که کمتر مورد توجه قرار گرفته: «چین برای تغییر ایالات‌متحده یا جایگزینی آن هیچ هدافی را طرح نکرده است.»

این عبارت کمتر از آنچه تصور می‌شود، رایج است. باوجود توجهی که در رسانه‌های غربی و میان سیاست‌گذاران واشنگتن به این عبارت شده، این عبارت تنها در 32 مقاله در روزنامه «مردم» (People’s Daily)، نشریه اصلی حزب کمونیست چین که معیاری برای خط‌مشی رسمی حزب است، ظاهر شده است. وقتی رهبران از «شرق در حال خیزش است و غرب در حال افول» سخن می‌گویند، عمدتا تلاش دارند نیاز به تقویت ظرفیت دولتی برای مواجهه با چالش‌های داخلی و توسعه‌ای را توجیه کنند. برای مثال، در سخنرانی داخلی سال 2023، شی این عبارت را به کار برد تا موفقیت برنامه‌های سیاست داخلی چین را ستایش کند و آن را به عنوان الگویی برای تسریع رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه معرفی کند، درحالی که تاکید کرد چنین الگویی نمی‌تواند صادر شود. به‌ طور کلی، رهبران چین در سخنرانی‌ها یا اسناد خود، چه برای مخاطبان داخلی و چه خارجی، پیشنهاد جایگزینی ایالات‌متحده را مطرح نمی‌کنند. تحلیل کمی از 176 سخنرانی شی بین سال‌های 2012 تا 2024 که به ایالات‌متحده اشاره داشته‌اند، نشان می‌دهد که موضوع غالب، همکاری است نه جایگزینی.

حتی در بحث موضوعات حساس مانند تایوان، هنگ‌کنگ و دریای چین جنوبی، شی بر ماموریت تاریخی چین برای دفاع از مرزهایش تمرکز دارد، نه تمایل به گسترش قلمرو. اشاره به ایالات‌متحده اغلب با مفاهیمی مانند تعامل، همکاری و توسعه همراه است نه تقابل. بررسی‌های کیفی برای تحلیل دقیق‌تر زبان و زمینه‌ای که رهبران چین به کار می‌برند، داستان مشابهی را روایت می‌کند. مطالعه دقیق 290 سخنرانی شی جین‌پینگ و وزرای امور خارجه او، یانگ جیچی و وانگ یی، از سال 2012 تا 2025-‌چه در نسخه اصلی چینی و چه در ترجمه‌های انگلیسی‌-  هیچ اشاره‌ای به تمایل چین برای تبدیل شدن به قدرتی برتر که بتواند به ‌طور یک‌جانبه قوانین جهانی را تعیین کند، نشان نمی‌دهد. ‌رهبران بر همکاری تاکید دارند و خواستار آن هستند که ایالات‌متحده و چین از  به اصطلاح «تله توسیدید»، (Thucydides Trap) که در آن دو کشور به ناچار با یکدیگر برخورد می‌کنند، اجتناب کنند.

بازگشت  به گذشته

تمرکز پکن بر سیاست‌های داخلی، نگرانی‌ها درباره حاکمیت داخلی و مسائل مربوط به مرزهای نزدیک و ثبات منطقه‌ای موضوعات جدیدی نیستند. گفتمان درباره تایوان که برجسته‌ترین نقطه حساس برای حاکمیت چین است، نمونه‌ای از ریشه‌های تاریخی این مساله است. در سال 1895، لی هونگ‌ژانگ، مذاکره‌کننده سلسله چینگ برای معاهده شیمونوسکی که پایان جنگ اول چین و ژاپن را رقم زد، در پاسخ به پیش‌نویس ژاپنی معاهده نوشت: «تایوان به عنوان یک استان چین تثبیت شده و نمی‌تواند به کشورهای دیگر واگذار شود.» در سال 1958، کمتر از یک دهه پس از به قدرت رسیدن، مائو نیز اظهاراتی مشابه داشت و اعلام کرد: «تایوان متعلق به ماست و ما هرگز در این موضوع مصالحه نخواهیم کرد.»

اگرچه برخی محققان معتقدند چین به دلیل کارخانه‌های نیمه‌رسانا یا موقعیت استراتژیک تایوان به دنبال این بازیگر است، اما ادعاهای چین ریشه در روایت ملی دارد که قرن‌ها ادامه یافته است. حاکمان چینی مدت‌ها پیش از سال 1949، زمانی که حزب ناسیونالیست (KMT) پس از شکست در برابر نیروهای حزب کمونیست چین (CCP) از سرزمین اصلی به تایوان گریخت و کنترل جزیره را حفظ کرد، تایپه را بخشی از قلمرو خود می‌دانستند. رهبران سلسله مینگ (1368-1644) بر مبارزه با دزدان دریایی و مدیریت تجارت در تنگه تایوان تمرکز داشتند، درحالی که مهاجران چینی به ‌طور فزاینده‌ای به این جزیره نقل مکان می‌کردند. سلسله چینگ، که از سال 1644 از سلسله مینگ قدرت را در چین به دست گرفت، از سال 1683 تایوان را به عنوان بخشی از استان ساحلی فوجیان اداره کرد و سپس آن را به عنوان یک استان جداگانه تعریف نمود.

تلاش‌های سلسله چینگ برای یکپارچه‌سازی تایوان در امپراتوری نه به منظور کسب ثروت یا فتح بود. هیچ پادشاه تایوانی پیش از چینگ وجود نداشت که بتوان آن را شکست داد. در عوض، الحاق تایوان توسط چین بخشی از فرآیند بستن یک منطقه مرزی، مدیریت تجارت با چینی‌های ساکن جزیره و مبارزه با دزدی دریایی بود. پس از اینکه سلسله چینگ در سال 1895 پس از جنگ اول چین و ژاپن، تایوان را به ژاپن واگذار کرد، حاکمان بعدی چین، تایوان را قلمرویی می‌دانستند که باید بازپس گرفته شود. 

رهبران KMT که نماینده چین (که آن زمان جمهوری چین نامیده می‌شد) در طول و پس از جنگ جهانی دوم بودند، این موضوع را روشن کردند. در کنفرانس قاهره در سال 1943، که برای تعیین آینده آسیا پس از جنگ برگزار شد، ایالات‌متحده و بریتانیا توافق کردند که «قلمروهایی که ژاپن از چینی‌ها ربوده»، از‌جمله جزیره تایوان و جزایر ساحلی پنگهو (که اکنون بخشی از تایوان هستند)، باید در کنترل کن قرار بگیرند. با تسلیم ژاپن در برابر نیروهای متفقین در سال 1945، جمهوری چین حاکمیت تایوان را در فرآیندی که به «بازپس‌گیری» معروف است، بازیافت؛ این اصطلاح در چینی به صورت گوانگ‌فو (guangfu) به معنای «بازپس‌گیری شرافتمندانه سرزمین‌های ازدست‌رفته» ترجمه می‌شود.

چرا تایوان ادعای استقلال دارد؟

 

پس از سال 1949، هر دو حزب KMT (حزب کمونیست چین) در تایپه و CCP (حزب ملی‌گرای چین) در پکن ادعا کردند که حاکم مشروع کل چین شامل تایوان و سرزمین اصلی هستند. تنها با گذار تایوان به دموکراسی در دهه 1990 بود که بحث درباره تغییر وضعیت حاکمیتی تایوان مطرح شد، بنابراین از نظر دیپلماتیک، وجود مناقشه حاکمیتی تنها 30 سال قدمت دارد، در‌حالی که نگرانی‌های چین درباره تایوان به بیش از 100 سال پیش به ارزش نظامی یا اقتصادی کنونی تایوان بازمی‌گردد. 

رهبران چین حتی اگر تایوان هیچ ارزش نظامی یا اقتصادی نداشته باشد، به دنبال یکپارچگی با آن خواهند بود. سایر نگرانی‌های سرزمینی چین نیز دست‌کم به یک قرن پیش بازمی‌گردد. هنگ‌کنگ و ماکائو، که به ترتیب از سال‌های 1841 و 1557 تحت حاکمیت استعماری بریتانیا و پرتغال بودند، در اواخر دهه 1990 به چین بازگردانده شدند. حاکمیت چین بر تبت، چینگ‌های و سین‌کیانگ به سلسله چینگ بازمی‌گردد، زمانی که برخی خراج‌گزاران سابق سلسله مینگ در شمال‌غرب چین و آسیای مرکزی را فتح کرد و آنها را به عنوان استان‌های جدید سازمان‌دهی نمود. چینگ در سال 1720 تبت را تحت کنترل گرفت و تا سال 1912 بر آن حکمرانی کرد تا زمانی که تبت عملا مستقل شد، اما در سال 1950 رهبران CCP آن را دوباره ضمیمه کردند.

در مقابل، کنترل دریای چین شرقی و دریای چین جنوبی برای پکن از اهمیت کمتری برخوردار است. مناقشات بر سر ادعاهای دریایی در آشوب‌های نیمه اول قرن بیستم ریشه دارد تا ادعاهای پایدار چینی. وقتی رهبران در کنفرانس قاهره 1943 مناقشات ارضی پس از جنگ در آسیا را حل‌وفصل کردند و اصرار داشتند که ویتنام و کره باید کشورهای مستقلی شوند، نتوانستند مشخص کنند که چگونه باید حاکمیت بر جزایر دریایی و مرزها  تعیین شود.

منشا گزاره به اصطلاح «نه‌خط» ​ (nine-dash line)‌ که چین برای مشخص کردن ادعاهای خود در دریای چین جنوبی استفاده می‌کند، قابل توجه است. این خط بخش بزرگی از دریای چین جنوبی، از‌جمله آب‌های نزدیک به سواحل ویتنام، فیلیپین و مالزی را دربرمی‌گیرد. اگرچه بسیاری از ناظران معتقدند این ادعاها جدید هستند، خط نه ‌خط در اصل یازده‌ خط بود که ابتدا در نقشه رسمی جمهوری چین در سال 1948 نشان داده شد. این خط ممکن است حتی پیش‌تر از آن وجود داشته باشد: مورخان این نقشه 1948 را به نقشه‌ای قدیمی‌تر به نام «نقشه جزایر چینی در دریای چین جنوبی» که در سال 1935 توسط یک نهاد دولتی جمهوری چین منتشر شد، مرتبط می‌دانند. با این حال‌ در سال 1957‌CCP دو خطی را که به خلیج تونکین، پهنه آبی جداکننده شمال ویتنام از جنوب چین‌ امتداد داشت، حذف کرد؛اقدامی که به ‌طور گسترده به عنوان تلاشی برای بهبود روابط دیپلماتیک با ویتنام شمالی تفسیر شد. اگرچه چین در مورد تایوان یا دیگر ادعاهای حاکمیتی دیرینه خود کوتاه نمی‌آید، اما در مورد سایر مرزها تمایل به مصالحه نشان داده است.

ثبات  در  جایگاه کنونی

تحلیلگران و ناظران اغلب چین را به اشتباه به عنوان یک قدرت توسعه‌طلب تفسیر کرده‌اند. در واقع، اهداف چین در حال گسترش یا بلندپروازانه‌تر شدن نیستند. سلسله چینگ در اوج خود قلمرویی به وسعت 13 میلیون کیلومتر مربع را دربرمی‌گرفت که بسیار بزرگ‌تر از 9.42 میلیون کیلومتر مربع قلمرو کنونی چین است. تمایل چین به تدوین شفاف تقریبا تمام مرزهای کنونی خود، نشان‌دهنده آن است که این کشور ادعاهای دیگر دولت‌ها را مشروع می‌داند. چین ادعاهای ارضی بازپس‌گیرانه برای حدود چهار میلیون کیلومتر مربع از سرزمین‌های ازدست‌رفته در مغولستان، روسیه، قرقیزستان و تاجیکستان و غیره مطرح نمی‌کند.

چین اغلب در مواردی که منافع اصلی‌اش در میان نباشد، برای حل ‌و فصل مناقشات و تثبیت مرزها، از ادعاهای ارضی مورد مناقشه دست کشیده است. برای مثال، برای حل مناقشات با کره‌شمالی در سال‌های 1962 و 1964، چین قله کوه بکدو و بیش از 500 کیلومتر مربع از اراضی اطراف آن را واگذار کرد. اگرچه برخی ناظران تندرو معتقدند  چین ممکن است در آینده اهدافی در قبال ویتنام داشته باشد، روند کلی نشان‌دهنده حل ‌و فصل مناقشات مرزی توسط چین است، نه گسترش ادعاها. پس از عادی‌سازی روابط چین و ویتنام در سال 1991، دو کشور گام‌هایی برای حل اختلافات مرزی که برخی از آنها به قرن نوزدهم بازمی‌گشت، برداشتند. ‌چین و ویتنام در سال‌های 1999 و 2000 معاهدات دوجانبه‌ای برای تثبیت مرزهای خود امضا کردند. هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که چین قصد بازنگری یا نقض این توافقات با ویتنام را داشته باشد. در واقع، با وجود تنش‌ها در دریای چین جنوبی، روابط چین و ویتنام بهبود یافته است: نیروهای ارتش چین اخیرا در دو رژه نظامی ویتنام در ماه‌های آوریل و سپتامبر شرکت کردند.

اگرچه چین پایگاه‌های نظامی در جزایر دریای چین جنوبی ساخته و در برابر همسایگان کوچک‌تر جنوب شرق آسیا رویکردی قاطعانه به کار گرفته است، اما این کشور تنها عامل یا راه‌حل مناقشات مرزی رقابتی در دریای چین جنوبی نیست. رویکرد قاطعانه چین -یا پروژه‌های بازسازی جزایر توسط هر کشوری در این منطقه- تلاشی برای تهدید موجودیت یک کشور دیگر نیست. آنچه در این میان قابل تأمل است، مناقشات تاریخی است که نیازمند توسل به دیپلماسی ماهرانه برای حل ‌و فصل اختلافات است. چین از ادعاهای خود دست نخواهد کشید، اما ممکن است در مدیریت منابع مشترک آماده مصالحه باشد. مهم‌تر اینکه، راه‌حل چین به احتمال زیاد از طریق نظامی هدایت نخواهد شد.

تهدید  واقعی

از آنجا که واشنگتن خواسته‌های چین را به درستی درک نکرده، سیاست امریکا در قبال چین مسیر نادرستی را طی کرده است. سیاست‌های کنونی که با هدف انزوای دیپلماتیک و اقتصادی چین طراحی شده‌اند و خروج امریکا از نهادهای اقتصادی چندجانبه مانند مشارکت ترانس-پاسیفیک و مشارکت جامع اقتصادی منطقه‌ای، برای مقابله با یک قدرت تجدیدنظرطلب ساخته شده‌اند که به دنبال جایگزینی ایالات‌متحده و گسترش قلمرو خود به شیوه‌ای تهاجمی است، اما این سیاست‌ها تاثیر چندانی بر کشوری که تمرکز اصلی‌اش حفظ وضع موجود و ثبات داخلی است، ندارند.

سیاست‌گذاران امریکایی باید چین را نه به عنوان یک تهدید جدی، بلکه به عنوان یک رقیب عادی ببینند. رقابت سالم در فناوری، تجارت و حتی آموزش می‌تواند برای هر دو طرف مفید باشد، بدون اینکه واکنش‌های ناشی از ترس از تهدید وجودی طرف مقابل را برانگیزد. این بدان معناست که تقویت قدرت نظامی ایالات‌متحده در اقیانوس آرام غیرضروری و زیانبار است.

سیاست نظامی‌محور در قبال چین و دیگر کشورهای شرق آسیا منابع را برای آماده‌سازی برای سناریوهای بعید هدر می‌دهد که در بلندمدت قدرت نظامی امریکا را تضعیف می‌کند. همچنین این رویکرد احتمال تشدید تنش‌ها با چین را افزایش می‌دهد، به جای کاهش آنها. می‌توان به متحدان اطمینان داد حضور نظامی در اقیانوس آرام حفظ شود و امنیت امریکا بدون نیاز به حضور نظامی گسترده در منطقه تامین گردد.

تلاش برای استفاده از زور برای شکل‌دهی به وضعیت آینده تایوان حتی گمراه‌کننده‌تر است. از آنجا که ادعاهای چین بر تایوان ایدئولوژیک و تاریخی است، نه صرفا استراتژیک، تلاش برای بازدارندگی بیشتر احتمال تحریک را دارد. هدف باید حفظ وضع موجود باشد که در چهار دهه گذشته کارآمد بوده است. سیاست‌گذاران امریکایی می‌توانند همان سیاستی را که جرج دبلیو بوش و دیگر روسای جمهور انجام دادند، اجرایی کنند؛ مراد تاکید قاطع بر این گزاره است که تغییر یک‌جانبه وضع موجود تایوان غیرقابل قبول خواهد بود، این محتمل‌ترین راه برای تضمین ادامه وضع موجود است.

چین به صراحت اعلام کرده که در مورد تایوان مصالحه نخواهد کرد، یعنی خط قرمز اصلی‌اش استقلال تایوان است. هر اقدامی که ایالات‌متحده برای اطمینان دادن به پکن در این زمینه انجام دهد، به منافع اصلی چین احترام می‌گذارد و احتمال حفظ وضع موجود را برای مدت طولانی‌تر افزایش می‌دهد.

تمرکز بر جنگ زیانبار است، زیرا مسائل اصلی ماهیت نظامی ندارند. شرکت‌های امریکایی اغلب همکاری با شرکت‌های چینی را دشوار می‌یابند، دولت چین می‌تواند قاطع و سرسخت باشد بالاخص در شرایطی که منافع امریکا و چین در بسیاری از مسائل کلیدی هم‌راستا نیست. اما این وضعیت عادی در سیاست جهانی است و مسائل مورد بحث اجزای استاندارد رقابت سالم هستند. اتکا به دیپلماسی، به جای ژست‌های نظامی، می‌تواند تنش‌ها را کاهش دهد و مشکلات جهانی را حل کند. ایالات‌متحده و چین فضایی برای همکاری در زمینه‌هایی مانند گذار انرژی، حفاظت از محیط‌زیست و پیشگیری از همه‌گیری‌های بعدی دارند. هیچ ‌یک از این مسائل جهانی با رویکرد نظامی‌محور ایالات‌متحده حل نمی‌شود. امریکا برای تعامل موثر با چین، باید این کشور را همان‌گونه که هست درک کند، نه آن‌گونه که سیاست‌گذاران هر دو حزب امریکا تصور کرده و به عنوان واقعیت پذیرفته‌اند.

بررسی خواسته‌های چین نشان می‌دهد که اهداف این بازیگر بسیار کمتر از آن است که بسیاری از سیاست‌گذاران باور دارند توسعه‌طلبی و رویارویی اهداف پکن نیست. 

باور به این متغیرها نه تنها نه غیرواقعی است، بلکه به سود دو بازیگر نیز نمی‌باشد. چین به روشنی به جهان و به خودش اعلام کرده که چه می‌خواهد. اگر واشنگتن می‌خواهد به شکلی سازنده با چین تعامل کند، بهتر است به این سخنان گوش دهد.

 

 

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات